قاجار سلسله نوپایی بود؛ در حالی که استقرار و ثبات آن طول می‌کشید و نیاز به زمان داشت، به آن حمله هم شده بود. اصلاحات محدودی هم انجام می‌شد و طبقه حاکم نیز درک گسترده‌ای از وضعی که در آن بودند، نداشتند، به همین ترتیب حتی قشر دیوان‌سالار فارس‌زبان که در سلسله ترک‌زبان قاجار بودند نیز درک درستی از تحولات جهانی که بر سرنوشت جنگ اثر حیاتی و مستقیم داشت، نداشتند.

فاطمه غفاری: جلسه نقد و بررسی کتاب «ایران در جنگ؛ تعامل با جهان مدرن و کشاکش با امپراتوری روسیه» نوشته مازیار بهروز، روز ۲۳ تیرماه (۱۴۰۴) در سالن دکتر پرهام ساختمان آرشیو ملی برگزار شد. در این نشست که دبیری آن را محمدجواد عبداللهی عضو هیات علمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی برعهده داشت، پیامی تصویری درباره چرایی تالیف این کتاب از نویسنده پخش شد و سپس جواد مرشدلو عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس به نقد و بررسی کتاب پرداخت.

بازخوانی جنگ اول ایران و روس

در ابتدای جلسه محمدجواد عبداللهی به طور خلاصه مازیار بهروز و کتاب «ایران در جنگ» را این‌طور معرفی کرد: نویسنده کتاب، دکتر مازیار بهروز، متخصص تاریخ ایران و استاد دانشگاه سانفرانسیسکو هستند. ایشان به خاطر کتاب «شورشیان آرمان‌خواه» شناخته می‌شوند که به بررسی نیروهای سیاسی چپ‌گرا و به طور مشخص «حزب توده» و چریک‌های فدایی خلق می‌پردازد.

کتاب «ایران در جنگ» بازخوانی جنگ اول و دوم ایران و روسیه است که منجر به دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای شد و دکتر بهروز سعی دارد روایت سنتی و شخص‌محور موجود در حول این دو جنگ و شخصیت و فعالیت‌های عباس‌میرزا شکل گرفته، بررسی کند و نشان دهد که چطور این جنگ به ظهور جریان مشروطه و مدرنیزه شدن ایران کمک کرد.

مازیار بهروز: آغازگر هر دو جنگ روسیه بود

در ادامه بحث دکتر مازیار بهروز در پیامی تصویری درباره انگیزه خود از تالیف این کتاب گفت: تقابل ایران با روسیه و همچنین امپریالیزم مشغله فکری من از دوره نوجوانی بود و این کتاب فرصت پرداختن به این موضوع بود. در مورد کتاب بر چهار نکته تاکید می‌کنم:

نکته اول؛ ایران در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم: به وضع ایران در این بازه تاریخی کمتر توجه می‌شود: سقوط صفویه، جنگ داخلی، تجاوز خارجی، برآمدن نادرشاه افشار و قتل او، جنگ داخلی، برآمدن زندیه و کریم خان و سپس مرگ او، جنگ داخلی و برآمدن قاجار.

این دوران بدی برای ایران بود. جمعیت شروع به کم شدن کرد، اقتصاد دچار بحران بود و فتوحات نادرشاه، هرچند که برای مورخان خیلی مهم است، درنهایت کمکی به بهبود وضع نکرد. چون نادر به مشکلات روحی دچار شد و نتوانست یک سلسله قاعده‌مندی در ایران پایه‌گذاری کند. در حالی که در همین زمان اروپا جهش بزرگی کرد. بخصوص بریتانیا و فرانسه. ولی روسیه از این‌ها عقب‌تر بود.

نکته دوم: برآمدن قاجاریه در چنین شرایطی: در مورد موسس این سلسله که آقامحمدشاه باشد، معمولا گفته شده که او فرد خشن، پول‌پرست و کینه‌توزی بود که در بچگی عقیم شده بود. ولی نکات دیگری در باب این شخص وجود دارد که زیاد گفته نمی‌شود. در کتاب بر این نکات تاکید کرده‌ام. آقامحمدشاه یکپارچگی سرزمینی ایران را تا جایی که توانست حفظ کرد. ولی هنوز این کار تمام نشده بود که روسیه حمله کرد و آقامحمدشاه در برگشت به قفقاز کشته شد.

