آیینه سکندر دادی به دست مردم/ تا باخبر شوند از احوال ملک دارا/ با خود چرا نگفتی افشاگری در اینجا/ بدتر کند همیشه احوال بی نوا را ؟!


به بهانه استعفای جنجالی شهردار تهران

رفتی تو ناگهانی صاحب دلان خدا را
بی شبهه راز پنهان خواهد شد آشکارا
آسایش دو گیتی حاصل نشد برایت
زیرا که تو نکردی با دشمنان مدارا

ده روز شهرداری غیر از فشار کاری
چیزی نداشت باری انگار که شما را!
وقتی شدی بهشتی یک عده ای به زشتی
گفتند با درشتی، پس ده تو میز ما را
باغ بهشت آخر بهر تو شد جهنم
شد موم در کف تو مانند سنگ خارا

آیینه سکندر دادی به دست مردم
تا باخبر شوند از احوال ملک دارا
با خود چرا نگفتی افشاگری در اینجا
بدتر کند همیشه احوال بی نوا را ؟!
درد تو شد بهانه مانند یک فسانه
تا اینکه پیچ دادند اینگونه ماجرا را

هر چند یک نفر هم باور نمی نماید
این قصه قدیمی٬ این شرح نخ نما را
جمعی در این خیالند با رفتن تو شاید
بینند پشت میزت یک فرد آشنا را
رازی است اینکه دائم در پست خود بمانی؛
باید که در نیاری در هر کجا صدا را...!

مجید مرسلی

 

6060

منبع: خبرآنلاین