در کردستان، هنوز هم میزبان بهاریم. فعلا خبری از تابستان نیست.
در کرماشان بغل دست ما هم، تابستان فقط در برخی دشتهای مسطح در حال پیشروی ست و در ارتفاعات، بهارِ فتان و سرخپوش و دستارسبز، میرقصد و میخرامد.
آقای رئیس جمهور!
بگذارید با دو کارت پستال بهاری شروع کنم، بعد بروم سراغ یک بریده روزنامهی ترکی، بعد بیایم سراغ تحلیل سخنان گهربار شما در جمع صاحبان و متولیان دانشگاه آزاد.
سوار بر یک مینی بوس قدیمی، از سنندج راه افتادیم به سمت مریوان، از آنجا راندیم به سوی اورامانِ زیبا و باوقار، چند روستای گردشگری بسیار زیبا را رد کردیم و از گردنهی تته رفتیم بالا، از آن سو به شهر زیبای نودشه رفتیم در قلمرو کرماشان عزیز. نیمی از همراهان کُرد بودند و نیمی بچه تهران. لذا در گوش سپردن به نوای موسیقی، برخلاف سیاسیون کشورمان، تلاش کردیم قاعدهی رواداری و دموکراسی را به کار ببندیم.
اگر سه ترانه از رزازی و زیرک و عدنان کریم پخش میشد، پشت بند آن داریوش رفیعی میآمد و نسوانِ عهدِ ماضی! گاهی هم سه تار ذوالفنون و تار شهناز و کمانچهی کیهان خانِ کلهر و ساکسیفونِ کنی جی. سرتان را درد نیاورم. سفر خوب و خرم و زیبایی بود.
از منظر جامعه شناسی، کل همراهان یا از طبقهی متوسط بودند یا متوسط به پایین. لذا اگر وعدهای کباب ماهی دریاچهی زریبار مریوان نوش میشد، از برای «ژم» یا وعدهی بعدی، خیار و گوجه و پنیر ابتیاع میشد با نان محلی کُردی که مکدر نشود خاطرِ کارتهای بانکی کم پولمان.
عکسها گرفتیم، خاطرهها ثبت شد.
در کنار دریاچهی زریبار، در یک غروب قشنگ، برخوردیم به چند اتوبوس از گردشگران یزدی و کرمانی و بوشهری. بین خودمان بماند. بلال فروش جوانی، ناگاه سپیکر سیار برافروخت و قدری رقص و پایکوبی کُردی اجرا شد به میمنت. چند کرمانی و یزدی هم به کردها پیوستند و در ظرف چند دقیقه، دو سه ترم از یادگیری رقص کُردی را با موفقیت پاس و اجرا کردند. یک صیاد سابق بوشهری هم کنار من ایستاده بود. دیدم صدای خوبی دارد. از او خواستم اگر در آستین دارد، خیام خوانی کند برایمان. روی ما را زمین نیانداخت و زیبا خواند: دریاب دمی که با طرب میگذرد.
آقا مسعود پزشکیان!
اگر اهل سینما باشید و تماشاگر حرفهای باشید، میتوانید حدس بزنید که تمام این صحنههای زیبا، همچون وصف آرامش قبل از طوفان است و به زودی قرار است تغییر ناخوشایندی در مسیر داستان روی دهد. بالاخره زندگی ست! بالا پایین دارد.
نه. نگران نباشید! کسی در آب زریبار غرق نشد. اساسا هوا سردتر از آن بود کسی جرات شنا داشته باشد.
نه. شکر خدا تصادف هم نکردیم. مینی بوس مدل قدیمی زیرپای ما، فقط راه میرفت! نمیدوید! بنابراین ترس تصادف نداشتیم! ولی مشکلی برایمان پیش آمد که به طور مستقیم با خود خود شما ارتباط دارد. بله... شما.
شب بود و تاریک.
از جادهی قدیم مریوان به سوی سنندج به راه افتادیم. پس از سفری دو روزه، یک موسیقی جاز ملایم گوش میدادیم و مشتاق بودیم زودتر به لانه بازگردیم.
