سمپلینگ۱ و پروموتکردنِ۲ یک واقعه، تبلیغ یک کالا و لانسهکردنِ۳ یک شخص نیز جزو بازاریابی قرار میگیرد. اما اگر تعاریف فوق را تغییر دهیم و جای آن بگذاریم: زبانبازی، پُرروگری و وقاحت، آگاهیِ نیمبند از فعالیت، کلّینگری و جَوگیری، ادعای بیمورد، اشاعه کِذب، و به این مَلغمه، ارتباطات و رسانه را (پروپاگاندا) نیز اضافه کنیم، آنوقت با پدیدهای روبهرو خواهیم بود که نهتنها به دوربین زُل میزند و دروغ میگوید، بلکه شاید برای رسیدن به مقصودش، در رسانهها کشف عورتِ فیزیکی و کلامی و فکری و عقیدتی نیز انجام دهد؛ عنوانِ این فرد هرچه باشد، در ظاهر به بازاریابی خود میکوشد، ولی به هر وسیلهای و کوبیدنِ هر دری. مهم، رسیدن به هدفش است؛ گرچه در این راستا روزی مذهبی شود، روز دیگر مستِ لایعقل، امروز پرسپولیسی، فردا استقلالی و حتی به شیوه رونالدینهویی، جناح چپ را نشانه بگیرد و در ثانیه آخر، به جناح راست غش کند.
اتفاقی که اخیراً مابینِ یک خواننده زیرزمینی با بازیکنان طراز اول فوتبال رخ داده است، نمونهای از همین پدیده است. کلّ ماجرا این است که یک شخصی میخواهد دیده شود و به هر قیمتی دوست دارد خود را عرضه کند. چند سال پیش، با داغشدنِ سبک رپ، این آقا نیز به خیل رپخوانان پیوست (در این یادداشت، کاری به این ندارم که آنچه در ایران رپ خوانده میشود، اصولاً رپ است یا نه؛ لذا علیالحساب، همان اصطلاح رپ را بپذیریم) و کمکم با فروکشکردنِ تب رپ در جامعه، این خواننده نیز مانند بسیاری از همپیالههایش، با یک شیب ملایم از رپ فاصله گرفت و نهایتاً به آبگوشتی از پاپ و کوچه- بازاری و هیپهاپ رسید. مدتی ساکن دوبی شد و آنچه بر وی گذشت را در عکسهایی که منتشر میکرد، میتوان دید؛ سپس به کشور بازگشت، توبهنامه نوشت و ماندگار شد و هواداران زیادی هم جلب کرد؛ اما سؤالات اساسی زمانی پیش میآیند که: جلب هوادار به چه قیمتی؟ از چه راهی؟ با چه هدفی؟ در چه راستایی؟ آیا کمیّت کافی است؟ و جدا از همه اینها دیدگاه، منطق، نگرش، بینش و طرز فکر این هواخواهی و هواداری از کجا و چه چیزی نشأت میگیرد؟
در یادداشت قبلیام (از ایــنــجــا بخوانید) به تفصیل راجع به رسالت و وظیفه هنرمند و سلبریتیها گفتم. اما ابتدا باید یک چیز را مشخص کرد؛ او خودش را چه «چیزی» میداند؟ بله، چه «چیزی» و نه چه «کسی». او خود را خواننده، شاعر، فوتبالیست، ترانهسرا، مربی بدنساز، آهنگساز، رابط سیاسی، رابط اجتماعی، سخنگو، پشتیبان، راهبر، راهنما، مُرشد، جامعهشناس، فقیه، روانشناس، اقتصاددان و در کل، او خود را «همهچیز» میداند و خوشبختانه خود را «اَبَر انسان» تلقی نمیکند؛ آنهم به این خاطر است که تاکنون نتوانسته پرواز کند یا از دل دیوار رد شود! در همه اینها هم مدعی است؛ وقتی میگوییم مدعی، بگذارید ببینیم که از چه چیز صحبت میکنیم: مدعی بهترین و ژوستترین صدای دنیاست، آهنگهایش بهترین و خارقالعادهترین موتیفها و آرنژمان ممکن را دارد، مستحقّ بازی در بزرگترین و حرفهایترین تیمهای فوتبال است، بهترین شاعر دنیاست و حتی برتر از سعدی است۴ روی هر چیز و هر کسی دست بگذارد میتواند آن فرد یا چیز را به حدّ اعلی برساند، هوادارانش میلیاردی هستند و محبوبِ همه قلبهاست؛ حتی آنانی که از او نفرت دارند.
