به گزارش خبرآنلاین، در سال 1332 ریچارد نیکسون که در آن زمان معاون رییس جمهوری ایالات متحده امریکا بود برای سفری رسمی به ایران سفر کرد. در آن زمان که تازه چند ماه از کودتای آمریکایی شاه علیه دولت دکتر مصدق میگذشت، احساسات ضد آمریکایی فضای غالب در دانشگاهها بود. دیدار از دانشگاه تهران و دریافت دکترای افتخاری این دانشگاه از برنامه های سفر نیکسون به تهران بود. در جریان این دیدار اعتراضات دانشجویی در دانشگاه تهران از روز 14 آذر ماه آغاز شد و در 16 آذر ماه به اوج خود رسید و حتی به خارج از دانشگاه هم کشیده شد. دولت نیز به بهانه حفظ امنیت و جلوگیری از اغتشاش نیروهای نظامی را وارد دانشگاه کرد. در دانشکده فنی برخورد نیروهای نظامی با دانشجویان به خشونت کشیده شد و سه دانشجو به نامهای احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعترضوی و مصطفی بزرگنیا (که گفته میشود دوتن هوادار حزب توده و یک تن هوادار جبهه ملی بودند) به شهادت رسیدند. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری در رشته حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال مشهود نیروهای نظامی بود، دریافت کرد.
دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران در کتاب «گزارش یک زندگی» حادثه روز 16 آذر را بدین شرح نقل میکند:
روز 16 آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلو دانشکده فنی میگذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره میکنند و گویا کلمات زنندهای بر زبان میرانند و به سرعت وارد دانشکده(فنی) میشوند. سربازان آنها را دنبال میکنند. در این هنگام زنگ دانشکده به صدا در میآید و دانشجویان از کلاسها بیرون ریخته و سرسرای دانشکده با سربازان رو به رو و با آنها گلاویز میشوند. تیراندازی مفصلی صورت میگیرد و به سه دانشجو اصابت میکند و آنها را از پای در میآورد.
گزارشی که به من رسید، بیدرنگ با سپهبد زاهدی تلفنی تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم که “با این حرکات وحشیانه مأمورین انتظامی شما، من دیگر نمیتوانم، اداره امور دانشگاه را عهده دار باشم " گفت: “متأسف خواهم بود، دولت رأساً از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند “. فردای آن روز، در جلسه رؤسای دانشکده ها، دو ساعت درباره این جریان و خط مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کناره گیری نتیجه قطعیاش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولتها بر آورده خواهد شد و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیر نظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت. در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد که سنگر را خالی نکنم و به مقاومت بپردازم. “
از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: “این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب دادهاند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته اید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟ گفتم معلوم میشود که جریان را آن طور که خواستهاند، ساخته و پرداخته، به عرض رساندهاند. شاه گفت: به دروغ نگفتهاند، عقل هم حکم میکند که جریان همین بوده است. گفتم هر چه بوده، نتیجه اش این است که سه خانواده عزادار شدهاند و دانشگاهیان ناراحت و سگوارند.
رئیس دانشگاه تهران همچنین با هیأت دولت(زاهدی) نیز مذاکراتی داشته که از زبان خودش بیان میشود:
“… وزرا گوش تا گوش دور میزی دراز نشسته بودند. نخست وزیر (فضل ا… زاهدی) به احترام من از جای برخاست وزیران نیز به او تأسی کردند. … معلوم شد، گفتگو درباره دانشگاه است… نوبت به وزیر جنگ سپهبد هدایت رسید او با حدّت و شدت بیشتری به دانشگاه حمله کرد و در پایان سخنانش نتیجه گرفت که اگر عضوی از اعضای بدن فاسد شود، آن را قطع میکنند، تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد… به آرامی گفتم، این نظریه قابل تأمل است. اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و احتمال قطع آن صحیح نیست، عضو بدن را که قطع میکنند، از خود مقاومت نشان نمیدهد،… . در صورتی که دانشگاه از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده و اگر مورد حمله قرار گیرد، به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع میکنند… فردای آن روز،مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانگشاه، راه یافته بودند، آنجا را ترک کردند “.
29219