زمانه غریبی است؛ درد دندان که داشتی به پیشش میرفتی و از پیشت که رفت دلت به درد آمد! اما درد و دل ما فقط همین نیست چون ملاقات هردکتری، به معنای ویزیت نیست! گاه میروی با شنیدن صدای متهای که مینای دندانت را حفر میکند؛ خیره به آن نور بالای سرت بشوی و چشمانت را از عمد و شایدهم از ترس، منقبض کنی و انگشتانت را محکم بر دسته صندلی بفشاری تا او تو را در این حالت ببیند و با آن لبخند همیشگیاش؛ آرام و خونسرد به تو بگوید: اوووووه؛ چه خبرته ترسو؟ مگه مخت رو دارم سوراخ میکنم؟! این کنایه زمانی مهم میشود که بدانی آنرا از زبان مردی میشنوی که هر هفته بر فراز قلهها و صخرهها با مرگ سرو کله زده و بازی میکند؛ کسی که تنها به اتکای یک طناب و چند میخ، زیر پای خودش را بارها و بارها، صدها متر خالی میکند! آنوقت تو پشت میزی نشستهای و مدام میترسی، مبادا سر و کله کسی پیدا شود که زیرپایت را خالی بکند! آنجاست که میفهمی باید از این ترس پوچ و مسخره، شرمگین شوی، خجالت زده بخاطر اینهمه وابستگی و دلبستگیها شوی؛ به حسی که به تو میگوید باید به هر قیمتی ماند؛ بدبین بشوی و گاه گاهی در گوشهای آرام کز کنی و کمی هم، غرق خودت بشوی!
بله؛ این دل پر ما از پرکشیدن دندانپزشکی است که فقط به پر کردن دندان اکتفا نمیکرد دلها را هم پر و عزمها را قرص میکرد؛ برای کنارآمدن با زخم هایی که در زندگی مثل خوره روح و روانت را میخورند نسخه تجویز میکرد! مشکل ما دندانهای کرم خورده نیست، درد ما از کرم ریختن روزگار خوش سلیقهای است که گل های خوشبوتر را زودتر گلچین میکند که اگر جز این بود شک نکنید که دنیا گلستانی خوشبو و جای بهتری بود.
او اسپندی بود که در دی با بهمنی دود و آسمانی شد! «متخصص فتح قلهها» بود! قلههای ادب؛ معرفت؛ علم؛ دین؛ جهاد؛ رسانه؛ مدیریت و بالاخره کوه؛ کوهی که عاشقش بود و صعود از آن برایش یک واجب کفایی بود...دل تو دلش نبود که به دل کوه بزند و به دلبرش دل بدهد؛ دلبر زیبایی که قدر نشناخت و بر سرش آوار شد اما باز هم چیزی از ارزشهای او نکاست که هیچ؛ زیاد هم شد!
آنهایی که در راه عشق جان میبازند؛ برندهاند؛ چون یکی از مصداقهای عاقبت به خیری، همین جان دادن در آغوش معشوق است؛ هر چند معشوق، عشقش عشقی باشد و وفایش یخ و رنگش سفید عینهو برف باشد!
در این روزهای سیاه مملو از وضعیت قرمز و نارنجی و زرد که دم به ساعت عزیزی میشود پرپر؛ همهمان خیلی عادی و راحت به فراق و جدایی و مرگ؛ کرده ایم عادت! ! خاک بر سرمان که در این دوره و مکان؛ خاک، سردتر شده از هر زمان دیگری برای فراموشی و نسیان از دست رفتگان!
اما در همین عصر بیاحساسی به مرگها و مردهها ؛ خبر مرگ سید مصطفی تاثیر عجیبی بجا گذاشت در روح و روان همه ما؛ دیدیم؛ پشته پشته؛ کشته مرده داشت؛ و نشان داد که هنوز میشود امید به این بست که رفتن کسی را با همان داغی دید که قبلا بر دلها مینشست!
کسی که دردهایمان را با آمپولی بیحس میکرد؛ نتوانست درد رفتنش را حتی در ما موجودات بیحس شده؛ بیحس کند! او دندانی که درد میکرد را میکشید؛ اما چرا طبیعت؛ دندانی که درد نمیکرد را اینگونه کشید؟ الله و اعلم؛ بگذریم ؛ نباید با دخالت در کار آفرینش کار را به جاهای باریک کشاند و کشید. پس باید تن داد و بار این درد را به دوش کشید! تعبیر خواب «کشیدن دندان» چه بود؟ چه زود این خواب لعنتی تعبیر شد و کار به اینجا کشید!
او در دوران کرونا بدون رعایت فاصله اجتماعی معنی خدمت را نه با نزدیکی به دهان بیمارها بلکه بارها از دهان شیر بیرون کشید! او مغلوب کرونا نشد تسلیم قضاو قدری شد که به هر حال طعم آنرا باید چشید.
او استاد دانشگاه بود یک جهادی از نوع دانشگاهی و یک رسانهای از نوع دانشجویی و از همه مهمتر یک همکار دوست داشتنی و یک دوست و صد حیف که از دست رفتنی اما.... بر دل نشستنی! وااای که چه درد سنگینی است این غم از یاد نرفتنی؛ من طبیبم را میخوام همان طبیب خواستنی اما حیف که طبیبم خواب است در یک خواب شیرین و بیدارنشدنی .... !
روحش شاد و راهش همیشه باقی و ماندنی .
* منتشر شده در خبرگزاری ایسنا/ 7 دی ماه 99