نکته مهم در این‌جا این است که او در راستای پیاده کردن یکپارچگی سرزمینی، صرفا از خشونت استفاده نمی‌کرد، بلکه با کسانی که حاضر بودند او را در این مسئله کمک کنند، ارتباط برقرار کرده و با آن‌ها همکاری می‌کرد و حتی آن‌ها را به بخشی از حکومت زیر نظر خودش داخل می‌کرد، مانند ارتباطش با بخش «دولو»ی قاجار که آن‌ها را شریک حکومت جدید کرد و توانست به این ترتیب پایه جانشینی خود را برای فرزند برادر تنی‌اش محکم کند. یعنی برای باباخان جهانبانی یا همان «فتحعلی‌شاه». در ادامه این سلسله بیشتر از صد سال دوام آورد. این دو مولفه «یکپارچگی سرزمینی» و «پایه‌گذاری سلسله ادامه‌دار و با ثبات» دو دستاورد مهم دوران کوتاه سلطنت آقا محمدشاه بودند.

نکته سوم؛ در مورد جنگ‌های ایران و روسیه معروف است که جنگ اول را روسیه شروع کرد و جنگ دوم را ایران. در حالی که چنین نیست و آغازگر هر دو جنگ روسیه بود. و قصدش گرفتن قفقاز و تعیین ارس به عنوان خط مرزی بود که به هدفش هم رسید. ایران قاجاریه با امکانات موجودش، تا توانست در برابر روسیه مقاومت کرد و بی‌عرضگی یا سهل‌انگاری‌ای در کار نبود. ایران ارتش دائمی نداشت. بلکه ارتشش «ایلیاتی» و «فصلی» بود. فرهنگ طبقه حاکم هم چنین بود؛ چه در مقوله کشورداری، چه در مقوله نظامی یا دیپلماسی.

گذشته از این قاجار سلسله نوپایی بود؛ در حالی که استقرار و ثبات آن طول می‌کشید و نیاز به زمان داشت، به آن حمله هم شده بود. اصلاحات محدودی هم انجام می‌شد و طبقه حاکم نیز درک گسترده‌ای از وضعی که در آن بودند، نداشتند، به همین ترتیب حتی قشر دیوان‌سالار فارس‌زبان که در سلسله ترک‌زبان قاجار بودند نیز درک درستی از تحولات جهانی که بر سرنوشت جنگ اثر حیاتی و مستقیم داشت، نداشتند.

نیروی نظامی قاجار یکپارچه نبود. بیشتر نظامیان هنوز از قزلباش‌ها بودند و بخشی از آن‌ها از طوایف کرد بودند و بخشی تفنگچیانی ‌از مناطق فارس‌نشین. که توسط طبقه بوروکرات فارس‌زبان حمایت می‌شدند و در خدمت این طبقه بودند.

و نکته آخر این‌که ایران در دید امپراتوری‌هایی که به آن حمله می‌کردند، کشور فقیری بود و تا زمان کشف نفت و ایجاد چاه‌های نفتی، ارزش اقتصادی برای آن‌ها نداشت. تسلط بر ایران بیشتر اهمیت سوق‌الجیشی برای روسیه، فرانسه و بریتانیا داشت و هر کدام سعی می‌کردند مناطق ارزشمند ایران را به قلمروی خود اضافه کنند. اگر بریتانیا سعی می‌کرد تمامیت ارضی ایران را حفظ کند، دلیلش این بود که منطقه زمینی حائلی بین اروپا و هندوستان می‌خواست.

هستی فعلی ایران از درون تحولات قاجار شکل گرفته است

در ادامه این نشست جواد مرشدلو به نقد و بررسی «ایران در جنگ» پرداخت: کتاب ایران در جنگ پژوهش تازه‌ایست در باب جنگ‌های ایران و روسیه که خوشبختانه به‌سرعت ترجمه هم شد و رونمایی‌اش هم مصادف شد با مسئله جنگ اخیر و همین باعث می‌شود که با دید متفاوتی به کتاب توجه کنیم.

