تاریخ انتشار: ۸ آذر ۱۴۰۱ - ۰۸:۵۳

در این مدتی که از ناامن‌سازی کشور می‌گذرد، هیچکس نمی‌تواند منکر این مسئله شود، که ایران باز هم در حوزۀ فرهنگی و اجتماعی، دچار دگرگونی گسترده‌ای شده است.

شاید برخی از تحلیل‌گران دلایل مختلفی را به این دگرگونی‌ ربط دهند و از آن نتایج متفاوتی بگیرند. اما کم‌تر کسی می‌تواند نادیده بگیرد که این وضع، مربوط به سال‌ها یا دهه‌های اخیر نیست. از آغاز موج دوران جدید، چه در عصر قاجار که جنبش قانون و سپس انقلاب مشروطیت را به وجود آورد، و چه در زمانی که کودتاهای سیاسی‌، بی‌ثباتی را به نظام سیاسی ایران تحمیل کرد، و چه در زمانی که انقلاب اسلامی پدیدار شد و از درون شاهد جنبش‌های رنگین بود، وضع ایران به همین شکل بوده است. اکنون نیز شرایط کنونی ایران، با گذشته، فرق چندانی نکرده است. اگرچه در ناامن‌سازی اخیر که به وضوح دست بیگانگان در آن پیدا بود و نسل نوجوان را به صفوف بحران آگاهی افزود، ولی همۀ این‌ مسایل نمی‌تواند دلیلی بر این باشد که جنس دگرگونی‌های فرهنگی و اجتماعی ایران با گذشته فرق کرده است. البته تردیدی نیست که در فرعیات و ظواهر بی‌ثباتی‌ها، تفاوت‌های صوری به چشم می‌خورد، اما شالودۀ همۀ این‌ها از نظر جنگ‌شناختی، متأثر از بحران آگاهی‌اند. به این معنا که دگرگونی‌های پدیدار شده در ایران، هریک به نوبۀ خود، بخشی از شکست ایران در جنگ شناختی بوده است. زیرا ملّتی که بر وجوهِ تاریخی خویش آگاه نباشد، طبیعی است که هر روایت و تحریفی از او، می‌تواند مقدمه‌ای برای شناخت ساختگی، و چه بسا متعارض با خود او باشد. فرض کنیم کودکی که از بدو تولد تا سنین جوانی، هیچ سند و عکس و تاریخچه‌ای از دوران خانوادگی او در دست نباشد و یا اطرافیان او، مانند خاله، دایی، عمو، عمه، حضور نداشته باشند تا او را به یاد کودکی‌ و هویت‌اش بیاندازند، محتمل است که این جوان، زمینه‌های شک و تردید نسبت به گذشتۀ خود را بیشتر از هر جوان دیگری که سابقۀ خانوادگی دارد، در ابهام ببیند. یعنی این جوان که مستعد بحرانِ شناخت است، ممکن است از طریق یک دروغ، دچار ابهامِ هویتی شود. مثلاً به او بگویند که تو فرزندِ خانوادۀ دیگری هستی و پدر و مادر کنونی تو، خانوادۀ حقیقی‌ات نیستند! در حالی که در واقعیت چنین نیست. یعنی آن جوان به طور قطع جزوی از آن خانواده است، ولی به دلیل عدم سوابق و نشانه‌های متقن، بستر شک فراهم می‌آید. در چنین شرایطی، زمینه‌هایی شکل می‌گیرد که شک و تردید در آن رشد می‌کند.

شک و تردید، نخستین عاملی است که امکانِ شناختِ راست را از دروغ سلب می‌کند. مادامی که آدمی دچار چنین وضعی باشد، بویژه که میلی هم برای فهم حقیقت نداشته باشد، امکان منحرف شدن او با اولین موج دروغ، اجتناب‌ناپذیر است. این مثال، یکی از نمونه‌های بارز برای فهم زمینه‌های موفق شدن جنگ شناختی علیه یک ملّت است. چنان‌که خانواده نخستین شکل از وجود یک جامعۀ حداقلی است.