او همه جا هست؛ نهاینکه همهجا جاداشته باشد، بلکه در هر جایی خود را داخل میکند؛ به هر قیمتی. حتی به قیمت آبرو و برهمزدنِ معادلاتِ بدیهی فیزیک! راجع به هر چیزی اظهار فضل میکند؛ از «کیک زرد» گرفته تا «کیک شکلاتی»! اخیراً هم که به معاملات سیاسی داخل داده شد. وی اگر هم بخواهد، دیگر نمیتواند مانند یک هنرمند، تفکرات، رسالت و عقایدش را در قالب هنر بیان کند. او رسانهای با طول ۴میلیون هوادار دارد که هر دقیقه پشت تریبون میرود و با جَوگیریِ تام و خاص، افاضاتِ مغشوش بیان میکند. او ذوق کرده است! حالش خیلی خوب است. او در فضا رفته و از دیوار رد میشود، او یک ابرانسانِ پلاستیکی شده است. وقتی هیبتش را در جشن رسانهای یکی از خبرگزاریها دیدیم، وقتی تتوهای دستش را به نمایش گذاشته بود، وقتی طرز نشستن و خندیدن و لباسپوشیدنش را در جلسهای رسمی دیدیم و اصلاً وقتی خودش را دیدیم، چه سؤالات و نتایجی که در سرمان شکل گرفت! او با همان شیب ملایم، از هنرمندی، به هنروری و سیاهیلشگری میل کرده است، او اکنون، کِرم سرِ قلاب است برای ماهیگیریهای سیاسی؛ دیر یا زود لِه میشود، و یا با کِرمی دیگر جایگزین. در جایی نوشته بودم که کِرمهای سر قلاب خیلی بازندهاند؛ چون حتی «خورده» هم نمیشوند، بلکه فقط «جویده» میشوند. شاید باید منتظر یک شاهماهی نشست و بازی را تماشا کرد.
سخنوران و طراحانِ حامیاش، او را توبهکرده میپندارند و حتی به مقام وی غبطه میخورند! لذا بر کردار، رفتار، عکسها، فیلمها، گفتهها و آهنگهای سابق بر اینش، حرَجی وارد نمیدانند. وقتی جمالش را دست در دستِ مدعیان «اصولگرایی» دیدیم، آنهم با کلاهی کج، منقّش به «تاج» پادشاهی، دقیقاً همین «توبه توبه»ها یادم آمد. اگر فردی صرفاً به خاطر توبهکردن، نهتنها مجازات نمیشود بلکه به چنین مقامی میرسد، پس تکلیف هزاران نفری که بابت همین پیشینهها مجازات شدهاند چه میشود؟ اگر توبه پذیرفتنی است و پاککننده سِبقه شخص است، پس چرا آن جوانی که توسط پلیس دستگیر میشود و درجا به «غلطکردن» و توبهکردن میافتد، رهایی نمییابد که هیچ، بازداشت میشود و آبرویش هم میرود؟
۴میلیون هوادار، کم نیست؛ اما ۴میلیونی که طرفدار چنین طرز فکری باشند، خطرناک است؛ چون این تعداد که اغلب در دامنه سِنّی تینایجر (۱۲ تا ۲۰ سال) هستند، قرار است با این شکل از نوستالژی، حسّ موسیقی و کلام و تفکّر، کشورمان را بسازند. در انتخابات اخیر، تجربه نشان داد که همان افرادِ شاملِ رأیدهی از میان ۴میلیون نفر هم به کاندیدای مدّ نظرش رأی ندادند. طبیعی است؛ ما شاید از طبخ یک نوع غذا خوشمان بیاید، اما دلیل نمیشود که به مواضع سیاسیِ سرآشپزِ آن غذا رأی دهیم!
چند سؤال جالب: چرا هنرورِ قصه ما دائماً با اتفاقات عجیب و خبرساز و افراد مشهور درگیر میشود؟ یک روز با یک بازیگر زن (بهنوش بختیاری) درگیر میشود، روزی دیگر با یک خواننده رپ (یاس) سرشاخ میشود، و این روزها نیز با چندتن از بازیکنان طراز اوّل فوتبال کشور (سردار آزمون، مهدی طارمی و...) درگیری لفظی پیدا کرده است؛ با ادبیاتی که لُمپنبودنش را بیش از پیش به رخ میکشاند. یک روز خودش را پرسپولیسی دوآتشه میخواند و توهّم دارد با حمایتش از این تیم میتواند بازیکن فیکسشان شود. از پرسپولیس خیری نمیبیند، عکس پروفایلش را به آرم تیم استقلال تغییر میدهد و از تیم مقابل بدگویی میکند! یک روز آبی، یک روز قرمز، یک روز... شاید که چیزی به طُرفه ببَرد.
آیا برای او فرقی میکند کجا باشد؟ با چه کسی باشد؟ هرگز! هدفش دیدهشدن است و در این میان آنانی که گردش روزگار حکم میکند تا وی را در زُمره خود داشته باشند، روزی او را در ناو جنگیِ جماران مینشانند تا موزیک- ویدئویش را اجرا کند، روزی دیگر از وی مصاحبه میگیرند، وقتی دیگر هم شاید ریاست فرهنگی، اجتماعی، سیاسی جایی را به نامش کنند. موضوع اینجاست که درگیر میشود، کِش هم میدهد و عزم دارد تا آخر قضیه را پیگیر شود؛ این حجم از چسبناکی، لازمه روی بورسبودن، دیدهشدن و عقدهگشایی است.
