زینب کاظمخواه: رضا امیرخانی داستاننویسی است که در حوزههای مختلف طبعآزمایی کرده است، از شعر شروع کرده و بعد که به قول خودش در آن ورشکسته شد سراغ قصه آمده است، آنجاها که حرفی غیر از داستان داشته است، سراغ مقاله نوشتن رفته تا حرفهای غیرداستانیاش را در آنها بزند؛ بعد دوباره داستان نوشته است. حالا او دومین تجربهاش را در سفرنامه نویسی آزموده است «جانستان کابلستان» سفر او به افغانستان است، سفری یکماهه به این کشور بهانه نوشتن این سفرنامه است. با این نویسنده که مهمان کافه خبر بود، ابتدا درباره رفتارهای نویسندگیاش و بعد درباره کارهایش و کتاب آخرش صحبت کردیم.
رفتاری که شما در حوزه نویسندگی دارید، رفتار متفاوتی است. خطکشیهایی که نویسندگان دیگر داشتند در کارهای شما نیست. به همین خاطر یک روز داستان مینویسید، یک روز مقاله و یک روز سفرنامه. در واقع ما با یک نویسنده چند وجهی مواجه هستیم، که در ادبیات ما نمونهاش کم است. این رفتار برای یک نویسنده خوب است یا بد؟ و اصلاچرا این کار را میکنید؟
عبارتی قدیمی داریم که اول همه دوست دارند به گوهر هنر که شعر است، برسند. بعضی از شعرا ورشکست میشوند و میروند نویسنده میشوند. عدهای از نویسندگان هم بعد از ورشکستگی، منتقد میشوند. حالا اگر منتقدان شکست بخورند نمیدانم چه کاری باقی میماند؟ نماینده مجلس میشوند، یا مدیرکل یا...؟ به هر رو من فعلا یکی دو پله ورشکستی دارم و به نویسندگی رسیدهام. وگرنه شیرینترین کار شعر است.
این را به عنوان یک مخاطب ادبیات میگویید یا به عنوان نویسنده؟
به عنوان کسی که درباره تاریخ هنری ایران حرف میزند، این را میگویم، نه به عنوان مخاطب. گوهر هر هنری در ایران شعر است. این موضوع را میتوان به هنر غربی ارجاع داد که مثلا در هنر غربی میگویند که گوهر هنر غربی درام است. بعد میروید میخوانید میبینید که در قرن هفدهم میلادی در لندن سالانه بیش از هزار تئاتر روی صحنه میرود. این عدد باور کردنی نیست، ما در ایران در قرن 21 هم نمیتوانیم آنرا باور کنیم، پس طبیعی است که گوهر هنر آنجا درام باشد. در ایران هم وقتی لشگری و فقیه و شاهاش شاعر بودهاند طبیعی است که بگوییم که گوهر هنر ایرانی شعر است. شعر خلاصهترین و عصارهترین گونه هنریِ این گوشه از عالم است.
شروع کار شما هم با شعر بوده است؟
بله. ولی اجازه دهید توضیح ندهم که آداب ورشکستگی چندان مقبول طبایع نیست! الان هم چون نمیتوانم شعر بگویم بدل از شعر قصه میگویم، مثلِ تیمم بدل از غسل!
این چیزی که میگویید به خودتان ربط دارد یا در فضای ادبی ما هم اینگونه است و فکر میکنید این موضوع در مورد همه داستانها صادق است که برگرفته از شعر هستند یا نه؟
ما اگر بخواهیم رمان بومی داشته باشیم، مجبوریم به شعر بیشتر توجه کنیم. اقبال عمومی به شعر در فضای اجتماعی مد نظرم نیست که واقعیت به هر رو کماکانفیالسابق اسفبار است. سالهاست شاعر تاثیرگذار نداشتهایم، اگر از فاضل نظری و گروس عبدالملکیان صرف نظر کنیم. کسانی مثل علی معلم و قیصر امینپور و سیدحسن حسینی از این طرف را داریم، اما کم هستند. آنطرف فقر بیشتر است، شاید آخرین شاعر تاثیرگذار اخوان و شاملو هستند که تازه آخرهای عمرشان شعر خوب نداشتند. به طور خلاصه معتقدم که یک نویسنده ایرانی نمیتواند، قصه بگوید، ولی به شعر توجه نداشته باشد.