من صندلی جلو نشسته بودم کنار راننده. در خروجی شهر، سهروردی وار دچار شهود شدم و راننده را پرسیدم: کاک صلاح! گازوئیل داریم؟
پاسخ داد: بله. آن قدر داریم به سنندج برسیم و دیروقت از دوستانم کارت بگیرم. سهمیهی گازوئیل خودم همین دیروز تمام شد.
از روستای زیبای نگل دور شده بودیم و در دل شب پیش میرفتیم.
ناگاه، ماشین ایستاد.
کاک صلاح: ای داد بیداد! گازوئیل تمام کردم.
به قدر ده پانزده کیلومتر از جایگاه سوخت دور شده بودیم.
به زحمت دور زد و سراشیبی را بازگشتیم به عزم خواهش و تمنا از صاحب جایگاه.
به راننده اطمینان دادم که پمپ چی یا صاحب جایگاه؛ شرایط ما را درک خواهد کرد و راضی خواهد شد اندکی سوخت در باک مینی بوس بریزد.
زهی خیال باطل.
من از پمپ چی خواهش کردم ده لیتر به ما سوخت بدهد. صراحتا گفت: امکان ندارد. حتی ده قطره. اصلا ممکن نیست.
به راننده گفتم: من میروم با یکی از راننده تریلیها صحبت میکنم. ایشالا کمک میکنند.
کاک صلاح معتقد بود این تریلیها چون در مسیر اقلیم کردستان عراق هستند، ممکن نیست به کسی گازوئیل بدهند. اما خوشبختانه یک راننده تریلی جوانمرد و نازنین، بیهیچ حرف و خواهشی به ما بیست لیتر گازوئیل داد. هر کاری کردیم؛ پولی هم نگرفت.
به سنندج برگشتیم.
دیروز صبح اول وقت، از مسیر کمربندی بهاری و کوهپایهای آبیدر سنندج، یک تاکسی اینترنتی فراخواندیم به سوی ترمینال. رانندهی جوان، چنان دمغ بود که گویی به تازگی صحنهی تصادف دهشتناکی را ترک کرده است. جویای احوالش شدم. گفت: کارت سوخت ماشینم دچار مشکل شده و کار نمیکند. درخواست صدور کارت جدید را ثبت کردهام و دو ماه طول میکشد. این دو ماه باید چه گلی سرم بگیرم.
با خودم گفتم؛ لابد یک بیان بدبینانه، غمگنانه و اغراقآمیز است. لذا گوشی را در آوردم و مراجعه کردم به اینترنت. بله...نوشته بود: صدور کارت سوخت جدید، بین چهل روز تا دو ماه طول میکشد!
خب...
خب به جمالتان.
حالا از این دو پلان کوهستانی – کوهپیایهای کات میزنم به یک برده روزنامه از آنکارا و از آنجا میآیم تهران و ارزیابی میکنم سخنان جناب پزشکیان را. سخنانی که در جمع حضرات دانشگاه آزاد بر زبان آمد و راستش را بخواهید، مرا متاثر کرد.
داشتم یک روزنامه ترکیه را بالا پایین میکردم که عکس جناب پزشکیان را دیدم. با تیتر درشت از قول او نوشته؛ پیام به آمریکا: از گرسنگی نخواهیم مرد. صدها راه داریم.
دیدم آری. ترجمه دقیق است و جناب رییس جمهور گفته است: «اینجوری نی.»
مومن نگو نی! بچه دروازه غار تهران نیستی که! بچه مهاباد و تبریزی. کاش به جای اینجوری نی، بگویید: «چنین نیست...یا اینطور نیست...یا اینجوری نیست». بگذریم. فرازهایی از سخنان پزشکیان را عینا میآورم:
«اینجور نی که اگر آنان نخواهند با ما مذاکره کنند یا اگر بخواهند ما را تحریم کنند ما از گرسنگی خواهیم مرد. ما راه پیدا خواهیم کرد و صدها راه در مسیر برونرفت از مشکلات وجود دارد».
