همه از اهمیت ورزش در زندگیشان آگاه هستند. همه میدانند اگر ورزش کنند، فلان میشود و بهمان. بحث ما اصلاً این نیست. ما میخواهیم در مورد تأثیر ورزش بر ساختار جامعه صحبت کنیم و بالعکس، در مورد تأثیر ساختار جامعه بر ورزش. نمیخواهیم در مورد ورزشکاران صحبت کنیم. قرار نیست در مطالب آینده در مورد چیزهایی که قبلا خواندهاید، چیزی بخوانید. میخواهیم در مورد نهاد ورزش و رابطهاش با جامعه صحبت کنیم؛ از ایدهآلهایمان و از چیزهایی که هم اکنون وجود دارد، از اینکه شرایط موجود به شکلی است و به چه شکل باید باشد. از اینکه چهطور و چگونه باید چه کار کنیم تا به ایدهآل برسیم، صحبت میکنیم. خیلی ساده، میخواهیم در مورد جامعهشناسیِ ورزش صحبت کنیم. در ادامه، صحبتهای «داروین صبوری»، جامعه شناس ورزش را خواهید خواند.
آقای داروین صبوری، از رشتهیتان بگویید؛ از جامعهشناسی ورزش. خود جامعهشناسی کمابیش برای مردم شناختهشده است، از ریشه این رشته و نحوه بهوجود آمدنش برایمان بگویید.
برای پرداختن به علم جامعهشناسی و اینکه چه هست و چه میکند، بد نیست نگاه تاریخی را وارد ماجرا کنیم. از دگرگونیهایی سخن بگوییم که یخهای انجماد تفکر را در جهان فروریخت و انسان را مسؤول جهان و پدیدههای اجتماعی دانست. نگاه عقیم اسکولاستیکی که قرنها بر غرب و جهان حکمفرما بود، با تلاشهای چندصد ساله و انسانهای تجربهباوری چون ولتر و مونتسکیو در فلسفه و سیاست، کوپرنیک و نیوتن و دیگران در علم، به عقب رانده شد و در این عقبنشینی فلسفی، علم و تجربههای علمی در غالب پوزیتیویسم به عرصه ظهور درآمد. اوج این ظهور را در قرن هجدهم میلادی مشاهده کنید؛ جایی که کانت، این فیلسوف دوستداشتنی، مقاله مشهور خود به نام روشنگری را مینویسد و بر سر انسان فریاد میکشد که "جرأت دانستن داشته باش!" کانت، روشنگری را خروج از استیلای هر نیرویی میبیند که بر جای انسان مینشیند و بهجای او تفکر میکند. این روشنگری، چندین فرزند داشت که دنیا را تغییر دادند. اولین فرزند روشنگری، انقلاب فرانسه بود، ۱۷۸۹ تاریخی است که جهان هرگز از یاد نخواهد برد. یک انقلاب سر تا پا "اینجهانی" که در پیِ بازپسگیری جهان اجتماعی به نفع انسان و خواستههای سکولار او بود. فرزند خلف دیگر روشنگری را من انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم میلادی میدانم؛ وقتی قرار است به سؤالات دنیا پاسخ دهید، نیاز به ابزار آن دارید و درست همینجاست که اختراعات بشر در عرصه علم، این انقلاب بزرگ را رقم میزند. انقلابی که جهان و روابط سنتی انسانها را تغییر داد و علم جامعهشناسی، محصول تغییر دنیا و روابط حاکم بر اوست. حکومت بلامنازع علم آغاز میشود و دیری نمیپاید که چهره دنیا برای انسان و تمام موجودات آن، چهرهای عجیب و غریب میشود. ساختمانهای بلند و دودکشهای کارخانهها، بر سر مردمی آوار میشوند که تا قبل از آن، در زندگی و روابط ساده اجتماعی به سر میبردند و حال مجبور بودند جهانی را تجربه کنند که چیزی از آن سر درنمیآوردند. بیعدالتی، فقر فزاینده و آسیبهای اجتماعی ناشی از آن، انسانهای متفکر را بر آن داشت تا به تبیین و تفسیر این عصر جدید بنشینند؛ انسانهایی چون کارل مارکس، آگوست کنت و امیل دورکیم، اولین شالودههای این علم نوظهور را بنیان نهادند.
پس پدیدههای قالب جامعه، گفتمان اولیه جامعهشناسی را شکل دادند؟ آیا ورزش و روابط اینچنینی هم در آن زمان دغدغه آنها بود؟
در جواب سؤال اول باید بگویم بله و در جواب دوم، خیر؛ جامعهشناسان درگیر این مسأله بودند که چه نیروهایی باعث میشوند بخشی فقیر شوند و بخشی ثروتمند؟ چه عاملی انسانها را از هم جدا و گروهی از آنها را استثمار میکند؟ و تمرکز اصلی آنها بیشتر بر روی مقوله اقتصاد بوده است. مارکس کتاب سرمایه را مینویسد و دورکیم از نحوه تقسیم کار در جامعه مدرن پرده برمیدارد. جامعهشناسان اولیه، بهزعم من، دیوانههای مقدسی بودهاند؛ افرادی مانند آگوست کونت، که عاشق زنی خیابانی میشود و بعد از شکست در عشقی آتشین، شبیه پیامبران زندگی میکرد. کارل مارکس که در فقر مطلق به سر میبرد و خرجش را انگلس -دوست و همکارش که تاجر پنبه بود- میداد و فرزندانش مقابل چشمانش در لندن به خاطر بیماری میمردند. برای جامعهشناسان اولیه، ورزش، محلّی از اعراب ندارد؛ چراکه هنوز ورزش به شکل امروزش وجود خارجی نداشت. ما قبل از دوران مدرن، نمینوانیم از ورزش سخن بگوییم چراکه چیزی به این نام، از اختراعات و ابداعات مدرنیته است. قبل از آن، فعالیتهای بدنی قالباً در خدمت رسم و رسوم و جنگآوری و نیز در حوزه بازی و سرگرمی، دارای معنا بود. تنها در قرن بیستم است که کمکم این پدیده به گفتمانهای جامعهشناسی راه پیدا میکند. مارسل موس، خواهرزاده دورکیم را معمولاً به اعتبار کتاب فنون بدن، پدر جامعهشناسی ورزش میدانند که من کمی با این فرض مخالفم؛ قبل از او توجههای خوبی به اوقات فراغت و ورزش در عرصه اجتماعی شده است که میتوان از تورستین وبلن، جامعهشناس نروژیِ کوچکرده به آمریکا و کتاب "طبقه تنآسا"یش نام برد.