دکتر بهروز روایت تازه‌ای از تحولات ایران در آغاز سده نوزدهم میلادی و عصر قاجار ارائه می‌کند. این دوره، دوره تازه‌ای برای ایران است، که هم یک نظم نوظهور جهانی و هم یک نظم نوظهور در سطح ایران در حال شکل‌گیری ‌است و لذا مقطع مهمی برای ایران است. از درون این مقطع و تحولات آن و رویارویی‌هایی که صورت می‌گیرد، هستی فعلی ایران شکل می‌گیرد. حتی امروز در یک جای ذهن ما، قفقاز به صورت یک مسئله جدی ژئوپلتیک حضور دارد. همچنین مسئله جنگ، که نمی‌شود آن را به رویارویی دو دولت فروکاست. بلکه از چشم‌انداز بلندمدت جهانی، ایران هنوز در یک روند بلندمدت حضور دارد و هنوز مانند ابتدای قاجار، پنجه در پنجه نظم گسترده جهانی انداخته ‌است که ریشه این رویارویی هژمونیک از سده شانزده میلادی قابل ردیابی‌ است و آن‌چه دکتر بهروز انجام داده، پرداختن به مقطعی از این رویارویی چند صدساله و نه چند دهه، است.

اهمیت بازنگری در روایت غالب و خوانش دوباره تاریخ

مرشدلو در ادامه در مورد بازنگری روایات تاریخ قاجار و اهمیت آن اظهار داشت: آن‌چه نویسنده محترم در این کتاب مدنظر دارد، مقوله روایت است. در پیش‌گفتار هم می‌گوید که دغدغه نویسنده، پرسش دوباره درباره روایت غالب از صدر قاجار است که در اکثریت مطلق جامعه ایران تا حد زیادی پذیرفته شده.

این بازنگری مولد ایجاد پرسش در دانشجویان است که مثلا «مگر قاجاریه نکات خوبی هم دارد؟» البته نباید در بازنگری افراط کنیم و مثلا به سمت پیرایش قاجاریه از کاستی‌ها و نقص‌هایش برویم. این کار مورخ نیست. کار مورخ به نقل از «وبر» در درون شواهد حرکت کردن است. روایت تاریخ کار تفننی‌ای ‌نیست، بلکه مسئولیت اخلاقی هم در درون خود دارد. در واکاوی گذشته، اگر آگاهانه یا ناآگاهانه قسمتی از آن را نادیده بگیریم یا در جهت یک دغدغه اکنونی آن را روایت کنیم، باید بدانیم که پیامدهایی دارد. می‌تواند مشروعیت‌بخش باشد و پایه‌های نظم سیاسی مستقر را استوارتر کند و می‌تواند گفتمان سیاسی مستقر را وجاهت ببخشد. چون اصل دعوا بر سر قدرت و تسخیر منابع است و مورخان هم تا حد زیادی در خدمت همین هدف هستند.

دغدغه دکتر بهروز پاسخی به دغدغه دوره نوجوانی است و آن درباره جنگ دوم ایران و روسیه است و روایت‌های آن. (در مورد جنگ اول می‌دانیم که آغازگر روسیه بود و دولت قاجار چه جایگاهی دارد) به هر حال در عصر قاجار در روایت‌هایی که وجود دارد، چه در «مآثرالسلطانیه» و چه در منابعی که از آن مایه گرفته‌اند، وقتی به این مقطع می‌رسند، یک شکلی از انفعال و سکوت در روایت‌ها دیده می‌شود. گویی نمی‌خواهند خیلی به یک واقعیت تلخ بپردازند. همچنین جایگاه «شاه‌محوری» و ستایشگری برجسته است، و گذشتن از مسائل موجود دیده می‌شود. تا این‌که می‌رسیم به دوره پایانی قاجاریه که بازنگری‌های انتقادی داریم ولی باز هم به شکل گذرا و نه خیل جدی.