چطور میشود برای داشتن رمان بومی به شعر توجه داشت؟
تنفس در هوای شعر. قطعا منظورم این نیست که رمان ایرانی فقط باید زبانآور باشد و چون گفتم شعر، پس زبانآوریاش باید حرف اول را بزند. اما معتقدم نگاهی که در شعر داشتیم نگاهی است که باید در هنرهای دیگر تسری یابد. کما اینکه میتوان مینیاتور ایرانی را با شعر قیاس کرد، زیرا خیلی به هم نزدیک هستند. اگر شعرمان را با هایکوی ژاپنی و چینی مقایسه کنید میبینید که آنها فضای منفیشان زیاد است، اما شعر ایرانی فضای منفی ندارد.
شما کار حرفهایتان نوشتن است؟
بله ده سالی میشود که کارم نوشتن است.
چطور تصمیم میگیرید که گاهی رمان گاهی مقاله و گاهی سفرنامه بنویسید؟
امروز به عنوان ناظر بیرونی به این موضوع که نگاه میکنم در وهله اول در این تقسیم بندی دوست دارم شعر بنویسم و دوست دارم که مفهوم را به زیباترین شکلاش بنویسم، اما بلد نیستم. بنابراین به قصه تبدیلاش میکنم. گاهی قابل تبدیل شدن به قصه هم نیست بنابراین به مقاله تبدیلاش میکنم. اگر بخواهم پشت صحنهای به قصه نگاه کنم؛ «نفحات نفت» یک قصه بود، شروع کردم به نوشتناش دیدم در نمیآید، تبدیل شد به مقاله. «جانستان کابلستان» هم معلوم است سفرنامه است؛ ولی از عناصر داستاننویسی در آن استفاده میکنم.
البته روشن است که رمان جایگاه برجستهتری از مقاله مییابد، دست کم از نظر من نویسنده پایان نگارش یک رمان با یک نشاط ذهنی همراه است، اما پایان مقاله این طور نیست. پس قدر و ارزش رمان را میدانم، اما گاهی مجبور میشوم چیزهای دیگری هم بنویسم.
شما رشته فنی خواندید، چرا نوشتن را در این فضا انتخاب کردید؟
اگر قالبی نباشد این حرف، من ادبیات را انتخاب نکردم ادبیات مرا انتخاب کرد. من به کارم خیلی علاقه داشتم و مشغول کار فنی بودم و کار فنیام را داشتم جلو میبردم، برنامههای که برای کار فنیام داشتم خیلی بیشتر از برنامههای ادبیام بود. تفننام آن زمان نوشتن بود، یک رمان نوشتم، دو رمان نوشتم بعد دیدم که مردم دارند مرا به عنوان نویسنده میشناسند و در واقع موفقیت کار بود که باعث شد من سراغ این نوشتن بیایم. به طور طبیعی من نویسنده شدم. من تصمیم نگرفتم، جامعه تصمیم گرفت.
خیلی جدی شروع به نوشتن کردید و از جایی به بعد امیرخانی نویسنده تمام وقت میشود و سعی میکند با نوشتههایش حرفش را بزند. این نوشتهها هم اول با داستان شروع میشود، بعد وسطش «نشت نشا» را داریم حرفهای نوشتن موهبتی است کم نصیب نویسندهای می شود؛ شما برای نوشتنتان الگوی خاصی دارید؟ ساعت کار دارید؟
بله من آداب نوشتن دارم. اگر هر شغل دیگری هم داشتم، آن آداب را رعایت میکردم. یک کاسب صبح وقتی میخواهد برود سر کارش، وقتی میخواهد کرکره را بالا دهد یک ذکری میخواند و به طور طبیعی آداب کاسبی برایش شکل میگیرد. من هم به عنوان کسی که ده سال حرفهای در این کار هستم و بیست سال سابقهی نوشتن دارم، قطعا آدابی دارم. رعایت نکردن این آدابها هست که باعث شده ما امروز نویسنده حرفهای نداشته باشیم.
