حکیمی سالها قبل گفته بود که دعوا در دنیای امروز میان مسلمان و مسیحی یا پیروان ادیان توحیدی و غیر توحیدی نیست، بلکه نزاع اصلی میان «هیچانگاران» و «معناگرایان» است. در این اوضاع آشفته، اگر اجتماعی مدّعی پرچمداری معنویت و خداباوری است، باید از تمام توان خود استفاده کند و قدردان همۀ کسانی باشد که خادم و دلبستۀ سنّت و حکمت آن هستند و برای بالندگیاش کوشیدهاند.
اما اگر مدّعیان معنویت و معناگرایی دچار سیاستزدگی شوند، باید در مدّعا و آرمانشان تردید کرد. چنین گفتار، رفتار و اندیشۀ تناقضآلودی هم نتیجۀ فقدان ژرفاندیشی و غلبۀ سطحینگری است.
استاد عبدالکریمی برای بیان این مسأله در پیام خود، نخست چند نکتۀ جامعهشناسانه را یادآوری میکند:
الف) تفکیک «جماعت» (انبوهه) از «جامعه» (اجتماع) – به هر تجمع انسانی نمیتوان «جامعه» گفت،
ب) «فرهنگ»؛ بهمثابۀ اکسیر تبدیل اوّلی به دومی – فرهنگ (شعر و اَدب (زبان) و هنر و موسیقی) قوامبخش جامعه است،
ج) منشاء فرهنگ؛ فرهنگآفرینی از اصحاب اندیشه و هنر ساخته است، و
د) ارتباط نظام سیاسی و «فرهنگ»؛ سیاست اگر بالغ، پخته و دوراندیش باشد با فرهنگ چه میکند و اگر نباشد، چه!
از نظر عبدالکریمی ناسپاسی و بیتوجّهی نسبت به اصحاب فرهنگ و هنر، یعنی:
1) جریحهدارکردن حسّ افتخار، غرور، امید و آزادگی یک ملّت،
2) آسیبپذیرسازی وحدت و انسجام ملّی،
3) غفلت از ارکانِ هویتِ ملّی،
4) افزایش شکافِ ملّت و سیاست و
5) فراهمکردن شرایط مصادرۀ فرهنگ و هنر توسط بیگانگان.
به نظر میرسد پس از این مقدمه، عبدالکریمی مهمترین پرسش مهم خود را مطرح و تناقضی را هویدا میسازد: چگونه میتوان هم از جدال با غرب، غربزدگی، گیتیانگی (سکولاریسم) و هیچانگاری (نیهیلیسم) در جهان کنونی دَم زد، و هم هنری (موسیقی و آواز اصیلِ ایرانی) را نادیده گرفت که راوی حکمتِ معنوی مشرق زمین است.
او «دفع دخل مقدّر» کرده و مینویسد سیاست داورِ حکمت و فرهنگ نیست، بلکه باید خطّ مشیها و سیاستها را به مَحَکِ حکمت و فرهنگ سپرد و سنجید. عبدالکریمی مانند همیشه هشدار میدهد که فروکاستن شأن و جایگاه اصحاب فرهنگ و هنر به «موافق یا مخالف سیاسی» و نقدِ سیاسیِ هنر و موسیقی خطایی جبرانناپذیر است.