نیمه دوم قرن بیست و یکم میلادی را میتوان زمان تغییر در عربستان سعودی نامید، تغییرات یکی پس از دیگری در این کشور ظهور میکنند و با کمی تامل میتوان ادعا کرد عربستان فعلی دارای کمترین شباهت به عربستان اوایل قرن است. در این میان چهار تغییر عمده در شاخصههای جامعه عربستان از دیگر متغیرها تاثیرگذارتر بوده، به دلیل بنیادی بودن باید به مثابه چهار پارامتر نوین جامعه عربستان قلمداد شده و به تنهایی نیز پتانسیل بحران سازی برای این کشور را دارند که در پی به آنها اشاره خواهد شد.
1 - جامعه عربستان را میتوان جامعهای در حال گذار به سمت مدرنیسم اما بر اساس عربیزه کردن پارامترهای آن دانست. نسل جدید با وسایل ارتباط جمعی بین المللی به خوبی آشنایی دارد، جهان را میشناسد و قوانین بدوی جامعه عربستان را غیر قابل هضم دانسته و به راحتی نمیپذیرد. اکثر زنان نسل جدید عربستان کوچ به کشورهای غربی را به تن دادن به قوانین بدوی جامعه خود ترجیح میدهند و اکثر مردان جوان این کشور در دانشگاههای غربی به تحصیل میپردازند. با این حال باید توجه داشت، وهابیت همچنان به عنوان ایدئولوژی برتر دینی بر جامعه عربستان به حکمرانی مشغول است و به واقع موج مدرنیزه در عربستان در حال حاضر همچنان مبتنی است بر مبانی وهابیت. اما شاخصههای وهابیت مانند تمامیت خواهی و تکیه بر تحجر به طور حتم توانایی زیادی در انعطاف در برابر تفکر مدرن شده اعراب را نخواهد داشت و این عامل تهدیدی ست برای چهارچوبهای بنیادین وهابیت.
2 - فرزندان ارشد عبدالعزیز بن عبدالرحمان بر مبنای عواملی چون کمبود منابع، خشونت و فقر که از شاخصههای کلاسیک جامعه عرب محسوب میشوند رشد کرده و فرزندان کوچک نیز بر اساس پارامترهای رفاه و ثروت به دلیل سرازیر شدن دلارهای نفت و در شرایطی کاملا متفاوت نسبت به برادران بزرگ خود پرورش یافتند، با این حال پایبندی به ارزشهای قبیلهای اعراب از مهمترین وجوه اشتراک میان آنها بود. اما دایره تصمیم سازان فعلی سعودی بر خلاف دو نسل گذشته، کاملا با فرهنگ زندگی در غرب آشنایی دارند و نوع زندگی غربی را پذیرفتهاند، اعتقاد ویژهای به ارزشهای قبیلهای اعراب نداشته و درصدد جایگزین کردن مدل آلترناتیو فرهنگی در جامعه عربستان هستند.
3 - جامعه عربستان دارای دو نظام موازی سیاسی و دینی است که نظام سیاسی به طور مطلق در دستان آل سعود و نظام دینی تحت حاکمیت علمای وهابیت میباشد. این دو نظام موازی در اکثر مواقع و اکثر موارد دارای توافق و موضعی نزدیک به هم هستند، از سیاست بسته داخلی تا سیاست محافظه کارانه بین المللی. اما با روی کار آمدن نسل جدید و گرایشهای این نسل در هر دو مورد سیاست داخلی و بین المللی، شکاف میان این دو نظام قدرتمند جامعه عربستان نمایان خواهد شد. این تغییر رویکرد سیاسی صرفا معطوف به محمد بن سلمان نیست بلکه محمد بن نایف نیز از حامیان سرسخت تغییر سیاستهای محافظه کارانه عربستان به سیاستهای مداخله جویانه در جهت حفظ پرستیژ منطقهای این کشور بود. در مقابل، نظام دینی عربستان سیاستی کاملا محافظه کارانه را مد نظر دارد زیرا اساسا علمای وهابی با توجه به قدرت گیری و محبوبیت ایدئولوژی القاعدهای در قرن اخیر، خود را در مقابل این ایدئولوژی آلترناتیو ضربه پذیر میدانند و از این روی با پیگیری سیاستی میانهرو، از یک سو سعی در حفظ وضعیت موجود داشته و از سوی دیگر در تلاش هستند تا چهرهای ضدخشونت طلب از خود ارائه دهند. در عرصه داخلی نیز یکی از برنامههای نسل سوم تصمیم سازان سعودی، اعطاء آزادیهای بیشتر مدنی به جامعه است که این مورد نیز در تضاد کامل و حداکثری با منافع علمای وهابی میباشد. نباید فراموش کرد که عبدالعزیز بن عبدالرحمان شالودهای را در حکومت عربستان سعودی پایه نهاد که بر اساس آن وهابیت تبدیل به بازو و ابزار توجیه سیاستهای آل سعود شده است. حقیقت این است که آل سعود تا زمانی میتواند بر حکومت خود بر عربستان ادامه دهد که از وهابیت بهترین بهره را ببرد و در غیر این صورت در وضعیت خلع سلاح ایئولوژیک قرار خواهد گرفت.