ورود به عرصه حرفهای نویسندگی در همه دنیا آسان نیست، حتی به نظرم در ایران قدری آسانتر است، اگر ورود حرفهای به دنیای نوشتن چاپ یک کتاب است، در ایران آسانتر است. در زندگینامه جک لندن آمده که او گفته که روزانه 500 کلمه باید بنویسم، روزی او در کاری ماجراجویانه بود در دریای طوفانی که یادش افتاد که پانصد کلمهاش را ننوشته است، همانجا شروع کرد به نوشتن. این یعنی زندگی حرفهای. من هم خودم را مقید میکنم روزانه بنویسم. هر روز باید به این موضوع فکر کنم که حرفهام نویسندگی است. هر روز پنج یا شش ساعت مینویسم. در دورهای شروع کردم به پیدا کردن ساعتی که میتوانم بهتر بنویسم، بعد از غذا کسی نمیتواند بنویسد که فرمود اندرون از طعام خالی دار، حتا برای نوشتنِ رمان! پیدا کردم که بهترین ساعت نوشتن قبل از ناهار است، گرسنگی قبل از ناهار بهترین وقت نوشتن است و من هم از ساعت 11 تا شش بعداز ظهر مینویسم.
در خلق اثر هنری یک مرحله پیش تولید، تولید و پس از تولید داریم، خارجیها در سه مرحله برنامه دارند، شما مرحله پیش از تولید را چگونه سپری میکنید؟ مثلا پیش تولید کارهایتان چگونه شروع میشود؟
اگر فرهنگ را با کشت مقایسه کنیم، به نظر میآید به غیر از پیش تولید و تولید هر کشاورزی دوست دارد که به زمیناش استراحت بدهد. ضمن اینکه سنم هر چه بالاتر میرود، قدر وقت را بیشتر میدانم. قبلا بعد از پایان هر کار تا انتشار و فضای ژورنالیستی که شکل میگیرد، استراحتی به خودم میدادم الان دیگر این کار را کمتر میکنم. بین دو کار همیشه سعی میکنم خود را در معرض اجتماعیات قرار دهم. گاهی اوقات کارهایی به غیر از نوشتن دارم، فضاهای اجتماعی دور و برو را از دست نمیدهم. در تمام دوران 18 تیر 87 بین دانشجویان بودم و یا راهپیماییها را رفتم، نه به خاطر دلایل سیاسی بلکه به خاطر اینکه میخواستم فضا را ببینم و سعیام بوده که خود را از پیشداوری جدا کنم. همانطور که یوسا میتواند گزارشگر جام جهانی باشد، طبیعی است که آدم باید خود را در جریان امور اجتماعی جامعهاش قرار دهد.
من زمانی که در فضای اجتماعی میروم نظرم این نیست که لزوما درباره آن بنویسم، نظرم این است که بین دو کار، کاری کرده باشم. مثلا درباره «جانستان کابلستان» نظرم این بود که بین دو کار، افغانستان را ببینم و پیش تولید برایم نبود؛ قرار نبود که بنویسم.
پس اعتقاد دارید که نویسنده باید در دل جامعهاش باشد و برای تولید کارش از آن بهره ببرد؟
نه فقط برای تولید کارش، بلکه برای بازخورد گرفتن از جامعه درباره کارش باید با جامعه ارتباط داشته باشد. امروز ما تجربهای داریم که نویسندگان صد سال پیش ندارند؛ امروز به مدد اینترنت به راحتی میتوان نظر افراد درباره کتابت را بفهمی. نویسنده از این چیزها است که میتواند بازخورد کتابش را بگیرد. روی سایتم به مددِ امکاناتِ موتورهای جستجوی اینترنتی، میتوانم تقریبا روزانه 10 تا 15 نظری را که مخاطبان راجع به کارهام داشتهاند، پیدا کنم. ابتدای انتشار کتاب نظرات بیشتر است و به طورِ طبیعی بعدتر کم میشود. جوری که الان مثلا هفتهای یکی دو نظر یا پستِ وبلاگی راجع به «بیوتن» یا «من او» در وب پیدا میشود.