در دوره پهلوی با یک الگوی کاملا بازنگرانه و انتقادی [در مورد قاجاریه] سر و کار داریم که خود را مدیون و تابع نظم سیاسی مستقر می‌داند و آن را گرامی می‌دارد. از سویی باید توجه کنیم که چه تصویری از میراث قاجاریه در عصر پهلوی شکل گرفته که این تصویر می‌تواند برتاریخ‌نویسی جدید ما نیز سایه ‌انداخته باشد.

نگاه یک جامعه و فرهنگ پویا باید به طور مداوم منتقدانه و بازنگرانه باشد و چنین نباشد که ما در ۱۴۰۴ هم میراث همان روایت پیشین را با خودمان حمل کنیم و در مقاطع درسی ما که ذهن اولیه جامعه را شکل می‌دهد، هنوز با یک روایت ساده‌انگارانه فروکاهانه‌ غیرتحلیلی و دو قطبی‌سازی سروکار داشته باشیم که قطب خیر و شر ایجاد می‌کند که در آن بعضی خائن‌اند و بعضی خادم. این ممکن است که به منافع موجود کمک کند و مشروعیت‌بخش باشد، ولی باید توجه کنیم که این پیامد ناگزیری دارد و آن گسترش سطحی‌نگری، پوپولیسم و عوام‌زدگی در روایت تاریخ است.

همین الان در جامعه با یک تصویر عوامانه، ولی غالب و قدرتمند از گذشته سر و کار داریم که نه‌تنها ربطی به روایت رسمی ندارد، بلکه مخالف آن هم هست و چنان سیطره انداخته که ایجاد توهم می‌کندکه گویی کلیت جامعه طرفدار فلان شخصیت سیاسی است و آماده استقرار نظم سیاسی. متولیان روش «این را بنویس و آن را ننویس» باید به این پیامدها توجه داشته باشند که وقتی رسانه‌ها فردی را دعوت می‌کنند که به جای روایت‌گویی، قصه‌گویی کند، این کار، مردم را فاقد ذهن تحلیلی می‌کند. در مورد دغدغه دکتر بهروز باید به این نکته توجه کنیم، نه فقط در مورد قاجار، بلکه در مورد تمام مقاطع تاریخی. ایشان تلاش کرده‌اند که در باب این نگاه متفاوت، سراغ اسناد و منابع بروند.

لزوم روایت تاریخ از دل اسناد گوناگون

مرشدلو سپس به اهمیت تکیه بر اسناد گوناگون در بازخوانی تاریخ پرداخت و گفت: تاریخ از دل بررسی اسناد چیز متفاوتی است و ما را مدام غافلگیر و شگفت‌زده می‌کند. بخشی از این پدیده غافلگیری به غلبه ایدئولوژی بر روایت که تا حد زیادی از اختیار من و شما خارج است، برمی‌گردد و بخشی به این‌که من در جایگاه تاریخ‌پژوه تا چه حد به خود زحمت تتبع و جست‌وجو در اسناد می‌دهم.

روایت جدیدی که دکتر بهروز ارائه داده‌اند، بر پایه اسناد دو مجموعه «دیوان هند» و «وزارت خارجه بریتانیا» است. در دوره اردشیر زاهدی، بخش قابل توجهی از این اسناد به ایران انتقال یافت و در دسترس قرار گرفت. وقتی سراغ اسناد انگلیسی و نامه‌نگاری‌های آنان در این مقطع می‌رویم، مثلا نامه نگاری‌های «سرگور اوزلی» با «کاسرلی» و «هاردفورد جونز» و دیگران، جزئیات و تصویر متفاوتی از قاجاریه می‌بینیم.

ما باید به اسناد فارسی نیز دسترسی داشته باشیم که متاسفانه بخش زیادی از آن از بین رفته، ولی بخشی از آن به صورت رونوشت در گرجستان موجود است. بخشی ترجمه شده و در مرکز اسناد انگلستان موجود است که آقای بهروز از آن استفاده کرده است. ولی اگر فقط به منابع فارسی بسنده کنیم، بسیاری از این جزئیات در آن‌ها نیست. مثلا هرگز نمی‌توانیم بفهمیم که فتحعلی‌شاه در چه شرایطی راضی به امضای عهدنامه گلستان شد، یا مانند روایت محمود محمود یا علی‌اکبر بینا به این نتیجه می‌رسیم که اینان بی‌عرضه، خائن، فاسد و درگیر اندرونی بودند! در حالی که چنین مسائلی برای عامه جامعه جذاب است، ولی برای دولتی که می‌خواهد براساس تجربیات گذشته سیاست‌گذاری کند و برای نهادهایی که متولی پژوهش هستند، زیان‌آور است.