ایران در طی دو قرن اخیر، پیوسته در معرض جنگ‌های شناختی قرار داشته و از درون‌ این وضع، چه بسا بحران‌هایی را خواسته یا ناخواسته، به نیابت از اغراض بیگانگان، برای خویش پدید آورده است. از این‌رو به هیچ وجه منصفانه نیست که همه چیز را به گردن بدخواهان ایران انداخت. چون از بدخواه جزء بدخواهی انتظار نمی‌رود. اما تداوم این نوع بدخواهی‌ها، ریشه در زمینه‌های درونی دارد که راه را برای سوء استفادۀ بیگانگان هموار می‌کند. و این مسئله، امری نیست که عناصر داخلی را از مسئولیت اصلی مبرا کند. چنان‌که اگر بدخواهان ایران، متوجه شوند که اصالت تاریخی جوانان و مردمان ما تردیدناپذیر و رخنه‌پذیر نیست، در جنگ شناختی امید به پیروزی نمی‌بندد و چه بسا ترسی هم از واکنش مردمان ما خواهند داشت. بنابراین جنگ شناختی زمانی در یک ملّت مؤثر می‌افتد که ملّت از آگاهی تاریخی خود تهی شده باشد و در وضع بحران و ابهام به سر ببرد.

در سال‌های گذشته، در یک مطلبی که به «موضوع ایران در رویارویی با غرب» اختصاص داده بودم، به روشنی پیامدهای منفی، که از سوی استادان ایران‌ستیز سرازیر می‌شد، برشماردم و در آنجا به اختصار گفتم که ادامه این وضع، چه آسیب‌های پرمخاطره‌ای را برای ایران به دنبال خواهد داشت. هرچند قبل از این هم بسیاری دربارۀ این نوع مسایل تذکر داده بودند و به طور کلی بحث جدیدی نبوده و نیست، اما اهمیت این قضیه به جایی بر می‌گردد که پیشتر پیامدهای آن پیش‌بینی شده بود. در آن مطلب اشاره کرده بودم که «در سال‌های اخیر عده‌ای از اهالی دانشگاه نوک پیکان را از روی ناآگاهی به سوی ارزش‌های ملّی نشانه رفته‌اند و به جای اینکه در شناخت مسائل ایران و نسبت آن با جهان خارج التفات کنند، خود منشأیی برای دامن زدن به بحران آگاهی شده‌اند. علت این است چنین افرادی در جایگاهی چنبره زده‌اند که می‌تواند تالی‌های فاسد در را ایران بسط دهد؛ به این معنا که ممکن است از مجرای مباحث این نوع اساتید، نسلی از درب دانشگاه‌ها بیرون آیند که در سال‌های آتی بتوانند به نیرویی در جهت ضدیت با منافع ملّی و تاریخ مشترک عمل کنند. بنابراین پرورش نسل‌های آتی نه تنها نباید زیر دست این افراد افتد، بلکه ضرورت دارد با احساس مسئولیت این گونه افراد را از مرکز علمی کشور خارج کرد و به جای آن‌ها دانشمندانی آگاه به مسائل ایران و جهان بر سر کار آورد. در غیر این صورت، سرشت علمی کشور در تسلسلی دامنه‌دار آسیب‌های سختی را به پیکر ایران وارد می‌کند.» (بخش اول)