حالا برویم سراغ داستانهایتان ، رمان «من او» از چه چیزی شروع شد؛ از یک تصویر، موسیقی، شخصیت یا روایت گذشته؟
«من او» از یک نوستالژی شروع شد، این رمان از قصههای مادربزرگ شروع شد. «من او» در کودکی من در ریشه داشت. انواع مختلف این بارشها هست، اما شما فکر نمیکنید که آن موضوع تبدیل به قصه شود، بعد شما آنها را مرتب میکنید و به قصه تبدیل میشود. قصهای که الان مشغول هستم و مدتها درگیر بودم که فضاش مربوط به چهل سال پیش باشد یا دوره معاصر. یعنی اینقدر جای بازی دارد طرحِ اولیه. مثلا بنام این بود در «من او» که ختلافات یک پدر و پسر و گذشتهگرایی واقعی با تعاملات یک پدر و پدربزرگ نشان دهم، ولی سه فصل کار که گذشت پدر مرد. من کلی برای پدر دیالوگ نوشته بودم، اما او به قصه نرسید. به این دلیل خیلی ازمهندسیها در طول کار از بین میرود. ناتالی گینزبورگ تعبیر خوبی دارد که ما یکسری عروسکهای خیمه شب بازی داریم که اول قصه ما آنها را تکان میدهیم، اما در طول قصه دیگر آنها هستند که خود حرکت کرده، ما را تکان میدهند. جهان داستانی اگر شکل بگیرد همین میشود دیگر شما دستتان خیلی باز نیست که حرف بزنید.
شاید امیرخانی وقتی دارد کار خلاقه داستاننویسی انجام میدهد بعضی اوقات برای اینکه به خود استراحت دهد مقاله یا سفرنامه مینویسد خود این مقالات به کارهای بعدی شما کمک میکند؟
به چند دلیل کمک میکند. من هیچوقت از وقت رماننویسی که باید برای مخاطب صرف کنم ، نمیزنم. در دو سال گذشته امکان رماننویسی برای من وجود نداشت و اگر مینوشتم مثل بعضی داستانها و فیلمهایی میشد که دوستان ما نوشتند و ساختند و کارهای خوبی از آب در نیامد. در فضای سیاستزده کار عمق پیدا نمیکند. اگر در این فضا کار خلاقه میکردم، قطعا شکست میخوردم. بنابراین مجبور بودم خودم را سرگرم کنم تا قلمم خشک نشود. «نفحات نفت» کمک میکرد که قلمم خشک نشود. این یک فایده و فایده دیگر که مهمتر است این است که اگر این کار را از قصه بیرون نکشم و «نفحات نفت» ننویسم در هر کاری که مینویسم یک آقای گاورمنت(اشاره به شخصیتی در رمان بیوتن) باید بسازم که نظراتم را آنجا بگویم. اما با این کار یک بار تکلیفم مشخص میشود و بعد مینشینیم و قصهام را مینویسم؛ یعنی نظرات غیر داستانیام را به زور وارد داستان نمیکنم. در مورد اولین کار داستانیام هم همینطور بود، من داشتم «بیوتن» را مینوشتم دیدم که من چقدر حرف غیرداستانی درباره دانشگاه دارم، این شد که «نشت نشا» را نوشتم.
سوژهای یک سال ذهن شما را مشغول میکند چه میشود که شما یک دفعه شروع به نوشتن میکنید، آن لحظه چگونه است ؟
آن لحظه برای من فوران عصبیت است. یک کمال و واقعیتی درکار وجود دارد که جایی اینها باهم تلاقی پیدا میکند. میروید نت بر میدارید که کارتان کامل شود و به کمال برسد، از آن سو هر چه بیشتر نت برمیدارید هیجان شروع به کار را بیشتر از دست میدهید. آنی فرا میرسد که میفهمید نمیتوانید به کمال برسید و اگر ننویسید همین مقدار شورمندی را نیز از دست میدهید. اینجاست که عصبیت فوران میکند و اینجا نقطهی شروع است برای من.
شروع داستان همانچیزی است که از اول شروع کردهاید، یا تغییر میکند؟
معمولا شروعهایم همان است که منتشر شده و تا به حال تغییر نکرده است. اما حین نوشتن به شدت برمیگردم، مثلا در فصل دو شخصیتی را میآورم که میبینم که درفصل یک نیاوردهام؛ بر میگردم و دوباره مینویسم. پنجاه درصد نتهایم هم به درد نمیخورند. حین نوشتن دو فایل دارم یک فایل نتها و یک فایل نوشتن. که به فایل نتها رجوع کرده از آنها استفاده میکنم. معمولا هم طرحهای از پیش تعین شده استفاده نمیکنم.