کاستی‌های کتاب در بازخوانی اسناد

مرشدلو سسپس نقدهای خود از کتاب را بیان کرد: دکتر بهروز ادعای یک روایت جامع در این کتاب ندارد. بلکه بیشتر بازنگری می‌کند و در فصول پایانی استنباط‌ها و استنتاج‌های خود را می‌آورد که دولت و شاه قاجار منفعل نبود، به لحاظ نظامی سیاست دفاعی داشت و درگیر نظم جهانی بوده است؛ ولی ایشان چهره‌های مهم دیپلماسی آن مقطع را نادیده گرفته است: کسانی مثل «میرزا عیسی بزرگ قائم‌مقام» که در دیپلماسی آن مقطع یک ستون بود و همین‌طور «میرزا عبدالوهاب نشاط» که بیشتر چهره‌ای ادبی محسوب می‌شود ولی ترجمه جواب او به روس‌ها نشان می‌دهد که چه اشخاص برجسته‌ای در آن دوره حضور داشته‌اند. یا مثلا اقدام میرزا قائم‌مقام در بازگرداندن سران قبایل شاهسوند از جبهه روسیه به اردوی ایران نشان می‌دهد که او چه درک درستی از دیپلماسی داشته است.

وی گفت: دکتر بهروز به استفاده از منابع ترجمه‌شده به فارسی اذعان می‌کند. البته وقتی مترجمی به‌خوبی اسناد را به فارسی برگردانده است، ایرادی ندارد که از آن استفاده کنیم؛ ولی تصویری که می‌دهد با تصویر روایات دیگر متفاوت خواهد بود. در مکاتبات انگلیسی‌ها می‌بینیم که اوزلی در دربار قاجار یک ماموریت ظاهری دارد و یک ماموریت باطنی. یعنی در واقع مامور است که هرجا بحرانی رخ می‌دهد، نیروهای انگلیسی را بیرون بکشد تا اهرمی باشد برای فشار و اجبار به صلح بر دربار ایران که این اتفاق هم می‌افتد. در حالی که عباس‌میرزا داشت در جنگ به نتیجه می‌رسید، او نیروهای انگلیسی را از معرکه جنگ خارج،. و انگلستان تعهدات اولیه خود به دربار ایران را بی‌اهمیت قلمداد کرد. به این دلیل که الکساندر یکم تا پاریس پیش رفته بود و وضع جبهه با زمانی که ناپلئون در روسیه پیشرفت کرده بود، تفاوت داشت.

 وجود کانون‌های قدرت در ابتدای قاجاریه

مرشدلو با اشاره به گوناگونی کانون‌های قدرت در ابتدای قاجاریه گفت: آقای بهروز بر «وحدت سرزمینی ایران» تاکید می‌کند. سوال این است که منظور چیست؟ مگر ایران تجزیه شده بود؟ که وحدت سرزمینی ایجاد شد؟ ایران تجزیه نشده بود. ایران مدلش این‌طور بود که یک نظم‌هایی در ایران وجود داشت که در شرایط اقتدار، کانون‌های پیرامونی را جذب خود کند. در شرایط ضعف اقتدار، کانون‌های پیرامونی فعال می‌شدند. اوج این موضوع در قفقاز بود. تا زمانی که آقامحمدخان بیاید، پنجاه سال زمان وجود داشت برای این‌که نیروهایی که در قفقاز بودند به سمت شکلی از خودمختاری بروند و مفهومی به نام «خانات» شکل گرفت که در روایت آقای بهروز خیلی به چشم نمی‌آید. دولت قاجار چنین نبود که یک قشون منظمی داشته باشد با انسجامی پشت سر آن، و به این شکل با روسیه سر و کار داشته باشد. در میانه رویارویی ایران قاجار با روسیه، می‌بینیم که خانی به نام ابراهیم‌خان جوانشیر با روس‌هاست. یا جعفرقلی‌خان دنبلی، به منزله یک بلوک اطلاعاتی در خدمت روس‌هاست که تحرکات نظامی قاجار را گزارش می‌کند و اسنادش در گرجستان موجود است.