چه چیزی ورزش را اینقدر در مرکز جهان قرار داد؟ اهمیت ورزش از کجا آمد؟
بعد از جنگ جهانی دوم، جهان با اقیانوسی از خرابیها دست به گریبان بود و مردمانی که زمانی با توپ و تانک از روی هم رد شده بودند، باید دوباره با هم و در کنار هم زندگی میکردند. اما چگونه؟ مگر شهروند فرانسوی میتوانست از گناه آلمانها بگذرد و مادرهای ژاپنی میتوانستند شب را بدون ناله و نفرین آمریکاییها سحر کنند؟ در آن زمان ایده این بود که داد و ستد میتواند مردم را نجات دهد؛ پروژه جهانیسازی، بهزعم امانوئل ریشتر میتوانست ملتها را از لاک خود بیرون بیاورد، و نقش تکنولوژی در این میان از اهمیت خاصی برخوردار میشود. ورزش نیز به عنوان یکی از بازوهای پرتوان جهانیسازی شروع به کار میکند و سعی در کمرنگکردن تنشها بین ملتهای زخمدیده است. ورزش میتواند باعث شود که مردم جهان با همدیگر آشنا شوند و ماشین فرآیند جهانیشدن را به سمت جادههای صلح، هل دهند. این قضیه دو بعد بزرگ دارد؛ در فضای رقابتهای جهانی ورزش، شما با کشورهایی آشنا میشوید که اصلاً نمیدانستید همچین آدمها و فرهنگهایی هم وجود دارند و بر کره خاکی نفس میکشند. با پرچم و زبان و لباس و فرهنگشان آشنا میشوید و شک نداشته باشید که آدمهای آشنا، راحتتر دست هم را خواهند گرفت و انسانهایی که با هم غریبهاند، راحتتر همدیگر را خواهند درید! مسأله دوم هم این است که در ورزش، جنگها و دشمنیها، کنترلشده و نمادین میشوند. مسابقه آرژانتین و انگلیس را دوباره مرور کنید؛ سال ۱۹۸۶ است و چهارسال از حمله انگلستان به جزایر فالکلند میگذرد؛ به یکباره دست خدا از آستین مارادونا بیرون میجهد و گویا انتقام یک ملت را از مارگارت تاچر و نیروی قمپز دریاییاش میگیرد. فیلم گزارش این بازی از تلویزیون آرژانتین را دوباره ببینید؛ گزارشی که تماماً یک شعر ناب است و گزارشگری که شاعرانه میگوید: "مارادونا، تو از کدام کهکشان آمدی تا انتقام آرژانتین را گرفته باشی؟ زنده باد فوتبال!" من هربار که این گزارش را میشنوم، اشک در چشمانم حلقه میزند.
بسیار جالب است! پس زمانی که اهمیت ورزش در جامعه مشخص شد، جامعهشناسان وارد فاز جدیدی شدند؛ جامعهشناسان ورزش، از ابتدا مثل امروز در این مورد صحبت میکردند؟
بیشترین حوزهای که توجه جامعهشناسان اولیه را به خود مشغول کرد، بدن و مفهوم بدنمندی بود؛ جامعهشناسان در ابتدا، از بدن صحبت میکردند. مثلاً مارسل مورس در کتاب فنون بدن، از زبان بدن صحبت میکند. واکنش اولیه جامعهشناسی به ورزش، بدن و برساخت آن در اجتماع انسانی بود. اینکه چهطور میتوانیم از بدن فقیر صحبت کنیم. چهطور میتوانیم از بدن غنی صحبت کنیم و چگونه میتوانیم از بدن سیاسی صحبت کنیم. در دنیای ما، بدنها سخن میگویند. بدنها، در سطوح مختلف بازنمود دنیای جهانی بیرون هستند. انگار بدنها مهر میخوردند از تمام نیروهای بیرونی. هرتز، وقتی سخن از بدنمندی و دستهای انسان میکند، میگوید ما هیچ دو عضوی شبیهتر به دستها نداریم و در همین دو عضو شبیه به هم نیز، دست راست معمولاً قویتر است. چون دنیا دارد به ما نشان میدهد که همیشه دوگانهها وجود دارند و اعمال قدرت میکنند؛ دنیای دوآلیستی مبنی بر خیر و شر، بدی و نیکی و تاریکی و روشنایی. ما امروزه میتوانیم از بدنهای سیاسی صحبت کنیم؛ مثلاً در کشور خودمان، بدنها لیبل میخورند و دارای هویّتهای اجتماعی- سیاسی میشوند. اگر کنشگر آقا باشد، وجود تهریش و جای مهر میتواند نشاندهنده سیاسیبودن یک بدن باشد. بدنهای ما، جهان اجتماعی را بازتاب میدهند. در مثل میگوییم که "شکم و آدمهای شکمگنده، اعتبار بازارند" و دقیقاً در حال صحبت از سبک زندگی و تأثیر آن بر بدن و انسانهای اجتماعی هستیم. جامعهشناسی ورزش، امروز بسیار گستردهتر شده است و جامعهشناسی در بطن خود، معمولاً با درصدی از شک و بدبینی همراه است؛ مخصوصاً در جامعهشناسان مکتب تضاد و فرانکفورتیها؛ متفکرانی چون آدرنو، هورکهایمر و هابرماس. در دهه ۳۰ و۴۰، در مکتب فرانکفورت، به ساز و کار ورزش جهانی شک کردند. آنها میگویند اینجا مکانی برای فریب طبقات پایین است؛ برای سرگرمکردن آنها و دورماندنشان از آگاهی اجتماعی. حتا عقیده دارند که اوقات فراغت هم بحث مصرف را پیدا کرده است و ورزش، ابزاری برای پزدادنهای اجتماعی شده است. پییر بوردیو در کتاب تمایز، این مسأله را بهخوبی تبیین میکند و عقیده دارد که شما ورزشی را انجام میدهید که صرفاً از سایر طبقات متمایز باشید. ورزشهای گران میسازید تا بگویید من ورزش شمای طبقه پایین و حتا متوسط را انجام نمیدهم؛ ورزشهایی که انجامش برای طبقه کارگر گران و به نوعی محال است. برای اسکی باید چندمیلیون خرج کنید و زمانی که عکس خود را در