4 - عربستان سعودی همواره داعیه برادر بزرگ اعراب و رهبری جهان اهل سنت را داشته و دارد. این نقشی ست که سعودیها برای خود قائلند، برای تحکیم آن تلاش میکنند و اساسا بر پایه چنین تصوری به تبیین و تدوین سیاستهای کلان خود مبادرت میورزند. عربستان به طور طبیعی در این مسیر دارای پارامترهای مثبتی نیز میباشد، اداره حرمین شریفین، میراث داری تاریخی سرزمین وحی، موقعیت استراتژیک جغرافیایی و ثروت ناشی از درآمدهای نفتی. اما ایفای این نقش نیاز به پارامترهای دیگری نیز دارد که به آنها اشاره خواهد شد. عربستان یکی از دو طیف هژمونی خاورمیانه را رهبری میکند اما تصمیم سازان نسل سوم این کشور توانایی تجمیع اعراب و سنی مذهبان سایر کشورها همچون مصر، ترکیه، پاکستان و عراق تحت گفتمان سعودی را ندارند زیرا با تصمیمات مبتنی بر هیجان، استیلای عربستان بر سایر کشورها را از مرحله اقتدار به مرحله اعمال قدرت تنزل بخشیدهاند. در مبحث اقتدار، عربستان سعودی با بهره جویی از تفکرات و عقاید سنتی جوامع عرب غیر همسایه به اقتدار سنتی دست یافته بود و با تکیه بر جاذبه رهبری در قبال جوامع همسایه اقتدار فرهمند را در قبال آنها اعمال میکرد.
تحولات سیاسی و اجتماعی کشورهای عرب زبان در سالهای اخیر و تغییر در نوع تفکرات حاکم بر جوامع آنها، از پارادایم فکری عربستان سعودی عبور کرده و عدم به روز رسانی این پارادایم بر مبنای واقعیتهای موجود از سوی سعودی سبب شکسته شدن اقتدار سنتی آنها شده است. اما در بحث اقتدار فرهمند، به عنوان نمونه محمد بن سلمان و محمد بن نایف با طرح ریزی جنگ یمن یکی از مسببین شکسته شدن این اقتدار در کشورهای همسایه بودند که با دخالتهای نسنجیده در بحرانهای عراق و سوریه و تاکید بر مواضع جنگ طلبانه بدون در نظر داشتن منافع ملی خود، شکست اقتدار فرهمند سعودی را در سطح منطقه رقم زدند. در تئوری روابط بین الملل هرگاه یک قدرت از موضع اقتدار خارج شود ناچار به اعمال قدرت بر کشورهایی ست که سابقا تحت استیلای اقتدار آن قرار داشتند. قراردادهای تسلیحاتی نجومی اخیر عربستان و موضع گیریهای خصمانه این کشور در مقابل دوستان قدیمی خود مانند قطر نمونهای از پیامدهای شکست اقتدار سعودی و ورود این کشور به مرحله اعمال قدرت میباشد.
*عضو هیات علمی اندیشکده روابط بینالملل
52310