اکنون بعد از گذشت این سال‌ها و بروز پیامدهای این بی‌توجهی، ما را با بحران‌های عمیق‌تری مواجهه کرده، که نه تنها مانند گذشته هرازگاهی سر باز نمی‌کند، بلکه پبوسته، تبدیل به زنجیره‌ای در هم تنیده‌ای شده‌ است که هر دفعه، با کوچک‌ترین دست‌مایه‌ای، جلوه‌هایی جدید می‌نماید. به این معنا که بحران‌ها و دگرگونی‌های فرهنگی و تاریخی ما، تبدیل به زمین حاصل‌خیزی شده، که از درون آن، ناامن‌سازی کشور را رشد می‌دهد. طبیعی است که در گذشته راه‌های ارتباطی، مانند امروز به این گونه که در شبکه‌های اجتماعی مشاهده می‌شود، به سهولت ممکن نبود و اگر بنا بود بحرانی سر باز کند، نیازمند فواصل زمانی بود. اما اینک اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، تبدیل به منزل‌گاهی برای نمایش این بحران‌ها شده‌اند. بسیاری از تحلیل‌گران و تصمیم‌گیران حوزۀ امنیت ملّی، بر این تصور هستند که این نوع ارتباطات جمعی، که در بستر اینترنت پدیدار می‌شوند، به دلیل عدم نظارت و کنترلِ درون‌پایه، شرایطی را به وجود می‌آورد که در جنگ شناختی، عنان امور کشور از دست خارج می‌شود و این موجبِ تضعیفِ امنیت ملّی می‌شود. راه حلی که تحلیل‌گران برای مدیریت این حوزه پیشنهاد می‌دهند و به تبع آن، تصمیم‌گیران نیز به آن جامه عمل می‌پوشانند، به کنترل درآوردن هرچه بیشتر فرآورده‌های اینترنتی از طریق بومی‌سازی است. البته بومی‌سازیِ فناوری و رشد و توسعۀ آن در درون مرزهای ایران، امری است پسندیده و مایه افتخار ایران و ایرانی، اما نکته ‌این است که تحلیل‌گرانِ این حوزه متوجه این نکته نیستند که قلمروی اینترنت در دست یکایک افراد جامعه است و قلمروی آن بسیار سیال‌پذیر و ذاتاً فرار است. یعنی با تمام نظارات و محدودیت سازی‌ها، که به واسطۀ بومی‌سازی در فرآورده‌های اینترنتی به دست می‌آید، نمی‌توان انتظار مدیریت بحران‌ها را از آن داشت. زیرا پدیدۀ بحران‌های اجتماعی امری نیست که با کنترل و محدودسازی ابزار آلات، راه را برای او بند آورد و از فوران آن جلوگیری کرد. به عبارت دیگر، اگر چنانچه محدودیت‌هایی بر این ابزارآلات جدید اعمال شود، مانع از این نمی‌شود که آتشفشانِ بحران آگاهی از جای دیگری فوران نکند. در اواخر عصر قاجار، که راه‌های ارتباطات جمعی، به این سهولتی که اکنون هست نبود، اما با همان اندک جراید و شب‌نامه‌هایی که وجود داشت، جنبش‌های اجتماعی پیوسته رقم می‌خورد و موجب دگرگونی گسترده‌ای در ایران می‌شد. با این تفاوت که در گذشته، دگرگونی‌ها و بی‌ثباتی در نظام اجتماعی به کندی پیش می‌رفت، ولی اکنون با ورود ابزارآلات جدید، وسیله‌ای برای سرعت گرفتن پیدا کرده است. حال اگر با وجود چنین وضعیتِ عمیقی، تصور کنیم که با کنترل و نظرات بیشتر بر فرآورده‌های اینترنت، می‌توان از پیامدهای بحران‌های اجتماعی در ایران جلوگیری کرد و امید داشت که در جنگ شناختی، اذهان عمومی مدیریت شود، در واقع پذیرفته‌ایم که وضعیت موجود به صورت مزمن ادامه یابد و تاریخ ایران تبدیل به جولان‌گاه بدخواهان شود.

