در مجموع، تصویری سراسر سیاه از جامعهٔ ما بر پردهٔ چشمها، بویژه در نظر بیگانگان، ترسیم سازد (همان «سیاهنمایی» در لسان مسئولان)، و این تصور را در ذهنها بیآفریند که وضع موجود (و نظم حاکم) چنان «اصلاحناپذیر» بوده یا شده است که برای تغییر-و-تحول ساختاری و اساسی آینده، گویی دیگر کورسوی «امید»ی باقی نمانده و خلاصه، «مزاج دهر» آنقدر بهقول «شاعر»، تبه شده که «ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن، در این چمن که گلی بوده است یا سمنی»!
اینست که برای رفع هرگونه سؤ تفاهمی باید بهروشنی و بهصراحت بیان کرد اگر براستی چنین میبود، دیگر چرا میبایست در میهنمان میماندیم و «جلای وطن» نمیکردیم؟ که، باز بهقول شاعر بزرگ دیگرمان سعدی، «نتوان مُرد بهسختی که من این جا زادم!»
اگر در ایران میمانیم و بهخلاف سخن سعدی، حتی با سختی در اینجا میمیریم، از آنروست که دوستی میهن و هممیهن برای ما نه فقط یک حق طبیعی و یک وظیفهٔ شهروندی، که آموزه و آزمونِ جهانبینی و ایمان ماست.
ایمان در این نگرش، گرویدن به سرزمینی «امن» است، در گریز از وحشت مواجهه با عظمت جهان. نوعی از ترسآگاهی که اگر بهتعبیر عمیقتر فلسفی، در رویارویی با معمای «هستی»، شکل «حیرت» بهخود بگیرد، «اندیشه» از آن برمیخیزد، و در رویارویی با «حقیقت هستی» (یا «ساحتِ قدسی» و یزدانی)، تبدیل به «خشیت» میشود: آن نوع هراسِ هستیبرافکن از حضور غایب «دیگری» مطلق، که تنها تصور «نیستی» میتواند صفت «ثبوتی» بارز و رسانندهٔ معنای آن باشد. ایمان «خروجی» چنین برهوت خوفناکی میان مطلق هستی (و نیستی) مطلق است، بهسوی پناهگاه یا «قرارگاه»ی، تا ذات «بیقرار» انسان را مأمنی باشد. البته این یک تفسیر ممکن یا روایت خاص از مبنای فلسفی امر ملی و میهنی است که بههیچوجه راه را بر سایر تفاسیر نمیبندد. تفسیرهای دیگر نیز میتوانند با بیانی متفاوت و مُلهم از زبانهای دینی یا عقیدههای عیردینی، فلسفی و طبیعی دیگر، این حسّ ملی-میهنی را تبیین کنند. نگرش و گروش تراز توحیدی اما، بهگونهای ویژه، به ما میآموزد که سرزمین مادری یا پدری خود را چگونه دوست بداریم، بهپاس همهٔ ارزشهایی که مردمی در درازنای تاریخ با همزیستی خود آفریده اند و در «فرهنگ» (زبان، هنر، دین، سبک زیست و تولید و...) یا تمدن آن «ملت» تبلور یافته اند. در واقع، ما «ایدهٔ» ایران را دوست میداریم بهخاطر همهٔ ابعاد معنویِ مردمی که در تجربهٔ تاریخی مشترک آنرا با هم زیستهاند، تلاش و مبارزه کردهاند و بهتدریج روح، سبک، یا ذائقهٔ ویژهای را پروردهاند. ایدهٔ ایران از دیرباز «وحدتی از تنوع» بوده است در چارچوبی فراگیرتر از «مرزها»ی کنونی و قالبهای خاک-و-خونی، و معیارهای قوممحورانه ملی یا فرقهگرایانهٔ مذهبی. آن رشتهٔ تسبیحی که همهٔ این دانهها را به یکدیگر متصل میکند، منافع و «مصالح» مشترک مردمانی است که در این سرزمین، بهمعنای عام «منطقه» یا خطهٔ جغرافیایی با هم زیسته و میزیند، و گذشته و سنت و میراث فرهنگی مشترک و متنوعی داشته و دارند.
برغم تمامی سیاهیها و کاستیها، و مظاهر منفی اوضاع و نظامات مسلط تاکنونی که در مبارزهٔ منظم و نقد دایمی آنیم، از بیاحترامی و بیمبالاتی نسبت به سرنوشت بومزیست گرفته تا عدم مراعات و مروت نسبت به حقوق و حرمت همنوعان و هموطنان، و در اوج نومیدیهای ناشی از رفع توهمات گذشته، و در سیاهترین نقطهٔ ظلمت شب، هنوز نور امیدی سوسو میزند که شعاعش ناگهان پردهٔ سیاهیها و تباهیها را به آتش میکشد.
این امید به زیباییها، تلاشها، فداکاریها، و همهٔ ارزشهای فرازنده و برازندهٔ فرهنگ ایرانزمین، از شعر و ادب و اندیشه و ایمان گرفته تا سنت اخلاقی و همت جوانمردی و صفا و وفا و خلوصی که در آثار و میراث نسلها و عصرهای گذشته و حال، سراغ داریم، ما را بر آن میدارد که همچنان در این سرزمین و در میان این مردم، در پیکار با خواریها و نامردمیها، بمانیم، و بهسختی یا بهآسانی، بمیریم!
* منتشر شده در کانال تلگرام نویسنده