شبکههای اجتماعی با چوب اسکی میگذارید، در حال گفتن این مسأله هستید که من با شما فرق دارم. من کسی هستم که میتوانم دو روز کار نکنم، کمپ بزنم، غذای آنجا را بخورم و در هتل مستقر شوم. همچنین این ورزشها بازنمودی از کار طبقات مختلف هم هست. ثروتمندان معمولاً در محل کار، لباس کار نمیپوشند، عرق نمیریزند و کارهای بدنی و جانفرسایی انجام نمیدهند و قاعدتاً ورزششان هم به همین شکل است. کمی دقیق شوید؛ ورزش طبقه بالا حتا از کمترین میزان گفتوگو برخوردار است. شما زمانی که اسکی میکنید، حرف نمیزنید. موقع گلف و تنیس حرف نمیزنید و حتا کمترین اعتراض را نیز به داوری در همین ورزش شاهد هستید. گویی میخواهند بگویند حتا قضاوت و داوری الهی نیز در مورد ما همیشه به بهترین نحو بوده و این جایگاه طبقاتی را با شایستگی و عدالت کامل بهدست آوردهایم!
پس حالا ما با ورزشهایی روبه رو شدهایم که طبقات اجتماعی را از هم جدا میکند. آیا داستان همینجا تمام میشود؟
بله، ورزشها میتوانند طبقات اجتماعی را از هم جدا کنند؛ اما داستان همینجا ختم بهخیر نمیشود. از طرف دیگر، ما با ورزشهایی روبهرو هستیم که مد میشوند و در حوزه مد و مصرف تعریف میشوند. در اینجا کارهای کسانی چون زیمل و بودریار، راهگشا بود، با اینکه کمتر به حوزه ورزش وارد شدهاند. شما به گفتمان بدن در ۱۵سال اخیر نگاه کنید؛ جامعهشناسان معتقدند بدنها و ورزشها در دوره خاصی مد میشوند. به عنوان مثال در جهان و حتا ایران، ۱۵سال قبل مردی جذاب بود که به بدنسازی میرفت و عضلات برجستهای داشت. امروزه این گفتمانِ آرنولدی تبدیل به گفتمان برد پیتی و فیتنسی شده است. در دهه نود آمریکا، زنی جذاب بود که برجستگی داشته باشد و قد او کوتاه باشد. این گفتمانها در رسانهها باب میشوند و بسیاری برای رسیدن به این فرم، جراحیهای پلاستیک انجام دادند. تنها ۱۰سال بعد، گفتمان برمیگردد؛ زنی موفق است که قدّی بلند داشته باشد، برجسته نباشد و ظرافت داشته باشد. یک آماری وجود دارد که درصد بالایی از زنانی که عمل برجستهسازی انجام داده بودند، یا پشیمان بودند و یا عمل معکوس انجام دادند تا برای جامعه پذیرفته باشند و انسانهای بهروزی تلقی گردند.
بسیار خب؛ برسیم به محبوبترین ورزش جهان، فوتبال. داستان فوتبال از کجا شروع میشود؟ ما امروزه شاهد این هستیم که فوتبال شبیه به یک آئین درآمده است. با تمام ویژگیهای یک مراسم مذهبی، چیزی مثل مراسم ابتدای بازی که به فوتبال بازیکردن ربطی ندارند.
کندال برانچارد در کتاب مردمشناسی ورزش اشاره دارد که اولین بازی با توپ، مربوط به سههزار سال قبل در آمریکای شمالی و در میان اقوام آزتک است. آنها زمانی که بازی میکردند، باید توپ را از زمین خودی به زمین حریف میبردند. دو دسته بودند، و در سنگنگارهها دیده میشود که کاپیتان تیم بازنده، در انتهای بازی در حال قربانیشدن است. باید قبل از پرداختن به قربانیشدن کاپیتان بختبرگشته، به این اشاره کنیم که آنها گردش توپ در زمین را گردش ستارگان در کهکشان هستی میدانستند. آنها عقیده داشتند که با این کار میتوانند در تقدیر و سرنوشت محتوم خود دست ببرند. بازیهای شانسمحور امروزه نیز از بیشترین نرخ جادو و دعا برخوردار هستند. در بازی شطرنج، شما نمیبینید کسی جادو کند و دعا انجام بدهد. در فوتبال اما مسأله جداست. این یک کهنالگوی اجتماعیست. انسانها اعتقاد داشتند تیم بازنده کسی است که کهکشانها و نیروهای حاکم بر زمین، نمیخواهد پیروز شود و حق با تیم برنده است. کاپیتان تیم بازنده را قربانی میکردند و او نیز از مرگ، در راه رضایت نیرهای مافوق طبیعی، راضی بوده است. جالب است بدانید که گوشت کاپیتان تیم بازنده را تقسیم کرده و نوش جان میکردند و این را سنگنگارههای کشفشده نشان میدهند. خب، مقایسه کنید با دنیای مدرن؛ وقتی تیمی میبازد، گاه طرفداران به خون آنها تشنه هستند و کاپیتان تیم احتمالاً بیشترین فشار و سرخوردگی را متحمل میشود. از طرفی، حضور نیروهای مرموز را در فوتبال بررسی کنید؛ انگار از همه طرف داریم دست شانس و دنیای اطراف را میبینیم. یک جا خطای پنالتی اعلام میشود و مدافع به داور میگوید پنالتی نبود، اما داور اعتنایی ندارد. ضربه زده میشود و گل نمیشود، مدافع به داور میگوید دیدی گفتم پنالتی نبود! انگار دنیا و عدالت حاکم بر آن، حق مدافع را از داور گرفته است. یعنی این زمان، جاییست که عدالت در آن در حال رعایتشدن است. این قضیه، اتفاقی نیست. این یک الگوی سازمانیافته در ذهن بشر است و نسلبهنسل جلو میآید. در ورزش دنیای مدرن هم میبنیم که ورزش در هالهای از آیینها احاطه شده است. کشتیگیری که به زمین میآید، ابتدا تشک را میبوسد. این مسأله اصلاً اتفاقی نیست.