سوال: آیا تنها وظیفهی دولت، رییس جمهور و نظام حکمرانی، این است که نگذارند مردم از گرسنگی بمیرند؟ احیانا کیفیت و اینها اهمیتی ندارد؟
«ما اگر با نخبگان و مردم خود توافق کنیم و بر اساس عدالت کار را به کاردان بسپاریم و اجازه دهیم همه بر اساس شایستگی میدان کار پیدا کنند، نیازی به کسی نخواهیم داشت».
سوال: خود شما کار را به کاردان سپردید؟ چند معاون خود را از بین پزشکان فاقد تجربه و دانش سایسی انتخاب کردید؟ چند وزیر کابینهی قبلی را با مصلحت به کابینه آوردید؟ رحمانی فضلی با تایید شما به چین و ماچین میرود. خداوکیلی او شایستهی چنین پستی است؟
« اساسا اگر دل به کسی ببندیم ممکن است روزی پشت تو را خالی کنند و نهایتاً شکست بخوریم. مباحثی که درباره کشورها مطرح است که دل ببندیم یا نبندیم، اگر ما دل به خود ببندیم و جز خدا را پشتیبان نگیریم، راه پیدا میکنیم تا مشکلات را خودمان حل کنیم.»
سوال: آیا شما یک سخنران انگیزشی هستید؟ آیا شما یک طلبه و روحانی هستید که در جمع مستمندان در حال سخنرانی است تا با دریچههای معنویت، بر دل آنها امید بتاباند؟ تصور شما از نظام بین الملل و تابلوی امروز خاورمیانه چیست؟
در فراز دیگری گفته است: « بچههایی که در سختی زندگی میکنند و بالا میآیند از کسانی که در ناز و نعمت هستند، نخبهتر هستند و راحتتر کار میکنند و ایده میدهند و راحتتر میمانند و تسلیم نمیشوند، ولی کسی که در ناز و نعمت زندگی کند، وقتی گیر کند، تسلیم میشود و کاری نمیکند.»
سوال: واقعا هنوز هم باید برای فقر تبلیغ کرد؟ مدارس غیرانتفاعی و نورچشمیهایی که از بهترین کلاسهای کنکور استفاده میکنند، با بچه فقیر از یک شانس برخوردارند؟
ما در این کشور زیر زمین و روی زمین و آسمان منابع بسیار داریم، اما در استفاده از آن مشکل داریم. اگر نخبگان ما بخواهند میتوانند تغییر ایجاد کنند و این امکانپذیر است.
سوال: آن نهادهای حاکمیتی و دولتی و خصولتی قدرتمندی که تمام شریانهای منابع کشور را در اختیار دارند، کسی را سر سفره راه خواهند داد؟
«کسانی که تصور میکنند ایران ضعیف شده با این همه نیروی جوان و نخبه که در کشور داریم هر روز قویتر هم میشویم و کشور را به سمت آبادانی میبریم.»
سوال: ایران ضعیف نشده آقای پزشکیان؟ وضعیت امروز مردم را نمیبینید؟ کفگیر تامین بودجه به ته دیگ خزانه نخورده است؟ در آب و برق و منابع ارزی و زیرساختهای اصلی و حیاتی، هزار و یک مشکل نداریم که باعث ضعف ما شده؟
چه باید گفت حقیقتا؟
آقای پزشکیان! در سخنان خلف شما باید دنبال فاعل و گزاره و نهاد میگشتیم، حالا در سخنان شما باید به دنبال چیزی بگردیم که شباهت اندکی به جایگاه شما داشته باشد و متاسفانه آن گوهر اندک، یافت نمیشود. لطفا، لطفا، لطفا، وارد فرمها و پروتوکولها شوید و اجازه بدهید براتی شما متن بنویسند. در تمام دنیا چنین سنتی رایج است.
آقای پزشکیان! در کشوری که صدور یک کارت سوخت بین چهل روز تا دو ماه کار دارد، در کشوری که با قطع مکرر برق و اینترنت نفتی دست و پنجه نرم میکند، بیایید قدری واقعبینانهتر به زندگی نگاه کنیم.
311311