رفتاری تأسفبار و غیر انسانی که در ماجرای «آتنا اصلانی» بهوجود آمد، دستآویزی میشود برای او تا باز هم خودش را نشان بدهد که مبادا شاخصش از بورس بیفتد! آنهم با مخلوطکردنِ این ماجرا با سلبریتیهای فوتبال؛ یعنی با یک تیر، دو نشان. متأسفانه باید گفت که قریب به اتفاق آن چند میلیون هوادار در شبکههای اجتماعی نیز دارند بازیِ او را میخورند؛ کاملاً احساساتی، دور از منطق، با تلفیق خاطرههای عشقیشان و به دور از مطالعه و شناخت موقعیت و حال. راستی، چرا هنرورِ ما مثلاً کمپینی تشکیل نمیدهد برای کمک به کودکان کار؟ نکند سر و صدای کافی ندارد؟ یا چرا برای ریشهکنی اعتیاد تلاشی نمیکند؟ چرا تنها از جنبههای ظاهری هر قضیهای برداشتهای لازم را تعریف بهخود میکند؟ چرا نمیتواند درباره هر چیزی اظهار نظر نکند؟! چون یکجای کار ایراد دارد؛ عرصه بازاریابی و نگاه اقتصادی را نمیتوان با شارلاتانیزم و لمپنیزم، یکی دانست؛ هر کدام آدمِ خودش را میخواهد و ابزار مخصوصش را.
اگر آن هیبت و ریختِ حضور در جشن آن رسانه اصولگرا از مصادیق گرایش به اصول است و اصولگرایی، امیدواریم که دیگر هیچ جوان و دانشجویی به خاطر آستین کوتاه، شلوار جین، موی مدلدار و لاک ناخن، مورد مؤاخذه قرار نگیرد. امیدواریم فوتبال حرفهای، نهفقط در جنبههای مالی بلکه در جنبههای اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی نیز رشد کند و هیچ تندیسِ چراغداری، گردان و دودوزن، دنبال ارشاد جوانی نباشد تا دهانش را ببویند، مبادا گفته باشد دوستت دارم.۵
هرکس سلیقهای دارد و آدمِ بیسلیقه هم نداریم که بیسلیقگی، خود نوعی سلیقه است؛ لیکن ضمن احترام به سلیقه کسانی که دوستدار نوع آهنگهای ایشان هستند، بر این نکته اذعان دارم که در این یادداشت، قصد نقد آثار این خواننده را نداشتم و صرفاً خاستگاه طرز تفکّر وی و دلیلِ برآیندِ کردارش را به نقد نشستم؛ اما ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در بین موزیسینها اصطلاحی رایج است با عنوان «خالتور» یا مختصراً «خال»، که به کارهای هنری، ادبی و موسیقیهای سطح پایین، کمارزش، سرِهمبندیشده یا بُنجل اطلاق میشود. شاید بتوان آدمهای خال یا خالتور هم زیاد پیدا کرد. بنابراین دامنزدن به اینگونه طرز فکرها و عقاید بنجُل را که نه کارکردِ اجتماعی قوی دارند و نه منافع اقتصادی برای جامعه دارند و نه از درگیری با آنها جُز کَلکَل و رجزخوانیهای غیراخلاقی، چیزی عایدِ مطالعات و زندگیِ حال و آینده نخواهد شد، دوری کنیم، که نه در شأنِ فرهنگ فوتبالیستهای بااخلاق ماست و نه میتواند حیطه جدّی اجتماعی، هنری و فرهنگی کشور را در برگیرد. نامبردن، خبررسانی، تبلیغات، پروموت و لانسهکردنِ ایشان را باید به خود او، اَعوانِ اصولگرایش و آن بازی «تاج»و«تخت»شان سپرد و اجازه داد و گذاشت تا در «خـال» خودش باشد.
پانویسها:
۱- فردی با ظاهری آراسته، لحنی جذّاب و با اشراف به یک کالا، مشتریان و افراد عبوری را به تست محصول و خرید دعوت میکند تا نام (بِرند) و کیفیت آن در ذهن مشتری حک شود.
۲- ترویجِ تبلیغات برای ترغیب مشتری به خرید کالاها یا خدمات.
۳- به مفهوم برنامهریزی و تلاش برای مشهورکردن چیزی یا کسی.
۴- در یک وُیسِ تلگرامی، به شعری از «مسعود فردمنش» استناد کرد (قرنِ ما شاعر اگر داشت، هوا بهتر بود...) و مدّعی شد که قرنِ ما شاعر دارد و شاعرش نیز خودِ اوست! فیالواقع متنهایی را که میخوانَد، شعر تلقّی میکند؛ اما شاعر قرن، تفاوت شعر را با ترانه و کلام نمیداند!
۵- اشاره به شعری از «احمد شاملو»: دهانت را میبویند // مبادا که گفته باشی دوستت میدارم // دلت را میبویند // روزگارِ غریبیست نازنین! // و عشق را // کنارِ تیرکِ راهبند // تازیانه میزنند // عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد....
251 41