شما در ابتدای صحبتتان از این گفتید که جامعهشناسی، واکنشی است. یعنی این علم برای واکنش به اتفاقاتی در جهان پدید آمد. همیشه به همین شکل است؟ جامعهشناسی اصلاً جایگاهی در جهان دارد که بتواند واکنشی اثرگذار به اتفاقات داشته باشد؟
سؤال جالبیست. پییر بوردیو در کتاب "درسی درباره درس" -که سخنرانی او در کالج دوفرانس است- توضیح داده که آرزوی جامعهشناسی و رسالت آن، پیشبینی وقایع اجتماعی است؛ اما چگونه؟ بهوسیله نگاه تاریخی و تبیین پدیدهها در زمان حال. جامعهشناسی به شما میگوید این سیاستی که پیش گرفتهاید، در شکم خود چه آیندهای را آبستن است. اما در این میان، اینکه دولتها چقدر به جامعهشناسی عمل کنند مهم است. در اکثر کشورها، جامعهشناسی، علمی ناخلف و دردسرساز است و کسی چشم دیدن آن را ندارد. جامعهشناسی و در رأس آن، تضادگرایان، نقش دولت و نیروهای ثروت و قدرت را در نابسامانیهای اجتماعی، برجسته میبیند و تحلیلهای خود را در بطن ساختارهای معیوب اجتماعی دنبال میکند؛ اما از سوی دیگر میبینیم که علم روانشناسی جایگاهی ویژه نزد دولتها دارد. همین حالا اگر سری به تلوزیون خودمان بزنید احتمالاً در یکی از شبکهها یک روانشناس خوشحال در حال صحبتکردن است! دلیلش واضح است. روانشناسی به افراد نگاه میکند و کاری به ساختارها و چرخدندههای معیوب اجتماعی ندارد. از شما سؤال میکند که آیا مشکل داری؟ طلاق گرفتی؟ حالت خوب نیست؟ خب مشکل خود تویی! اندیشهات را عوض کن تا دنیا عوض شود. روانشناسی مرسوم به شما میگوید جامعه مقهور و تسلیم نیروهای فردی شماست؛ اما جامعهشناسی معتقد است این گفتمان یک شارلاتانیسم است. این علم تبرئه میکند دولتها و سازمانها را. جامعهشناسی نمیگوید شما مقصرید، میگوید سیاستگذاران مقصرند و ردّ پای آنها در شکست شما دیده میشود. خب، مسلّم است که این علم در اسرع وقت از طرف نیروهای قدرتمند و با یک لگد جانانه، به بیرون پرتاب میشود.
با این وجود، جامعهشناسی ورزش که وضع بدتری هم باید داشته باشد. جامعهشناسی ورزشی در ایران و جهان چه جایگاهی دارد؟
گرایش ورزش در دنیا، عمر کوتاه ۴۰- ۳۰ ساله دارد. اتفاقات مهمی اما در همین ۴۰سال رخ داده است. در ورزش دنیا، شما همیشه جامعهشناسان ورزش را میبینید. ما میدانیم که ورزش، یک المان فرهنگ است. جامعهشناس کسی است که فرهنگ را میشناسد. در ایران اتفاقاتی رخ میدهد که جدا از دنیا است. در اینجا زمانی که در مورد فرهنگ صحبت میکنیم، انگار تنها در مورد ایدئولوژی صحبت میکنیم. معاونتهای فرهنگی در ایران، بَنِرزن هستند، معاونت ایدئولوژیک هستند. در ایران گاهی گافهایی میدهیم که بهشدّت بزرگ میشوند؛ چون اصلاً این گفتمان را بلد نیستیم. من نه باشگاهی را میشناسم و نه فدراسیونی را که از جامعهشناسان بهره بجوید. وقتی بلد نیستیم، بهناچار باید تاوان دهیم؛ اگر یک جامعهشناس ورزش در کنار پرسپولیسیها بود، بهشان میگفت که نباید علیه هواداران بیانیه بدهید. فرهنگ هوادار، یکی از بخشهای مورد مطالعه جامعهشناسی ورزش است. در ایران، باشگاههایی که میخواهند کار فرهنگی انجام دهند معمولاً یک روحانی میآورند تا نماز جماعت برگزار کند. بعد هم کمی نصیحت و داستانهای اینچنینی را برای ورزشکاران زمزمه میکند و بر سردر باشگاه نیز عنوان فرهنگی را با افتخار نصب میکنند. نهخیر، فرهنگ این نیست؛ مقوله فرهنگ از پیچیدهترین اصطلاحات علم مردمشناسی است و کسی را میطلبد که اینکاره باشد.