به این ترتیب در مقطع قاجاریه، ما با یک بازآرایی نظم سر وکار داریم، ولی در شرایطی که باید با یک نظم جهانی هم دست و پنجه نرم کند. صفویه البته شرایط متفاوتی داشت. او با همسایه‌های مسلمان خود از قبیل عثمانیان و گورکانیان روبه‌رو بود. ولی قاجاریه در شرایطی بود که باید در برابر روندی که روسیه از قبل از دوره پتر شروع کرده بود و به صورت جدی داشتند پیش‌روی می‌کردند، قرار می‌گرفت. رویارویی ایران با روسیه تا حد زیادی اجتناب‌ناپذیر بود که دکتر بهروز هم به این امر اشاره می‌کند. و نیاز بود که دولت قاجار توان این رویارویی را داشته باشد.

ایشان جنبه دیپلماسی را برجسته می‌کند و می‌گوید که ایران به لحاظ نظامی هم تکاپو داشت که تردیدی نیست. اما تفاوت خیلی جدی‌ای بین ایران و روس وجود دارد که در دو ساحت قابل بررسی است: یکی مفهوم «دولت» است و یکی «دیسیپلین». دولتی که در روسیه مستقر است هم دچار آشفتگی‌هایی بوده. اما تا حد زیادی ازوضعیت پیشامدرنی که داشت و نهاد دین در آن بسیار مهم بود، عبور کرد. از پتر به بعد نهاد دین مسیحیت ارتدوکس، در خدمت دولت است و آن‌ها موفق می‌شوند نیروها را در چهارچوب «دیسپلین» سامان بدهند.

مفهوم دیسیپلین چیست؟ هرکسی در ساحت مدیریت خودش اتوریته و اقتداری دارد. اما بخشی از این اقتدار برمی‌گردد به ذهن افرادش که آیا می‌پذیرند که از مناسبات عاطفی عبور کنند؟ دکتر بهروز اشاره کردند که قاجاریه تکیه بر قشونی داشت که فصلی بودند. قشونی که هنوز نتیجه معلوم نشده، دنبال غنیمت بودند و تابع دیسیپلین نیستند.

در مقابل در قشون روس می‌بینیم که خیلی از فرماندهان، اصلا روس نیستند. لهستانی و آلمانی هستند. روسیه اصلا بخشی از نظم نوینش را مدیون غیرروس‌هاست. اما این نیروها را فارغ از تبارشان به خدمت آرمان روسی گرفتند.

فتحعلی‌شاه قاجار گرفتار همین مسئله فاقد دیسیپلین بودن است. او باید اول اختلاف شاهزاده‌ها را مدیریت کند و در کنار جنگ با اجنبی نگران استحکام تاج خود نیز باشد. دوم این‌که مانند صفویه اقتدار بلامنازعی در زمینه دین ندارد و ناچار است با توسل به علما کسب مشروعیت کند. سوم این‌که با این‌که می‌داند شکست می‌خورد، (طیفی که به روسیه رفته بودند می‌دانستند که روسیه قدرت کمی نیست. در دوره قاجاریه ایرانیان به روسیه رفتند و گستره آن را به چشم دیدند که تا قلب اروپا پیش رفته است.) باز هم نمی‌تواند از اشغال قلمروی شیعه‌نشینش چشم پوشی کند و چهارم این‌که موضع‌گیری خان‌زاده‌ها نیز مطرح بودکه پدران‌شان سمت روسیه رفته بودند و هدف روسیه را فهمیده بودند. همه این مؤلفه‌ها در کنار هم جنگ دوم را اجتناب‌ناپذیر می‌کرد.

۲۵۹

منبع: خبرآنلاین