خود داستان باعث میشود که داستان را تمام کنی یا شخصیت به جایی میرسند که تصمیم میگیرید که داستان را به پایان برسانید؟
اگر داستان چفت و بست درست و حسابی داشته باشد معمولا به تو میگوید که کجا باید داستان را تمام کنی. گاهی اوقات چفت و بست داستانهایم خیلی محکم نیست و در نتیجه ارادی آنرا تمام میکنم.
شروع داستان برایتان مهم هست یا پایان؟
من آدم شخصیت هستم. تا موقعی که شخصیت برایم حرف داشته باشد، داستان برایم کشش دارد. شکلگیری داستان هم از شخصیت برایم شروع میشود. حتی «از به» هم این طور بوده است. من با خلبانان نیروی هوایی سرو کار داشتم که هیچ کس حاضر نبود از آنها کمک بگیرد و این داستان از کافه تریایی برای من شکل گرفت که بین پرواز این خلبانهای بازنشسته را میدیدیم.
برگردیم به کتاب اخیرتان، که سفرنامه «جانستان کابلستان» است.شما به قصد سفرنامه نوشتن به افغانستان نرفتید به عنوان مسافر به افغانستان رفتید این موضوع باعث نشده که با قصد قبلی سراغ جایی بروید و انتخاب میکردید تا جاهایی را ببینید؟
شما به طور طبیعی این کار را انجام میدهید. من خیلی به تصادفی بودن در کار پرداختم، اما هر کس حتی برای یک مسافرت درون شهری کوتاه مدت هم برنامهریزی میکند. خیلی قایل نیستم اگر برنامه ریزی میکردم اتفاقات بهتری میافتاد. شاید اگر فرصت بیشتری داشتم کتاب عمق بیشتری مییافت. به نظرم هر کسی میخواهد سفر برود، برنامهریزی دارد ولی من اگر دو ماه قبل هم میخواستم بروم باز هم همین کارها را میکردم. حداقل نوع نگاهم این طور است.
این باعث نشده که سفرنامه غیر متمرکز شود آنقدر عجله داشتید که زودتر برگردید بازدید و نوشتنتان درباره مکانها برشی از هر بخش باشد؟
زمان کم و جاهای زیاد به طور طبیعی باعث میشود که اثر غیر متمرکز شود. این بحث واقعگرایی و کمالگرایی است. من میتوانستم یک اثر خیلی خوب درباره افغانستان بنویسم که همه افغانستان را برای ما شرح دهد، اما برای این کار باید ده سال در افغانستان وقت صرف میکردم، من به اندازه سفر کم از یک ماه، چند ماه زمان گذاشتم که این سفرنامه را بنویسم؛ حالا وظیفه دوستانی است که سالها در این زمینه تحقیق کردهاند که بحثهای عمیقتر را بیان کنند. من وظیفهام همین قدر بود و نمیخواستم یک افغانستان شناس باشم؛ زیرا عمرم کفاف نمیدهد این کار را کنم. ضرورتی هم برای این که خودم را کارشناس امور افغانستان جا بزنم، نمیبینم! فقط میخواستم یکسری شباهتها را بگویم و مردم را به فکر وا دارم تا دیگران به صرافت بیفتند که کار عمیقتری بنویسند.
چرا افغانستان را انتخاب کردید؟
شرایط بعد از انتخابات ما را خیلی به افغانستان نزدیک کرده بود. هنوز هم بهترین جایی که در عالم بتوان از آن درس عبرت بگیریم به دلیل فضای فرهنگی نزدیک، افغانستان است. متاسفانه نگاه از بالا به پایین به افغانستان باعث شده که فکر نکنیم که آنجا هم تجربهای است که ممکن است به درد ما بخورد. افغانیها بسیاری تجارب ما را استفاده کردهاند. خاصه در فضای رسانهای. 14 شبکه رسانهای دارند که مجاز هستند نسبت به سیاست اظهار نظر تند کنند. آقای عبدالله عبدالله مجاز است که در میدان کابل سخنرانی کند و بگوید رییس جمهور ما کفایت ریاست جمهوری را ندارد. این درسی است که ما میتوانیم از آنها بگیریم. به نظرم میآید شناخت فضای جنگ داخلی افغانستان جزو مطالب بسیار به درد بخور برای ما است. ما عادت داریم که خودمان را با کشورهای خاورمیانه مانند لبنان مقایسه کنیم، مثلا در لبنان چند فرهنگی بودن خیلی مهم است، اما یاد گرفتند که با همدیگر کنار بیایند و یا بجنگند. اما به گمان من فرهنگِ تندِ ما به افغانستان بسیار نزدیکتر است؛ یعنی فضای چند فرهنگی و عدم پذیرش فرهنگها ما را به افغانستان نزدیکتر میکند. میتوانیم از جنگ داخلی افغانها درس بگیریم، این چیزی است که قرار است ژرف ساخت کتاب به مخاطب نشان دهد.