آیا میتوانیم از جامعهشناسی در مورد نتایج تیمها هم استفاده کنیم؟ مثلاً عدم صعود تیم ملی ایران به جام جهانی در سال ۱۳۸۸، یا اتفاقاتی از ایندست. جامعه و ورزش واقعاً اینقدر روی هم تأثیر دارند؟
بله، صد در صد با هم رابطه مستقیم دارند. در همان سال ۸۸ هم پچپچههایی بود که تیمهای استقلال و پرسپولیس مدام مساوی میکردند. تیم ملی نتیجه نگرفت و شاید این ترس وجود داشت که شادی مردم را نتوان کنترل کرد؛ اما هیچ چیز مستندی نداریم در این مورد. اما شک نکنید اتفاقات اجتماعی، روی ورزش اثرگذار است. معمولاً در ورزش، حمایت و قهر داریم. همیشه در انسجام گروهی است که ورزش حال خوبی دارد. ورزش میتواند در انسجام کمک کند و از سوی دیگر، اجتماع، ورزش را ساپورت میکند. در دورهای دیدیم از والیبال حمایت شد و مردم همه عاشق این ورزش شدند. ورزش برآیندی از اجتماع است. ماکس وبر میگوید اگر میخواهید یک جامعه را بررسی کنید، کافیست یک نهاد را بررسی کنید. مثلاً ببینید مردم چه میخورند. وقتی بفهمید چقدر، چهطور، به چه شکل و در چه حالتی غذا میخورند، همه چیز مشخص میشود. مثلاً در آلمان، شما ورزش را بررسی کنید، میفهمید که این کشور چه فرهنگی دارد، چه اقتصادی دارد، چه موسیقیای دارد، چه سینمایی دارد و حتی چه فلسفهای دارد. شما زمانی که ورزش آلمان را میبینید، روح این کشور را میبینید. حالا بیایید در ایران، ورزش را مطالعه کنید. میبینید ایرانیها چهطور فکر میکنند، چهطور گفتگو میکنند، چهطور مدیریت میکنند. معنی فرهنگ در دنیای مدرن، صحبتکردن و ارتباطگرفتن با دیگران و جهان بیرونی است. حالا ورزش ایران را ببینید چهطور سخن میگوید. ورزش را یک انسان تصور کنید.، ببینید چهطور حرف میزند؛ در رسانهها، در تلویزیون. فرهنگ یعنی به سخندرآمدن پدیدههای اجتماعی. ورزش ما وقتی به سخن میآید من حالت تهوع میگیرم؛ پس از هر پیروزی، سرودی پخش میکنیم که در آن میگوییم قهرمان ایرانی رقیباش رو به زانو درمیآره! و در ادامه هم اینکه، معنی غیرت را به همه نشان خواهیم داد! انگار که دنیا را یک مشت لات بیغیرت و وطن تشکیل داده است که باید بیایند نزد ما لُنگ بیندازند و مشق غیرت کنند. ما بدترین نگاه فرهنگی را به ورزش داریم؛ شک نکنید. به همین دلیل هم هست که شکستهایمان هم بسیار پررنگ هستند. مجریِ باسابقه تلویزیون ما در المپیک ریو میگوید: «حریف ما خیلی قوی است؛ اما تفاوتی با ما دارد، دعای میلیونها نفر پشت ورزشکار ایرانیست و پشت او نه.» ورزشکار ایرانی شکست خورد و مجری از رو نرفت! آدم یاد دیالوگ فیلم نجات سرباز رایان میافتد: «اگر خدا با ما است، پس کی با آن هاست!؟». این نگاه ابزاری به ذات ورزش ضربه خواهد زد و زده است.
بهطور کلی از این مشکلات بسیار داریم. در بزرگنمایی شکستها و حتی رفتارهای خوبمان که اصلاً بدها را نمیبینیم.
بله، این گفتمان بسیار به ورزش ما لطمه زده است. حالا هم چندصباحی است با واژه تماشاگرنما روبهرو میشویم. این دیگر از کجا آمده؟ به این دلیل که سالها به یکدیگر دروغ گفتیم و لاف زدیم که تماشاگران ما بهترینهای جهانند. بسیار مهماننواز هستند و از این تعرفات که خودتان بهتر از من میدانید؛ اما دروغ میگفتیم و وقتی دستمان رو شد، برای اینکه کم نیاوریم و برای پوشش این دروغ، گفتیم اینها تماشاگر نیستند، تماشاگرنما هستند! یعنی یک چرخه خودفریبی را قرار شد تا ابد ادامه بدهیم. این ادبیات، آسیبزاست. روسیه را در والیبال و در خاک خودش بردیم، روزنامهای تیتر زد: «روسیه سرویس شد!» ما با جهان و ورزش جهانی اینگونه برخورد میکنیم و از هینجاست که وقتی شکست میخوریم، احساس میکنیم تحقیر شدهایم.
این موضوع از کجا سرچشمه گرفته است؟
ما چهاردهه در حال تجربه انزوا هستیم و احساس میکنیم از دنیا طرد شدهایم. به همین خاطر است که گاهی ذوقزده میشویم از شکست مقابل آرژانتین. راضی میشویم که دنیا ما را دیده است. ما هم دیده شدهایم و همین برای ما کافیست. این برای ما پیروزی بود. نقش اراده سیاسی در ورزش را من البته جدّی میدانم. در ورزش هم ما نگاه سیاسی آسیبزا داریم. مهمترین گفتمانی که ورزش برای میدان سیاست آرایش میکند، گفتمان دشمنپروری و حقخوریهای جهانی است. در جامعه مدام گفته میشود که دنیا در حال خوردن حق ماست. هی در گوش مردم زمزمه میشود که حق ایران در فلانجا و فلان مسأله خورده شده و فلانچیز، حق مسلم ماست. ورزش، بهترین ویترین برای ابژکتیوهکردنِ این ماجراست؛ دو هفته تمام به سرِ داور عراقیِ مسابقه بهداد سلیمی و همسرش فحشهای آبدار میدادیم و بعداً فهمیدیم کارش درست بوده است. هیچگاه از سوتهایی که به نفع ما زده میشود صحبت نمیکنیم. کافیست که یک جای کار بلنگد اما. چرا؟ چون ذهنیت ما سیاستزده است و ورزش ما آلوده به نگاههای سیاسی. صدا و سیمای ما نگاهی دلالانه به نهاد ورزش دارد و ورزش در ایران هنوز نتوانسته از از زیر یوغ نهادهای بالادستی خود رها شود. هنوز در ایران، نمیتوانیم بگوییم ورزش یک "نهاد" اجتماعی است؛ چراکه از منظر من، بیش از آنکه یک نهاد به معنای جامعهشناختی خود باشد، یک ابزار در دست نهاد اقتصاد، سیاست، دین و رسانههای ماست. حساسیت روبهروشدن با تیمهایی از کشورهای خاص مانند آمریکا و حاشیه خلیج فارس، همیشه برایمان دوچندان مهم میشود و وقتی شکست میخوریم، برایمان عجیب و دردآور است. انگار که تا به حال شکست نخوردهایم، در حالیکه این روند، خود یک شکست ماهوی است؛ چراکه پیروزیهای ما برایمان بسیار مهم است و ملتی که پیروزیهایش اینقدر برایش حیاتی میشود، شکستهایش دو چندان مهم میشوند.
