شب قدر در باورهای اسلامی، گرامیترین شب سال است و در چشم خواجهی بزرگ، شب پیوند و دستیابی به دوست شمرده میشود؛ برای نمونه در آغازینهی غزلی، حافظ می گوید: «آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است/ یارب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است»
در این بیت حافظ آشکارا شب قدر را از نظر اهل خلوت که کنایهای از گوشهگیران، پارسایان و درویشان است، شب بختیاری خود دانسته است؛ شبی که در آن کام یافته است که در کنار یار باشد.
حافظ تنها دو یا سهبار صریحاً از شب قدر در غزلهای خود یاد کرده است و آنچه در این یادکردها کموبیش همواره دیده میشود شب قدر را با شب پیوند و وصال یکی دانسته است؛ همانطور که میگوید: «شب قدری چنین عزیز و شریف/ با تو تا روز خفتنم هوس است» یا در غزلی دیگر میگوید: «در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن/ سرخوش آمد یار و جامی در کنار طاق بود» در این ابیات خواجه از آمدن یار که نوید پیوند و وصال است سخن گفته؛ او در واقع شبی که یار در آن به کنار و دیدار حافظ آمده است را شب قدر خوانده و در این شب به بزم و شادمانی رسیده است.
حافظ در غزل "چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ آن شب قدر که این تازه براتم دادند" از آزمون درویشانه و نهایانگرایانهی خود سخن گفته؛ آزمونی که زندگانی او را دگرگون کرده است و در این آزمون او توانسته است با دوست پیوند بگیرد و دیدار کند.
برات، برگهی بهادار است؛ همانکه امروز حواله خوانده میشود و هنگامی که آنرا به صرافان میدادند در برابر آن سیم و زر میستاندند و مراد خواجه در این بیت آن است که زمانی که آن برات تازه را به من دادند سحری بسیار مبارک و شبی بسیار فرخنده بود و از آن شب است که خواجه این دستور و اجازه را یافت که هر زمان که بخواهد راه به درگاه دوست ببرد.
اگر در بیتهایی از حافظ که در آنها از شب قدر سخن رفته است، باریک بیاندیشیم و درنگ کنیم، میبینیم که در همهی آنها به گونهای شب قدر برابر شمرده شده است با شب پیوند و وصال در چشم رهرو درویش خداجوی که میخواهد خداخوی شود و آرمان برترین آرزو آن است که بتواند به دوست راه ببرد.
راه بردن به دوست برابر با رفتن و گسستن از خویش است؛ زیرا تا هنگامی که(من) برجاست جایی برای (او) نیست؛ هنگامی که (او) آمد (من) به ناچار رخت خواهد بربست. از آن جاست که در چشم خواجه نیز شب قدر که گرامیترین شب سال است، شبی است که بنده در آن بتواند از خود برهد و با دوست پیوند بگیرد.