نزهت بادی: فیلم هفته پیش «پرواز بر آشیانه فاخته» ساخته میلوش فورمن بود که در ایران بیشتر با عنوان «دیوانهای از قفس پرید» معروف است و خدا میداند چقدر فیلم مهمی در تمام دوران زندگیمان است.
به نظر من مهمترین کار سینما این است که راههای لذت بردن از زندگی را به ما یاد میدهد، اینکه چطور بیشتر زندگی را دوست بداریم و در مواجهه با ناکامیها، حسرتها و غصههایش باز هم امید به آن را از دست ندهیم.
درواقع سینما به ما قدرت و شجاعت زیستن میدهد، جرات باختن و با سر به زمین خوردن و دوباره بلند شدن وشروع کردن! سینما از همین مشکلات معمولی که گاه ما را از پای درمیآورد تجربههای ارزشمندی میسازد و یک دنیا پیشنهاد درجه یک برای تغییر زندگی که از آن خسته شدیم ارائه میدهد. مطمئن باشید این لطف بزرگی است که این روزها از دست هیچ کسی برنمیآید تا در حق ما بکند.
فیلم این هفته نیز یکی از آن فیلمهایی است که باید قبل از مرگ آن را دید و در گنجینه خاطرات عزیزمان حفظ کرد تا در وقت نیاز به دادمان برسد. در آخرین صحنه از فیلم جولیتا ماسینا را میبینیم که خسته و دلشکسته در امتداد جادهای جنگلی قدم بر میدارد و قطره اشک سیاهی در پای چشمانش ثابت مانده است. او طوری قدم بر میدارد که آدم یاد جمله رومن گاری میافتد که میگوید، «باید دلت از سنگ باشد که این همه شکست را تاب بیاوری و چشم به راه آیندهای بمانی که میدانی چیزی کم از گذشته ندارد.» اما ما به خوبی میدانیم این دخترک سادهدل قلبی همچون کودکان معصوم دارد که با خوشبینی انتظار خوشبختی را میکشد.
در همین موقع سر و صدای گروهی از بچههای نوازنده دورهگرد او را متوجه خود میکنند که با بیخیالی آواز میخوانند «ما راه خانه را گم میکنیم» و رو به مقصدی نامعلوم پیش میروند. یکدفعه لبخندی بر لب جولیتا مینشیند و احساس میکند حالا که همه چیز را از دست داده میتواند زندگی تازهای را شروع کند، شاید یک نوع زندگی کولیوار و بی خانمان! انگار معجزهای که انتظارش را میکشید اتفاق افتاده، آن هم با از دست دادن خانهای که او را به آن محله و شهر کثیف و خشن پایبند و دلبسته کرده بود و جرات تغییر در زندگی را از او میگرفت، گویی با نابودی خانه تنها رشتهای که او را با آن زندگی لعنتی گذشته پیوند میداد پاره شده و حالا او نجات یافته است.
همیشه درست همانجایی که همه چیز را از دست میدهیم و احساس میکنیم دیگر زندگی ارزش ادامه دادن ندارد، یکدفعه زندگی یک راه جدید و غیرمنتظره را به رویمان باز میکند، فقط خدا کند در اینجور مواقع شهامت از نو شروع کردن را داشته باشیم.
جولیتا ماسینا با آن جثه ریز و چشمهای گرد و موهای سیخ سیخی که به راحتی میتواند با حرکات، شکلکها و اداهایش، شادیها و غمهای یک دلقک را نشان دهد، در تمام دوران فعالیت سینمایی کارگردان دوست داشتنی مان، بزرگترین منبع الهام نورانی او بوده است.
حتما تا به حال فهمیدهاید درباره کدام زوج عجیب و غریب سینما حرف میزنیم، پس لابد میدانید برای یافتن سرچشمه خیالپردازیهای تمامناشدنی این فیلمساز ایتالیایی باید سراغ دنیای کاریکاتور، کارتون، داستانهای مصور، سیرکها و نمایشهای واریته برویم. در تاریخ سینما هیچ کسی را بهتر از او نمی یابید که همه فیلمها و شخصیتهایش را از خاطرات، خوابها، رویاها و الهامات شخصیاش خلق میکند و زندگی را به مثابه سیرکی نشان میدهد که هر لحظه می تواند با یک چیز جالب غافلگیرمان کند.
اگر یادتان باشد او در طول زندگی حرفهای اش پنج بار جایزه اسکار دریافت کرد که دومین اسکارش در سال 1956 را برای همین فیلم مورد نظر ما بدست آورد و جولیتا ماسینا نیز به عنوان بهترین بازیگر در جشنواره کن برای بازیش در این فیلم شناخته شد.
حالا نوبت شماست تا نظراتتان درباره فیلم را با ما درمیان بگذارید.