دیدگاهی وجود دارد که میگوید در دنیای بدون معجزه مدرن، فوتبال تنها چیزیست که هنوز در آن معجزه دیده میشود؛ به همین خاطر است که این ورزش اینقدر محبوب شده. شما این نظر را قبول دارید؟
یکی از خصوصیات دنیای مدرن، خستگی و کسالتهای روحی است؛ مارکوزه از انسان تکساحتی سخن میگوید و مارشال برمن در کتاب "تجربه مدرنیته"، از ناپایداری هر چیز در این دوران. "هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود؛ این است مدرنیته!" اما فوتبال، شبیه ذات زندگی است. مردم درکش میکنند. غیرقابل پیشبینی و گاهی آمیخته با هنر است. چون شانس در این بازی دخیل است، بسیار آن را محبوب میکند. جهت آفتاب و شدت باد روی فوتبال تأثیر دارد. در ورزشهای منطقی مثل شطرنج، این موضوع را کمتر میبینید. هیجان جایی رخ میدهد که قدرت پیشبینی نداشته باشید. به همین خاطر است که فوتبال مثلاً در جوامعی مثل برزیل و آرژانتین -که هنوز مملو از جادوگران و ساحران است- بیشتر رواج پیدا میکند. در خیلی از نقاط دنیا، فوتبال تنها راه نجات مردم از فقر مطلق است. یک ضرب المثل برزیلی هست که میگوید یا فوتبالیست شو یا از فقر بمیر.
برسیم به کمپین #نه_به_ورزشگاه_بدون_زن ؛ کمپینی که سر و صدای زیادی داشته و خیلیها را درگیر کرده است. این کمپین از کجا شروع شده است؟ ورود زنان به ورزشگاه چه اهمیتی دارد؟
کمپینِ نه به ورزشگاهِ بیزن، تنها یک کمپین ورزشی نیست؛ بلکه بیشتر یک مطالبه اجتماعیست. این مطالبه زمانی شکل گرفت که من عکسهایی میدیدم که دختربچههای کوچک به ورزشگاه رفته بودند و نتوانسته بودند وارد شوند و پدرها رفته بودند بازی را ببینند. من غصه خوردم، افسوس خوردم برای اون پدرها که حاضر شدند دخترشان را بیرون بگذارند و خودشان داخل بروند. انگار ما این حق را به رسمیت شناختهایم. این کمپین یک کمپین مدنیست؛ کمپینیست برای رسیدن به برابری مدنی. این کمپین از نظر من میتواند اتفاقاً به هدف والای ما که پاکسازی محیط ورزش از آلودگیهاست هم کمک کند. میتواند ورزشگاه را محیطی امن کند. شیوا، دختری که با تغییر پوشش به ورزشگاه میرفت، میگفت که در جایگاهی که من حاضر بودم، زمانی که فهمیدند من یک دخترم، به احترام من، ۹۰دقیقه کسی یک کلام فحش نداد. همان جایگاه، موقع خروج، اطراف مرا گرفتند تا مشکلی بهوجود نیاید. ما مردها زمانی که با هم تنها باشیم، شوخیهای رکیکتری با هم میکنیم. زمانی که یک خانم در جمع ما باشد، معمولاً اشاره میشود که خانواده اینجاست، و فضا بسیار مؤدبانهتر است. ما باید تا میتوانیم زنان را در مناسبات اجتماعی دخیل کنیم. یکسری مخالفین هستند که حرفهای گوناگون میزنند؛ مثلاً میگویند کرامت زن در ورزشگاه زیر سؤال میرود. باید از آنان پرسید مگر در مترو و خیابان، در کوچه و دانشگاه و بازار، کرامت زن زیر سؤال نمیرود؟ اگر اینگونه است، من فکر میکنم وضعیت ورزشگاهها در شأن روحانیون هم نیست، در شأن معلمین هم نیست، در شأن نوجوانان و بازاریان هم نیز، من در سخنرانی در انجمن جامعهشناسان گفتم که باید یک دستگاهِ شأنیاب بگذاریم در ورزشگاه و کلاً از حضور افرادِ باشأن جلوگیری کنیم! دیگرانی هستند که بهانههای دیگری میآورند؛ مثلاً میگویند زیرساختها مناسب نیست و سرویسهای بهداشتی خوبی نداریم. سؤال این است که اگر بعد از ۴۰سال نتوانستهایم سرویس بهداشتی مناسب بسازیم، چهطور از مدیریت جهان حرف میزنیم؟
اگر اوضاع همچنان به همین منوال باشد، چه اتفاقی میافتد؟ چرا باید برای مردم این مسأله مهم باشد؟
من به عنوان جامعهشناس پیشبینی میکنم اگر وضعیت همینطور پیش برود، زنان در جرم و جنایت از مردها جلو خواهند زد؛ چون کمتر دیده میشوند. حقشان داده نمیشود و این تلانبارشدنها، یک توده بسیار خطرناکی از نداشتهها و سرکوبهای اجتماعی را بهوجود میآورد که از آن به عنوان جِرم بحرانی یاد میکنم. با حضور زنان در ورزشگاهها، به شما قول میدهم که اوضاع دگرگون خواهد شد. تا کی قرار است این ورود به ورزشگاه ممنوع باشد؟ تا ابد؟ من به دنبال کسی بودم تا با او مناظره کنم در مورد حضور زنان در ورزرشگاهها؛ هیچکس پیدا نشد. همه موافق هستند و انگار ما دُن کیشوتهای سروانتس هستیم که به جنگ چیزهای خیالی میرویم.