زبانی که در کتاب استفاده کردید و نوع نگارشی که داشتید نکتهای قابل توجه است. این نکته قبل از نگارش کتاب در ذهن شما وجود داشت که با زبان افغانها بنویسید و آیا از کسی هم کمک گرفتید؟
زبان دری برای همه ما جذاب است. مقاله درخشان شفیعی کدکنی در اینباره هست که دختری میآید از او گدایی کند و دختری دیگر به او میگوید: «شرمت باد از بیگانه دریوزه میکنی» که شفیعی میگوید: «اینجا بود که رستاخیر کلمات در ذهن من شکل گرفت.» او چنین تمجیدی از زبان دری دارد. بعد از مدتی خود راویِ جانستان هم جاهایی تحت تاثیر قرار میگیرد.»
اما حتما زبان ایراداتی دارد. کار من بر مبنای سماعی و ضبط صوتی است، در بعضی از جاها تخیل کردم که یک افغانی چطور صحبت میکند. با توجه به اینکه قومیتها در افغانستان زیاد هستند، دوست افغانستانی که کار را میخواند گفت اینجای کار شاید ازبک بوده که اینطور حرف زده است. نمیخواستم کار را به آدمی بدهم که مسلط است، چون اشتباهات این کار جزو کار است. طبیعی است اگر مثلا آقای جعفریان یا آقای کاظمی زحمتِ تصحیحِ این کتاب را میکشیدند، کار این اشتباهات را نداشت، اما کار تصنعی میشد و نوعی ادا درش بود. من باید کار خودم را مینوشتم. با این همه هنوز به شدت امیدوارم کار آقای جعفریان نوشته شود؛ قطعا کار او عمیقتر و درستتر است. سفرِ چند روزهی من به طور طبیعی با برداشتهای چند سالهی کسی که قسمتی از جسمش در افغانستان نقصان پیدا کرده است و قطعا قسمتی از روحش کمال، بسیار تفاوت دارد.
مرز واقعیت و تخیل در این کتاب چقدر است، جاهایی که واقعیت است مستند نگاری است و جاهایی که تخیل است از ذهن داستاننویس شما نشات گرفته است؛ چند درصد این کار تخیل وچقدر واقعیت است؟
قرار بر این است که در نوشتن یک سفرنامه شما صد درصد واقعیت را بنویسند، ولی بعضی جاها است که روبنایی از تخیل استفاده شده است، مثل جایی که از گوهرشاد خاتون نوشتهام. هیچ سفرنامهای از این قسمتها خالی نیست. بخشهایی هم هست که شما مجبور به حذف و اضافه میشوید و دست به تخیل میزنید؛ ولی در کل بیشتر این سفرنامه بر مبنای مستندنگاری بوده است. قسمتهایی بوده که واقعیت حذف شده است، شاید قسمتهایی از واقعیت را لطیفتر کرده باشم.
بخشی که به کنسولگری ایران در افغانستان رفتهاید و دلزده شده و جاهایی گله کردهاید و دست به باید و نباید زدهاید این چیزی است که در کتابهای دیگرتان هم دیده میشود. رضا امیرخانی درکتابهایش دست به نصحیت و خطابه میزند آیا این کار نویسنده درست است؟
بله درست است. این قانونی که نباید موعظه کرد مال جایی است که ساختارش درست کار میکند، در جایی که نظامهایش درست کار نمیکند، باید روزی یک مقاله نوشت که ما وظیفه داریم قبل از بازیهای ملی به سایت رسمی فدراسیون آسیا سر بزنیم. این نصحیت است و در همه جای دنیا هم مذموم است، ولی درجایی که تیم ملی امیدش با یک بازیکن دو اخطاره به میدان میرود، حتما باید نصیحت کرد. اگر کنسولگری ما مثل همه جای دنیا کارش را درست انجام میداد، آنوقت طبق قوانین جهانی ما میتوانستیم بگوییم که نصحیت کردن در یک متن داستانی مذموم است، ولی وقتی کار درست انجام نمیشود باید گفت. نویسنده وظیفهاش این است که این کار انجام دهد. اگر ما این فاصله را نداشتیم این حرف درست بود. اگر من نگویم هیچ زبان دیگری نبود که این را بگوید. مردمی که به کنسولگری میروند از جنس مردمی نیستند که زبانآور باشند، این را من باید بگویم.
