سال 1342 یک مشخصه مهم در تاریخ معاصر ایران دشت؛ آن مشخصه این بود که شاه سمت و سویی را انتخاب کرد که خلاف خواست دو طبقهی مهم در ایران بود؛ آن دو طبقه زمینداران و روحانیت سنتی بودند که سابق بر این در ایران همیشه مدافع پادشاهی به حساب میآمدند.
شاه در دهه چهل شاه در شطرنج سیاسی ایران به خاطر زدن وزیر، یک حرکت کوتاهمدت کرد که در درازمدت موجب کیشومات شدن خودش شد. شاه برای اینکه علیامینی نخست وزیر مورد عنایت جبههملی و مورد حمایت امریکا را کنار بزند و همچنان قدرت را انحصاری در دستان خود نگه دارد، تلاش کرد اصلاحات مورد نظر امریکا در ایران را خود رهبری کند و امینی را از صفحه بازی بیرون بیندازد. اصلاحات مدنظر امریکا اما انگیزهی بازدارندگی از افتادن ایران در دامان شوروی داشت و نتیجهی تحلیل اشتباه این کشور از میزان نفوذ کمونیسم و حزب چپگرای توده در جامعهی مذهبی ایران بود. عجیبتر آنکه با وجود اتفاقهای شکست خوردهای مثل حرکت مسلحانه سیاهکل و همکاری روستاییان با ساواک، باز هم رژیم شاه به این برایند نرسید که اصلاحات مدنظر امریکا در ایران را متوقف کند تا شاید آب رفته به جوی بازگردد. اما شاه به دلیل هراسش از آمریکا که نکند امینی را جایگزین او سازد، اقدام به حذف امینی کرد. او حتی نسبت به کودتای 28 مرداد 32 و تاثیر آن در تحولات آتی تحلیل درستی نداشت.
در پیگیری اصلاحات مدنظر امریکا نیز هرچند شاه میتوانست با یک دودوزهبازی بگذارد همه چیز بر سر امینی خرد شود اما ناشیانه خود مسئولیت اصلاحات ارضی و انقلاب سفید را به دست گرفت. اصلاحات ارضی دو طبقهی اجتماعی قدرتمند ایران را که متحدان سابق حکومت شاهنشاهی بودند، یک شبه تبدیل به دشمنان شاه کرد. و علاوه برآن فرودستان مهاجر روستایی در حاشیه شهرها ناشی از اجرای طرح اصلاحات ارضی را نیز به موتور محرکه آن تبدیل ساخت. این خودزنی محمدرضاشاه درحالی بود که وی در این تغییر یکباره طبقهی طرفدارانش نتوانست در دل طبقهی متوسط شهری چندان جایی باز کند و همگی روشنفکران به این اصلاحات شاه و تغییر رویهی یکشبی حکومت به دیدهی تردید نگاه میکردند و نه تنها حامیان جدید شاه به حساب نمیآمدند که به نوعی سرگشته و موافق یا مخالف منفعل تبدیل شده بودند. اوضاع شاه و پایگاه اجتماعیاش در میان طبقهی روستاییان بیزمین نفع برده از اصلاحات ارضی نیز چنین بود. زیرا آنان از نظر فرهنگی هیچ سنخیتی میان خود و برنامه های فرهنگی دربار مشاهده نمی کردند. از این رو آنها طرفداران منفعل شاه شده بودند و به عنوان روستانشین سهمی در بسیج تودهای برای حمایت از شاه نداشتند مضاف براینکه به خاطر عقاید دینیشان در میان دعوای شاه اغلب به ویِژه آنانی که به حاشیه شهرها مهاجریت کرده و حلبی آبادها را ایجاد کرده بودند، جانب مخالفان مذهبیاش را میگرفتند.
خودزنی محمدرضاشاه درحالی بود که وی در این تغییر طبقهی طرفدارانش نتوانست در دل طبقهی متوسط شهری چندان جایی باز کند و همگی روشنفکران به این اصلاحات شاه و تغییر رویهی یکشبی حکومت به دیدهی تردید نگاه میکردند و نه تنها حامیان جدید شاه به حساب نمیآمدند که به نوعی سرگشته و موافق یا مخالف منفعل تبدیل شده بودند. اوضاع شاه و پایگاه اجتماعیاش در میان طبقهی روستاییان بیزمین نفع برده از اصلاحات ارضی نیز چنین بود. یعنی آنها طرفداران منفعل شاه شده بودند و به عنوان روستانشین سهمی در بسیج تودهای برای حمایت از شاه نداشتند مضاف براینکه به خاطر عقاید دینیشان در میان دعوای شاه با مخالفان مذهبیاش مردد میماندند.
بنابراین ضرورت توجه به پایگاه اجتماعی هر حکومت و ضرورت تغییر آرام آن در صورت از میان رفتن یا تحلیل رفتن طبقه و طبقات سابق درسی تاریخی از حکومت شاه است که چونان آینه رویاروی شرایط امروز جمهوری اسلامی نیز قرار دارد. همین فرمول در نزاع برسر حجاب و مشکلات امروز جامعه و جمهوری_اسلامی صادق است. در نهایت شاه نه تنها در طبقه متوسط جایگاهی به دست نیاورد، که مایل بود انقلاب سفید را برروی دوش آنان به پیش ببرد، بلکه به خاطر انقلابی شدن بخش مهمی از میانه رو های سابق در حوزه شهری و روستایی، به شدت میان انتخاب نهایی پایگاه اجتماعی خودش سردرگم ماند. زیرا شاه هم متحدان سنتی قدیم خود را از دست داد و هم در میان طبقات متجدد ایران جای پای محکمی برای خودش فراهم نکرد.
*روزنامه نگار
216211