پس دلیل ممنوعیت حضور بانوان در ورزشگاهها چیست؟
یکی از ارکان سنجش دموکراسی در جوامع، آزادی زنان است؛ جامعهشناسی علمی است که معمولاً به سختی کلاههای گشاد بر سرش میرود و سخت میتوان با ادبیات شیک، گولش زد! با توجه به اراده سیاسی در ایران، نمیتوانم بپذیرم کرامت زن برای اراده سیاسی مهم باشد، وقتی او را با گشت ارشاد دستگیر میکنند. نمیتوانم بپذیرم وقتی زنان کارتنخواب و خیابانی از در و دیوار شهر بالا میروند، کرامت زن برای مسؤولین مهم باشد. چیزی که باور میکنم این است که اراده سیاسی، مخالف حضور زنان در جامعه است. چون جامعه را هنوز به شکل سنّتی تجربه میکند. به همین خاطر اجتماع را به زنان، ممنوع میکند. این نگاه جداسازی دوجنس از هم، در پارکهای مخصوص بانوان -که به تازگی راه اندازی شد- بیداد میکند؛ جایی را حصار کشیدهایم و اسمش را گذاشتهایم بهشت بانوان و گفتیم تو اینجا آزادی و در امان! این یک نگاه تبعیضآمیز است؛ باور کنید. در روزنامههای ورزشی و اخبار صدا و سیما، ۹۴% به ورزش مردان پرداخته میشود، و آن ۶% هم از روی اجبار بوده؛ مثل موفقیت "کیمیا علیزاده" و "نجمه خدمتی"، چون مجبور بودیم و به اکراه نشان دادیم.
این موضوع تأثیری روی مردان جامعه هم دارد؟
این بحثها خندهدار هستند و ما مجبوریم از مباحث خندهدار حرف بزنیم؛ اینها مشکلاتی است که دنیا از آن عبور کرده است. این مسائل بر ضدّ نظم اجتماعی است؛ این را تاریخ ثابت کرده است. تصور نکنید فقط زنها در حال آسیبدیدن هستند، من تصور میکنم مردها هم در حال ضررکردن هستند. مردها هم در حال جستوجوی نیمهای از خودِ اجتماعیشان هستند که این جستوجو در آینده به آسیبهای اجتماعی تبدیل میشود. مردی که باید برود به همسرش اجازه بدهد که از کشور خارج شود، خودش هم دچار مشکل میشود، یا توهّم سروری سراپای وجودش را خواهد گرفت و یا مثل من، حالش از این سروری به هم خواهد خورد. وقتی مردی به خودش حق میدهد که از خروج بانوی قهرمان کشور -به امتیاز مردبودن و همسربودن- جلوگیری کند، دارد این پیام خطرناک را مخابره میکند که ای زن! تو هرچه باشی و هرچه شوی، باز هم در اختیار و مالکیتِ بیچون و چرای منی. تنها از ۲۰کشور مسلمان جهان، ۶کشور این قانون را دارند. در طرف دیگر نیز یکی از همسرانِ بانوان ورزشکار صحبت میکرد که از این اجازه قانونی شرمنده است و نمیداند چگونه از این بیحرمتی رسمی به ساحت همسرش از او عذر بخواهد. وقتی حوزه مهمی از اجتماع دچار چنین آسیب و بیقوارگی میشود، همه کنشگرانِ آن میدان آسیب خواهند دید، مطمئن باشید.
با توجه به نظرات شما که میگویید گفتمان غالب حاکم این است که زنان در جامعه نباشند، پس چهطور اینهمه قهرمان خانم داریم؟
ورزش بانوان در اولویت نیست، این را همه میدانیم. مشکلات ورزش مردان در ایران را به توان nام برسانید، آنگاه ضرب در تحقیر و تبعیض کنید، حاصل جمعش میشود ورزش بانوان. این پیشرفتی هم که الان شاهد آن هستیم و گاه به آن میبالیم، این مدالآوریها و پرچم بالابردنها، نتیجه یک کار سیستماتیک و هدفمند در مدیریت ورزش ایران نیست. ایران، معدن استعدادها و گیاهانِ خودرو است؛ معدن کشاورزیهای دیمِ سیاستهای انسانی و اجتماعی. در این کشور گسترده، اگر بذری هم نکارید، گیاهان خودرویی چون کیمیا علیزادهها پیدا میشوند که گل دهند؛ حتا در کویر، حتا در سختترین شرایط و بیمهریهای مدیریتی. من در جایی گفتم که بهترین کار در شرایط حاضر این است که آنها را به حال خود رها کنید؛ خودشان میدانند چه باید بکنند. شما لطف کرده و در این مسیر، سنگِ جلوی پا نباشید، پُلبودن و گیوهبودن پیشکش!
