مدتهاست جامعهشناسان در تحقیقات مختلفی که روی بحث اعتماد عمومی دارند، یا به عبارتی در انسجام اجتماعی به نتایج نگرانکنندهای رسیدهاند. اگر بررسی کنیم و مجموعه مطالعات و تحقیقات را کنار یکدیگر بگذاریم میبینیم به تدریج در جامعه ما سرمایه اجتماعی در حال دچار شدن به یک فرسایش جدی است و این فرسایش به تدریج در حال افزایش یافتن است.
تحقیقات نشان میدهد عملا میتوانیم جامعه را به دو بخش تقسیم کنیم. در یک بخش مطالعات مشکل چندانی را نشان نمیدهد و آن عرصه خصوصی یا عرصهای است که بیشتر شامل تعاملات فردی است مثلا خانواده، دوستی، خویشاوندی یا هممحلهای. در این عرصه شاید مشکل خیلی جدی نباشد اما در عرصه دوم که عرصه عمومی است مشکلات بسیار جدی است که میتواند روی عرصه خصوصی هم تاثیر بگذارد.
همه ما شاهد هستیم که اعتماد مردم به یکدیگر هر روز در حال کاهش است و پژوهشها نشان دهنده این است که چه در معاملاتی که صورت میگیرد و چه در سایر موارد به یکدیگر اطمینان نداشته، یکدیگر را صادق نمیشناسند و نسبت به همدیگر نگرانند و این نگرانی را میشود در بسیاری از زمینهها دید.
در گذشته اگر افراد در عرصه عمومی دچار مشکل میشدند بقیه به کمکشان میآمدند یا در نزاعها مردم بیتفاوت نبودند و تلاش میکردند به همنوع خودشان کمک کنند ولی این روزها میبینیم که کسی به فکر دیگری نیست و فقط از کنار یکدیگر عبور میکنند.
آمار بالای سرقتها و کلاهبرداریهایی که صورت میگیرد، حوادثی که روزانه در روزنامهها و سایتها به چشم میخورد، گرایش مردم به نصب دزدگیرهای قوی روی ماشینها و خانههایشان، محدود کردن کودکان برای بیرون رفتن از خانه و بازی کردن و ... همه و همه حاکی از ضعف و کاهش اعتماد مردم به یکدیگر و میزان زیاد احساس ناامنی در آنهاست.
این کاهش اعتماد، انسجام اجتماعی را در عرصه عمومی کاهش داده و میزان مشارکت مردم را کم کرده و این فرسایش شدید میتواند خطرناک تلقی شود. از خطراتی که دارد میتوان به گسترش آسیبهای اجتماعی، مشکلات روحی و روانی افراد جامعه، کم شدن حس همبستگی و تنها ماندن در موقعیتهای سخت و به طور کلی ناآرامی نهاد و خسته و بی تفاوت بودن افراد اشاره کرد ضمن این که همه اینها سبب میشود افراد به سرعت به سمت خشونت کشیده شوند.
اما سوال اینجاست که چرا این اتفاق در حال رخ دادن است؟ به نظر میرسد یکی از دلایل عمده مربوط به این امر، کاهش نقش مردم در عرصه عمومی است. جامعه بشری از آغاز به همت خود مردم، نخبگان آنها و به عبارتی افرادی که میتوان گفت جزو سرآمدان جامعه بودند و با کمک آنها، برای افزایش همبستگی اجتماعی تلاش میکرده است. مشکلی که در دوران جدید و به ویژه در کشورهای در حال توسعه باعث کاهش اعتماد شده این است که هر روز نقش مردم و نخبگان اجتماعی برای تنظیم روابط اجتماعی کاهش یافته و با بزرگ شدن دولتها و حجیم شدن آنها و به عبارتی قدرتمندشدنشان در عرصه عمومی، هر روز نقش مردم ضعیفتر و نقش دولتها پررنگتر میشود.
در گذشته در هر کوی و برزن نخبگان اجتماعی و مردمی را شاهد بودیم که نهادهایی را برای کمک به سایر همنوعان خودشان صرف نظر از قوم، فامیل، آشنا و بستگان تشکیل میدادند و این نهادها به کمک مردم میرسیدند. خیریهها و نهادهای مذهبی مهمترین نهادهایی هستند که میتوان به آنها اشاره کرد. اما با بزرگ شدن دولتها این نهادهای مدنی کوچکتر و کوچکتر شدند و بنابراین امروز یک عرصه خصوصی داریم که دولتها کمتر در آن دخالت کردهاند و یک عرصه عمومی داریم که به جای اجتماعی و مردمی بودن بیشتر به صورت انتظامی کنترل میشود و همه اینها سبب شده امروزه دولتها در مقابل آسیبهای عمومی تنها بمانند و نهادهای مردمی که بتوانند و تجربه داشته باشند برای مبارزه با این مشکلات، وجود نداشته باشد.
اینها هشدارهایی است که جامعه، مسوولین و نخبگان اجتماعی باید جدی بگیرند و برای مقابله با آن تمهیداتی اندیشیده شود در غیر اینصورت تدام این روند زوال عرصه عمومی میتواند بسیار خطرآفرین باشد.