باری، اکنون یک پرسش اساسی وجود دارد که آیا راه خروج از بحران آگاهی می‌تواند ایران را در برابر جنگ‌شناختی مصون کند و از نتایج آن بتوان به ثبات بلندمدت و تاریخی رسید؟ به عقیدۀ من، چنین امری طبق شواهد تاریخی در ایران ممکن است. زیرا تاریخ ایران در ادوار گذشته، مملو از نظام‌های سیاسی و اجتماعی بوده، که هرکدام‌شان به طور میانگین، بالغ بر ۴۰۰ سال پایدار بوده‌اند. بدیهی است که در آن ادوار هم جنگ‌های شناختی میان ایرانیان-یونانیان و رومیان، به صورت‌های متفاوت وجود داشته است، اما هیچ یک از امواج جنگ‌شناختی، نمی‌توانسته بستری برای دگرگونی تمام عیار ایران پیدا کند. زیرا نظام‌هایی که در ایران سکان امور کشور را به دست می‌گرفتند، خود را نمایندۀ تاریخ و مردم ایران و خویش را فرزندهِ به حق ایران معرفی می‌کردند و این معرفی، رابطه‌ای عمیقی با تاریخ و خاطرۀ جمعی داشت. در دورۀ خلفای عباسی که نسبتی با خاطرۀ جمعی ایرانیان نداشت، ولی کوشش‌های زیادی انجام گرفت که دودمان عباسی به نظام با ثباتی تبدیل شود و جملگی، تمام آحاد ملل شرق، خود را در آیینۀ این دولت ببینند. منصور عباسی یکی از همین خلفای اسلامی بود که در ادوار خود، متوجه شد، برای اینکه بتواند دودمان خود را تنها جانشین مشروع امپراطوری‌ها و شاهنشاهی‌های کهن و باستانی شرق معرفی کند، خود را خلفِ بلافصل شاهنشاهی ساسانی خطاب می‌کرد و در ترویج این دیدگاه نیز می‌کوشید. زیرا با این اقدام، فرمانروایی عباسیان را از درون غیر قابل هجمه و هجوم‌ناپذیر می‌کرد. (بازشناخت مفهوم ایران ص ۳۲۰ و ۳۲۱)

بنابراین اگر دولتی در ایران و مشرق زمین، بتواند مشروعیت خود را در زمان و مکانِ درست و در تاریخ و فرهنگ و نیز بر اساس منطق زمانه، جانمایی و تعریف کند، و همچنین روح تاریخ را به کالبد خود بدمد، در آن صورت بعید است که در جنگ‌شناختی، مغلوب شود. زیرا جنگ شناختی زمانی بر ملّت یا دولت مؤثر می‌افتد که هریک این دو نیرو از تاریخ گسسته باشند و در شرایط بحران آگاهی به سر ببرند. به این اعتبار که هریک (دولت و ملّت) دیگری را از خود و تاریخ بیگانه بداند. امروزه بزرگترین خطری که نظام‌های سیاسی و اجتماعی منطقه را تهدید می‌کند، عدم شناخت و تبیین درستِ تاریخ در میان مردمان مشرق‌زمین است. مادامی که کلیات تاریخ در ایران و مشرقِ بزرگ، و تمایز آن با جهان مغرب تبیین نشود، و برحسب الگوهای موفقی که با منطق زمانه منطبق بوده، به محک دوران جدید گذاشته نشود، عملاً راه فرمان‌روایی غرب بر اذهان شرقیان را هموار خواهد گذاشت و به طور دائم باید به این برتری غرب در جنگ‌شناختی تن داد. پس آنچه بیش از همه باید محل تبیین در جنگ‌شناختی باشد، تاریخی شدن دولت و ملّت است. البته ایرانیان همیشه تاریخی بوده‌اند، اما در طی دو سه قرنی که ایران دچار زوال تمدنی شد، با موجی از خودبیگانگی روبرو شده، که باید با تلاش مضاعف، این خودبیگانگی از ذهن‌ها زدوده شود. مادامی که چنین امری فراگیر شد و تمام آحاد ملّت و دولت، مجدد تاریخی شد، این آگاهی به تقویت شناخت‌ درونی کمک می‌کند و زمینه‌های رشد خودبیگانگی را عقیم می‌سازد.

۶۵۶۵