آقای امیرخانی همیشه میگوید من راه خودم را میروم، ولی در کارهایتان رگههای سیاسی دیده میشود، این حرف با مسیری که میروید درکارهایتان تناقض ندارد؟
اشتباه از من است که نتوانستم درست بگویم. حرف اصیلی که من میزنم این است که جوری زندگی نمیکنم که منفعت سیاسی داشته باشم، ولی این به معنای این نیست که نظر سیاسی ندارم. اینکه نظر سیاسی دارم یا ندارم، حتما دارم. آرمانهای سیاسی دارم و اینکه به بعضی از آنها افتخار میکنم و دفاع هم میکنم حتما این طور است. خلط مبحثی صورت گرفته است که منعفت سیاسی داشتن و رفتار حزبی و سیاسی کردن را با اصل نظرِ سیاسی داشتن مخلوط میکنیم. ما باید رفتار جناجی و رفتار سیاسی را جدا کنیم. من کسی هستم که حتما نظر سیاسی دارم و با بعضی مسایل مخالف هستم و سعی میکنم آنها را بیان کنم؛ ولی اینکه منفعت سیاسی داشته باشم،ندارم. البته به صورتِ حرفهای منافع ادبی و صنفی دارم که نسبت به آنها پایبندم.
سفرنامهنویسی یکی از سنتهای ادبی ما بوده است و سفرنامههای خوبی هم در ادبیات گذشتهمان داریم. در نگارش این سفرنامه از این کهنالگوها استفاده کردهاید، یا تاثیری از آنها گرفتهاید؟
به دلیل فاصله از زمانی که آنها رامطالعه میکردم، میتوانم بگویم که حتما تاثیر داشته است. ولی در ناخود آگاه است، این طور نیست که برای نوشتن این کار بروم سفرنامه ناصر خسرو را بخوانم. در کل در روزگار معاصر، سفرنامهنویسی قالب متروکی است، یکی از دلایلش نوع سفرهایی است که داریم. من خوشحالم که سهم اندکی در احیای این قالب متروک داشتهام. سفرهایی که شبیه هم باشد، مثل همین داستانهای آپارتمانی امروز در میآید. خود افغانستان ویژگیهایی داشت که باعث شد که من درباره آن بنویسم. وقتی از پرواز مزارشریف به هرات جا ماندم فکر کردم، سفرنامه بنویسم. از اینجا به بعد است که سفرنامه شتاب بیشتری میگیرد. جا ماندن باعث شد که فکر کنم اینجا ویژگی دارد که میشود دربارهاش نوشت.
درست است که سفرنامه کار ادبی است ولی ادبیت متن است که آنرا خواندنی میکند، این کتاب نیز با شروع خوبی آغاز شده است؛ سفر به دماوند که کلیشهای نیست و معلوم است که از ذهن داستاننویس در آمده است. در نوشتن این کار به خوشخوانی و تعلیق کار فکر کرده بودید؟
قسمتی از تعلیق کار که تعلیق واقعی و حقیقی کار است، اتفاق بوده و دست من نبوده است. اگر پرواز مزار شریف به هرات سر وقت انجام میشد، همه چیز سر جای خودش بود و هیچ سفرنامهای هم نوشته نمیشد که ببینیم تعلیق دارد یا نه؟، از آنجا به بعد تعلیق دارد. اما چیزهایی جزو تمهیدات کار بود، ولی هر چه جلوتر رفتم نگاهی که داشتم دیدم وجه سیاسیاش را باید کم کنم؛ زیرا مشمول زمان می شدند که شاید به مقاله روزنامهای خوبی تبدیل میشد، مقایسه انتخابات در افغانستان و ایران یکی از آنها بود. آرام آرام به این فکر کردم که نمیتواند مانایی و ماندگاری داشته باشد؛ به طور طبیعی حذف شد.
