روزگار چرخید و چرخید تا رسیدیم به شهریور90 و یک بار دیگر نگاه مخاطبان عام و نقدواره مخاطبان خاص و تا حدی نقد منتقدان حرفهای[برای مشخص شدن نامی که باید از کلاه شعبده این دهه شعری بیرون بیاید] تعیینکننده شد.
دهه شصت، دهه هفتاد و دهه هشتاد [سه دههای که به شکل زنجیرهای از فراز و فرودها به هم متصلاند] اکنون چند نسل از شاعران و شعرخوانان ایرانی را کنار هم قرار دادهاند تا نوعی داوری تاریخی را [به هر حال سی سال در ترازوی قضاوت ادبی تام وتمام، زمان کمی است] به نقطه «کمشبههگی» برسانند.
برای بررسی شفافتر شعر دهه هشتاد، نیازمند مروری کوتاهیم که دربرگیرنده تحولات شعر فارسی در دو دهه شصت و هفتاد است. دهه شصت از این نظر، به رغم تحولات کمتر، از امتیاز«روشنایی اسنادی» بیشتری برخوردار است. نشریات معدود ادبی آن دهه و کتابهای معدود منتشر شده در آن به خوبی در آرشیوها حفظ شدهاند و چهرههایاش در حافظه شعرخوانان میانسال!
حتی جلسات ادبی معدودش هم دیگر در مِه خاطراتی شیرین و تکرارنشدنی به نوستالوژی بدل شدهاند. [شاید به این دلیل ساده که هنوز وامدار وقایع ادبی و مناسبات و ساختارهای اجتماعی دهههای فراموش نشدنی چهل و پنجاه بودند.] در نتیجه میتوان زیر نور این شواهد و البته در پناه نقدهای ادبی به جا مانده از این دهه [مخصوصاً نقدهای روشنگرانهی عنایت سمیعی و اشارات محمد حقوقی و معترضات شفیعی کدکنی ونگره پردازیهای رضا براهنی - که همگی از نسلهای پیشین ومتقدم بودند - ] چند گروه معدود اما مؤثر ادبی را در دهه شصت پیگیر بود از «شعر ایدئولوژیک بچه مسلمانی غرق در استعارههای مذهبی وسیاسی» - به رهبری شاعران حوزه هنری- گرفته تا «شعر ایدئولوژیک غیر بچه مسلمانی غرق در استعاره های سیاسی» به روایت شاعران جناح چپ شعر اجتماعی.
با این همه ثمره این دهه بیشتر در شعر شاعرانی قابل ردگیری است که یا پیوستگی و دلبستگی به یکی از این دو جناح نداشتند یا در میانه راه، لااقل از استعارهگرایی به سمت ساخت ا«فضا و پدیدآوردن متنی مستقل از فرامتن» متمایل شدند؛ شاعرانی چون محمدعلی سپانلو، سیمین بهبهانی، شاپور بنیاد، محمد علی بهمنی، محمد مختاری، کاظم سادات اشکوری، مفتون امینی، منوچهر آتشی، رضا براهنی، علی باباچاهی، ایرج ضیایی، حسین منزوی، محمد حقوقی [از نسل قدیمیتر ادبی] و رضا چایچی، عبدالعلی عظیمی، کامران بزرگنیا، فرشته ساری، سیدحسن حسینی، سلمان هراتی،علی رضا پنجهای، قیصر امینپور، مسعود احمدی، سیدعلی صالحی، شمس لنگرودی [از نسل جدید ادبی]؛اما در نهایت، برنده نسلی این دهه کسی نبود جز شمس لنگرودی که توانست مسیر شعر سپید را از رویکرد آرکاییکیاش به سمتی تازه سوق دهد و در واقع ایدهدهنده شعر دههی بعد شود.
با این همه شاعران سپیدگوی دهه هفتاد ازسبک و سیاق ساده شعر چایچی در کتاب «بی چتر بی چراغ» بسیار آموختند همچنان که ازشعر بیمهابای رضا براهنی و شگردهای محمد علی سپانلو و شاعران غزلنوگوی این دهه نیز از نوگراییهای غزلهای بهبهانی و عمق غزلهای منزوی و گرمای غزلهای بهمنی و شکلهای روایی غزلهای امینپور.
دههی هفتاد یکسره متفاوت بود و گرچه تکثیر و تکثرش نسبت به دهه پیشین رشک برانگیز بود اما همین تکثیر و تکثر کار دستاش داد و نه غزلگویاناش [ به رغم استعداد ستایش برانگیزشان] توانستند به جایگاهی مستحکم در حافظهی تاریخی شعرخوانان این دهه دست یابند نه سپیدسرایانی که برای شکل دادن «یک دههی چهل دیگر» تدارک دیده بودند.
علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، سعید میرزایی [با کتاب «مرد بی مورد»ش] و هادی خوانساری از غزلسرایان پیشنهاددهنده دههی هفتاد بودند [گر چه میتوان به این اسامی سه اسم دیگر را هم اضافه کرد که بیشتر در حوزه نشریات و آن هم اوایل این دهه فعال بودند: پاشا،سپیده سامانی و افسانه سلامی] که هیچ یک نتوانستند همتراز با بهبهانی، منزوی، بهمنی و حتی امینپور وارد تاریخ ادبی شوند [البته با شگفتی بسیار! چرا که فضاهایی که آنان به غزل امروز افزودند گاه بیش از شاعران یادشده بود] و بهزاد زرینپور، پاشا، مسعود جوزی، بهزاد خواجات، علی عبدالرضایی، یزدان سلحشور از نسل نخست این دهه و مهرداد فلاح، شمس آقاجانی، شهرام رفیعزاده، حافظ موسوی، گراناز موسوی، شهرام شیدایی، م.روانشید، علی رضا آبیز، حسین عابدی از نسل دوم و رزا جمالی،پگاه احمدی، مهرنوش قربانعلی [البته با سابقهی شاعری بهمراتب بیشتر] از نسل سوم دهه هفتاد بسیار کوشیدند که به مدد کوششهای متنی و فرامتنی خود، جایگاهی حتی در سطح پنج چهره شاخص شعر نو برای خود در تاریخ ادبی فراهم سازند اما چون به شهریور سال 80 رسیدیم از آن جمع تنها حافظ موسوی بود که توانست به مدد هماهنگیهای هوشمندانهای که میان متن و فرامتناش صورت داده بود [نه در کسوت شاعری ششدانگ اما به هیئت شاعری که ناماش از باقی نامها قابل تمیز بود] به دهه هشتاد گام بگذارد. خب، در پایان دهه هفتاد به نظر میرسید که هنوز اعتماد شعرخوانان متوجه شعر همان قدیمیهاست و مخصوصاً سه نام: منوچهر آتشی،سید علی صالحی، علی باباچاهی،مسعود احمدی.
اکنون در شهریور سال 90 بار دیگر مجبوریم به ارزیابی افکار عمومی در قبال شعر دههای که از سر گذراندیم بپردازیم و این ارزیابی چندان امید برانگیز نیست و گرچه میتوان به نامهایی هم اشاره کرد اما هنوز قدیمیها در صف مقدماند با این همه، نه دیگر از تیراژ پیشین اثری هست و نه از [موفقیتهای حاصل از] هماهنگیهای متنی و فرامتنی.شمس لنگرودی در این دهه موفقتر از باقی شاعران رخ نموده هم از نظر تیراژ وهم از نظر حضور در رسانهها.
کاکایی با تغییر ژانرغالب شعریاش از غزل به ترانه، به یک ستاره بدل شده همچنان که گلرویی حین گریز از سپیدگرایی به ترانه. گروس عبدالملکیان با نوآوریای به مراتب کمتر از شاعران دهه هفتاد و به همین میزان موفقیت کمتر در حوزه گرتهبرداری [در مقایسه با عبدالرضایی که در این حوزه صاحب سبک است!] از تیراژ جالب توجهی بهرهمند است با این همه حتی بخش کوچکی از موفقیت شاعران تجربهگرای دهههای پیشین را هم- در حافظه مخاطبان خاص و حتی عام- کسب نکرده.
غلامرضا بروسان با شاعرانگی بیشتر و حرفهایگری کمتر، حتی از همین حد هم [که فیالواقع حدی نیست] بازمانده. مریم جعفری آذرمانی به رغم موفقیتهای شعری قابل ملاحظهاش در حوزه غزل، هنوز نامی ناآشنا در حوزه نشر حرفهای شعر است همچنان که حامد ابراهیمپور با نوگرایی بیشتر و تعمق کمتر در وجوه شهودی جهان؛ و علیشاه مولوی که گمان میرفت فاتح قطعی این ماراتن باشد[به دلیل تعادل در نوگرایی،تعمق شهودی در جهان، برخورداری از حمایت مخاطبان خاص و منتقدان] هنوز کتابی منتشر نکرده تا آثارش حتی مورد داوری نسبی تاریخ ادبی قرار گیرد و در نتیجه، رسماٌ از این ماراتن انصراف داده است!
این طور به نظر میرسد که شرایط حاضر حتی به اندازه شرایط دو شهریور پیشین [70 و 80]امیدوارکننده نیست با این همه شاید دهه نود از جنس دیگری باشد؛ البته... شاید!
5858