این کار را نکنی، اگر بکنی ال میشود و بل میشود و. . . » طرف در نهایت خونسردی جواب داد که «ما کردیم و شد و هیچ اتفاقی هم نیفتاد». خوب یا بد، لطایفی از این دست امروز در عالم سیاست مصداق عینی پیدا کرده و به مبنایی برای پیشبرد اقدامات سیاسی بدل شده است. درست است که خیلی از اتفاقات با منطق ما و با صغرا و کبرایی که قبلاً توی ذهنمان چیدیم جور در نمیآید، اما در عالم واقع جور در میآید و آب هم از آب تکان نمیخورد، یا اگر بخورد خللی در تصمیمات اجرایی بوجود نمیآورد.
بر این اساس فکر میکنم که مشکل از مبانی تحلیلی ماست و معیارها و مقیاسهای ما قرار نیست همیشه و همه جا جواب بدهد. لااقل توی این شرایط و با این اوضاع و احوال که جواب نمیدهد. مثال میزنم: وقتی خبر برکناری یک یا دو یا چهار وزیر منتشر شد، همه ناظران سیاسی و تحلیلگران حرفهای به هیجان آمدند و این کار را نشدنی دانستند و گفتند که دولت دچار ابهام قانونی میشود و کار بالا میگیرد و شرایط وخیم میشود و. . . خیلی چیزهای دیگر هم گفتند که جای نقلش اینجا نیست. کاری ندارم که این تحلیلها و اخطارها و انذارها از سر دلسوزی و رفاقت بود یا از سر کینه و دشمنی، بلکه عرضم این است که همه آن حرفها بر اساس مبناهایی بود که علیالظاهر این مبناها در تصمیمات مهم و اساسی اجرایی کشور دخلی ندارند.
برای همین وزرا بر کنار شدند و دولت هم از اعتبار قانونی نیفتاد و آب هم از آب تکان نخورد. متوجه عرضم هستید؟ من به خوب و بد این تصمیم و تصمیماتی از این دست کاری ندارم و در عین حال صحت و ثقم تحلیلها را هم زیر سؤال نمیبرم، بلکه دارم میگویم که ظاهراً گروه حاکم و گروه منتقد در دو اتمسفر متفاوت و در دو عالم دور از هم به سر میبرند. بر این اساس باور پیدا کردهام که حتی فرهنگ واژگانی دو گروه نیز شبیه به هم نیست. یعنی معلوم نیست که هر دو گروه از تعبیراتی مثل دموکراسی، انزوای سیاسی، مدیریت، موفقیت، آزادی و. . . معانی واحدی را مراد کنند. برای همین هم هست که از چیزی که این طرفیها واهمه دارند و مدام انذار میکنند، آن طرفیها انجام دادهاند و آب خنکی هم رویش خوردهاند. درست مثل همان که گفت «ما کردیم و شد». مشکل فقط به فرهنگ واژگانی برنمیگردد. یعنی دعوا تنها بر سر الفاظ نیست . من اینجا در مقامی نیستم که بخواهم این دعواها را که ظاهری سیاسی دارند تبیین کنم اما فکر میکنم که فهم این موضوع کمک میکند که بدانیم چه میخواهیم و چه باید بگوییم و چطور باید بگوییم.
در این میان چیزی به خاطرم آمد که بیمناسبت با موضوع نیست. روزگاری که نقد هنری برای مطبوعات مینوشتم، سعی میکردم که با مبانی مدرسهای (اسکولاستیک) و متر و معیاری که در نظام آکادمیک تدریس میشود، آثار هنری را ارزیابی کنم و ضعف و قوتهای کارها را بگویم. اما رفته رفته دیدم که تنها من منتقد هستم که همچنان به آن متر و معیارها و مبانی مدرسهای پایبندم. هنرمندان چنان در دنیای سوبژکتیو خود غرق بودند که نه تنها صدای مرا نمیشنیدند، بلکه در نفی مطلق همه آن ملاکها و معیارها برآمده بودند. من مثلاً از کمپزسیون ایراد میگرفتم، اما میدیدم که هنرمند اصولاً خود را در جایی میبیند که میخواهد کمپزسیون را نفی یا از نو تعریف کند.
بارها گفتهام، وقتی هنر سوبژکتیو (یا با کمی مسامحه نفسانی) میشود، جایی برای نقد هنری نمیماند. برای همین نقد هنری در روزگار ما بیاهمیت است. و حالا با کمال تعجب دارم میبینم که سوبژکتویسم هنری به عالم سیاست هم تسری پیدا کرده و ما با سیاستمداران جدیدی مواجهیم که نه مبناهای ما را قبول دارند و نه ملاک و معیارهای ما را و نه انذار و ابشار منتقدانه را.