با توجه به اینکه در توصیف و تصویرسازی خیلی موفق هستید، ولی بعضی جاها چه در این سفرنامه و چه در آثار دیگرتان توضیح در کار زیاد میشود، مثلا جایی که مسجد گوهر شاد را توضیح میدهید خیلی کش میآید. آیا این توضیحات ضروری است وقتی میتوانید به این خوبی تصویرسازی کنید چرا توضیح میدهید؟
این انتقاد درست است؛ زیرا راجع به اینها بعدا فکر کردم.
شما رفتار خوب افغانیها را توضیح میدهید ولی مدام بر آن تاکید میکنید، چرا این قضاوت را به خود خواننده واگذار نکردید؟
مخاطب ما یک دست نبود. اگر درفضایی بودیم که مخاطبان را خوب میشناختم، نیازی به توضیح نبود؛ ولی این پراکندگی در مخاطبان زیاد بود. همین متنی که شما میگویید توضیح زیاد دارد، عدهای از خوانندگان میگفتند، نفهمیدهایم. اما این ایراد درست است، من نسبت به آن فضا دچار شیفتگی هستم و میخواهم راجع به آن زیاد توضیح دهم.
هر اثر ادبی باتوجه به ویژگیهایی که دارد ممکن است مخاطبانی را به دست بیاورد و هم مخاطبانی را از دست بدهد. از دست دادن این همه مخاطب عام دراین اثر سخت نیست؟
این همه هم نیست. ایران 70 میلیون جمعیت دارد، هر هزار نفر باید از موضوعی خوشش بیاید؛ بنابراین تیراژ 70 هزار برای بعضی رمانها طبیعی است. این تیراژ 2هزار تا غیر قابل درک است.
با توجه به مختصاتی که در کشورمان وجود دارد به نظارت پیش از چاپ هنگام نوشتن فکر میکنید؟
متاسفانه فکر میکنم. زمانی با یکی از روسای انجمن قلم یکی از جمهوریهای تازه استقلال یافته شوروی درباره فروپاشی صحبت میکردم که چه اتفاقاتی بعد از فروپاشی افتاد. او میگفت که بعد از فروپاشی حتی یک صفحه منتشر نشده از نویسندهای در کشوی میزش وجود نداشت؛ یعنی ممیزی وحشتناکی که کا.گ.پ پشتاش بود، باعث نشده بود که اثری جاپ نشود؛ بحث این بود که هیچ چیز نوشته نشده بود.
این موضوع هست و من جزو آدمهایی هستم که با ممیزی مخالف نیستم. در کشوری که تنوع مذهب و قومیت وجود دارد، نوعی از ممیزی باید باشد. اما شکلی که امروز وجود دارد نه ضامن وفاقِ اقوام است و نه حامیِ وحدتِ مذاهب؛ جنسِ ممیزی باید تغییر کند. من اگر بدانم مساله ملی یا مساله سیاسی است و به بقای خودم ربط دارد، حواسم هست. ولی وقتی میبینم برای هر چیز ممکن است ممیزی وجود داشته باشد، در من نویسنده هم تاثیر دارد. با این حال اعتقاد دارم ما هنوز دچار انسداد زیاد نشدهایم که نشود کار کرد.
تا موقعی که ممیزی شفاف نشود، ما مشکل داریم. ضمن اینکه باید عددی برای انتشار کتاب داشته باشیم. ما باید تعریف حرفهای و غیر حرفهای از نشر داشته باشیم و بگوییم که انتشار حرفهای یک کتاب بعد از هفت هزارمین نسخهاش صورت می گیرد. تا پیش از آن کتاب در مرحله آزمایشیاش قرار دارد.
در واقع بزرگترین مشکل ما این است که ممیزی شفاف نیست. من باید ممیز کتابم را ببینم و این چیزی را که میگویند شفافیت فسادآور است، اصلا قبول ندارم. فساد و روابط زیرمیزی وقتی بیشتر است که ممیزی شفاف نباشد. در سینما چه اتفاقی میافتد؟ مسوولان می نشینند با سینماگر صحبت میکنند. من میدانم که کسی که در ارشاد است می تواند به شرطِ لج و لجبازی کتابم را مجوز ندهد؛ وقتی فضا شفاف نیست کاری نمیتوان کرد. به همین دلیل این هیات نظارت را -که آقای اشعری پیشنهاد داده بود- یک گام به پیش میدانم.
57244