اینطور که شما میگویید، کلاَ بحث حضور بانوان در ورزش و ورزشگاه خیلی حل شده است؛ اما ما درگیرش هستیم. این چه مشکلی بهوجود میآورد؟
بدبختی ما این است که امروزه صحبتکردن در مورد حقوق بانوان، گفتمان مأیوسکنندهای است. امروز در شأن ملت ما نیست که بر سر حقوق بدیهی خود چانهزنی کند. در این میدان، روشنفکر ایرانی نیز فرسوده میشود؛ چراکه باید درباره بدیهیات، نظریهپردازی کند. ما در حوزههای اجتماعی در حال دستوپازدن در الفبای آنها هستیم که این کار، بسیار فرسایشی است. جان استوارت میل، ۱۵۰سال قبل و در کتاب "انقیاد زنان"، به تمام این محرومیتهای اجتماعی زنان در جامعه انگلستان قرن نوزدهمی، اشارههای خوبی دارد که ما هنوز انگار قرار نیست با تجربیات جهان یکی شویم. بهزعم میشل فوکو، کار روشنفکر این است که اصول و بدیهیات را دوباره پرسش کند؛ اما ما هنوز و همچنان در اثبات آنها ماندهایم! ما مجبوریم بر سر بدیهیات مناظره کنیم و این سختترین کار جهان است. مثل این است که از شما بخواهند ثابت کنید که هرچه یک چاقو تیزتر باشد، راحتتر میبرّد و اجازه آزمایش هم به شما ندهند! شما به لکنت خواهید افتاد؛ سکسکه خواهید گرفت و شوکه خواهید شد. حال هرچه با زبان علم بگویید که چون سطح مقطع با فشار، نسبتِ معکوس دارد، در کَت کسی نخواهد رفت! من که جامعهشناسم، مجبورم از تاریخ و فرهنگ کشورهای دیگر فَکت بیاورم که چرا حضور بانوان در ورزشگاه خوب است و دغدغه شما هم همین است. ما مجبوریم در مورد این امر بدیهی، توضیح بدهیم و این جانفرساست و گویا چاره دیگری هم نداریم. من از طریق رسانه شما، از مخالفان دعوت میکنم که بدونِ بهانههای تکراری، در مورد حضور یا عدم حضور زنان در ورزشگاه به مناظره بنشینند. بیایند از مبانی خود دفاع کنند و اگر برای سخن خود منطق دارند، یا علی. مسأله غمانگیز دیگر اینجاست که باید با کسانی مناظره کنیم که اجازه هم در اختیار آنهاست. معمولاً در کشور ما حرف آخر را مخالفینِ یک طرح میزنند و نه موافقان آن!
به عنوان آخرین سؤال، مسألهای ذهن خودم را درگیر کرده و آن معماری ورزشگاهها در جاهای مختلف جهان است. ما در انگلیس شاهد این هستیم که تماشاگران در یکمتری زمین بازی هستند و در ایران و به عنوان مثال در ورزشگاه آزادی، یک خندق سهمتری بین تماشاگران و زمین است. این موضوع از کجا نشأت گرفته است؟
یادمان باشد که همیشه، معماری رابطه مستقیمی با دیدگاه و جهانبینی حکومتها دارد. در قرون وسطی، بناهای بزرگ و پُرجبروت میساختند تا انسان خودش را موجودی ناچیز و حقیر دریابد. قرن نوزدهم میلادی، شاهکار معماریهای سیاسی است؛ آلبرت اسپییر، معمار محبوب آدولف هیتلر در خاطرات خود بسیار از توجه هیتلر به معماری و ترویج ایده نازیسم سخن گفته است و استالین خود شخصاً بر معماریهای مهم شوروی نظارت داشته است؛ چیزی که ما امروز از آن به عنوان معماری بولوشویسم یاد میکنیم. معماری صفویه، دقیقاً دیدگاه سیاسی حاکمان وقت را بیان میکند و در دوران پهلوی و بعد از انقلاب نیز این ردگیری را میتوان ادامه داد. نسبت معماری و سیاست اجتماعی، کاملاً مستقیم و خطّی است. نوربرت الیاس در مقاله "فرایند متمدنشدن در جهان" به موضوع مهمی اشاره میکند؛ میگوید ورزش انگلستان زمانی مدرن شد که همراه با پارلمان انگلیس بود. زمانی بود که انگلیس میخواست دموکرات شود و در این راه مجبور بود نمادهای جامعهاش را هم مدرن کند. ورزش انگلستان در خدمت مدرنیته است. وقتی میبینید تماشاچی، در یکمتری زمین مینشیند، یکشبه بهوجود نیامده است. این محصولِ یکسری اهرمهای نظارتی شدید است. خلاصهاش این است که تماشاگران درجهبندی میشوند و بلیت هم بسیار گران است. برخی که عضو باشگاه هواداری باشند، تخفیفهای خوبی دارند. آنها به مرور و به نسبت امتیازهای دریافتی، در سکوها به جلو میآیند؛ با توجه به رفتارهای خودشان. کسانی که آن جلو نشستهاند، یک امتیاز خاص دارند و از فیلترهای خاص گذشتهاند و سعیشان بر این است که این جایگاه را حفظ کنند. حالا در ایران چهطور؟ شما یک مخاطب گمنام هستید، حتی شماره صندلی هم ندارید. در اجتماع مجذوب قرار میگیرید و میتوانید هر کاری بکنید. جماعتها ویژگی گمنامشدن به انسانها را دارند. شما وقتی در خیابان تنها هستید، تا وقتی که با ۱۰نفر دیگر، چقدر فرق میکند رفتارتان؟ از طرفی هیچ نظارتی نیست و هیچ تاریخی هم ندارید. تماشاچیهای ما انسانهای بیتاریخ هستند. کسی نمیداند کی چندبار به ورزشگاه آمده است. خودشان هم نمیدانند چندبار آمدهاند. در انگلستان اما اینگونه نیست؛ شما شناسنامه دارید و مانند باشناسنامهها رفتار میکنید. در ورزشگاههای ایران، شما انسانی بیشناسنامه، بیهویت، گمنام و بیتاریخ هستید که انگار از فراسوی زمان و مکان به این معبد دعوت شدهاید تا هر آنچه را که از شما دریغ کردهاند، در این میدان بیتاریخ جستوجو کنید. راستش را بخواهید من عقیده دارم که امروز سکوهای ورزشگاهها، ویترینی برای تماشای مردمی است که در زندگی اجتماعی خود، فاقد شادی و نشاط اجتماعی هستند. مردمی خسته از تکرار روزانه و شبانه، مردمی ناامید که تنها میدان بروز هیجانات خود را، میدانی مثل میدان ورزش میداند؛ اما این میدان نیز بهشدّت تنها و سرخورده است و نمیتواند بهتنهایی باری از دوش کنشگران خسته بردارد.
43 43