«اعتماد ملی توقیف شد.» نسبت به این جمله ساده، هر عکسالعملی میتوان نشان داد؛ میشود به دفاع از روزنامه تا پای زندان رفتن و کتک خوردن پیش رفت؛ میشود بیتفاوت بود و اعتنا نکرد؛ میشود هم در دشمنی با آقای کروبی و حزب اعتمادملی و یا با هر انگیزه دیگر، خوشحال شد و پشتسر خبر یک لیوان آب خنک نوشید. فقط بحث اعتمادملی نیست. هر روزنامهای که به محاق توقیف فرو میرود، توی روزنامههای دیگر، خبری یکخطی دارد و توی مردم و در سطح جامعه، موافقین و مخالفینی که با هم بحث میکنند و جدل میکنند و گاهی بحث و جدلشان به مشاجره میانجامد و دعوا بپا میشود و پای پلیس و لباس شخصی و اغتشاشگران به میان کشیده میشود. روزنامه سلام را هم لابد یادتان هست که حکم توقیفش به غائله هجده تیر انجامید. من عرضم این نیست که در برابر حکم توقیف باید اعتراض مدنی کنیم، یا باید سکوت کنیم و بگذاریم ماجرا به همین تعطیلی محدود شود و این آتش قهر به جاهای دیگر و اشخاص دیگر سرایت نکند. . . نه؛ موضوع من این چیزها نیست و راستش را بخواهید فکر میکنم هیچکدام از این عکسالعملها و اقدامات قانونی و غیرقانونی، راه به جایی نمیبرند و کمکی به اصل موضوع نمیکنند.
لااقل فعلاً نمیکنند. قدیمیهای تهران ضربالمثلی داشتند که میگفتند «این چیزا واسه فلانی تنبون نمیشه». من هم به تأسی از آن حکمای خیابانگرد میگویم که این کارها دردی از روزنامهنگار بیکار شده کم نمیکند. فرض کنیم که آقای کروبی اشتباه کرده و در نوشتن و چاپ و اصرار بر مدعاهای نامهاش خلاف قانون عمل کرده، اما آیا بابت این خبط و خطا -دست کم- هفتاد، هشتاد نفر باید بیکار شوند و از نان خوردن بیفتند؟ ظاهر خبر ساده است و بیش از یک خط و یک جمله نیست، اما باطنش، یا پشت صحنهاش جماعتی نویسنده و روزنامهنگار باهوش و باسواد و کاربلدی هستند که زندگیشان را برمدار پانصد، ششصد تومان دستمزد روزنامه میچرخانند. با حساب و کتابی که کرده بودند و با حقالتألیفی که از یکی، دو جای دیگر تنگ این حقوق اندک زده بودند، میتوانستند زن بگیرند، شوهر کنند، اجاره خانه بدهند، یخچال و گاز و ماشین رختشویی و سینمای خانگی قسطی بخرند و فکر کرده بودند که میشود بچهدار شد و زندگیرا رنگی تازه زد و. . . اظهار لحیه نمیکنم؛ «ننه من غریبم» هم در نمیآورم، بلکه میگویم که واقعیت زندگی همین چیزهاست و با همین چیزهای اندک است که میشود خوش بود و امیدوار بود و برای روزهای آینده تصمیم گرفت. اما یک باره بابت یک اقدام سیاسی، حکمی میکنند که تاوانش را باید جماعت روزنامهنگار بپردازند؛ صبح از خواب بیدار میشوند و میبینند که بساط زندگیشان به هم ریخته است. . . «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت».
گویی عصای تازه داماد ما به کوزه روغنش خورده و همه آنچه را خیال کرده بوده، بر زمین ریخته. خدا نصیب نکند. نمیدانم که روی سخنم با قاضی باشد، یا با مردم، یا با برندگان سیاسی این دوره ، که در پس این کاغذهای پر از خبر و پر از سیاست و پر از شعار، دخترها و پسرهای بااستعداد و کتابخوان و وطن دوست و مسلمانی هستند که به سادگی نمیتوان گناه -اگر بگوییم گناه- رئیس حزب اعتمادملی را به نام آنها نوشت. از سی صفحه روزنامه که همهاش تهمت به نظام نبوده. . . کسی که مثلاً در باره مرحوم نخودکی گزارش نوشته که نباید پاسوز صفحه سیاسی شود یا کسی که در باره سینما و تلویزیون و. . . مینوشته. اما روزنامهنگار بیچاره که مبارز سیاسی نیست. به خدا سوءتفاهم است اگر فکر میکنید که تمام اعتمادملیها نسخههای تکثیر شده و کوچک شده آقای کروبی هستند. . . آیا نمیشود جوری مجازات کرد که ترو خشک با هم نسوزند؟ «من آزمودهام این رنج و دیدم این محنت»