نرگس کیانی: زمانی که ست گراهام-اسمیت رمان کلاسیک «غرور و تعصب» جین آستن را با آشوب زامبیها آمیخت و «غرور و تعصب و زامبیها» را نوشت یا آلیس رندال «بر باد رفته»ی مارگارت میچل را از دیدگاه یک بَرده به نام سینارا به «بر باد میرود» تبدیل کرد هیچکس شوخی با مهمترین آثار ادبیات کلاسیک را به باد انتقاد نگرفت و از تقدس این آثار نگفت. آنچه اتفاق افتاده بود اما، نه فحاشی به نویسندگان این آثار بود نه تحقیرشان با عباراتی جنسی. گراهام ـ اسمیت و رندال دست به خلق پارودی یا نقیضهنمای آثاری بزرگ؛ «غرور و تعصب» و «بر باد رفته» زده بودند. بحث این روزهای حوزه فرهنگوهنر؛ آنچه زینب موسوی (امپراتور کوزکو) در برنامهای یوتیوبی در مورد «شاهنامه» و فردوسی گفته است اما نه پارودی که شوخی در نازلترین سطح است. یک شوخی نازل که به عقیده بسیاری قصدش برگشتن به سرخط خبرهاست و گرفتن بازدید و لایک بیشتر. حتی اگر به قیمت چنگ زدن به صورت بزرگان ادبیات کلاسیک ایران باشد.
شاملو و حصوری: ضحاک؛ اسطورهای بازگوکننده آرزوهای طبقات محروم
برای مشاهده فرسنگها فاصله میان نقد و آنچه زینب موسوی انجام داده است کافیست اتهام «حمایت فردوسی از نظام طبقاتی» را که با علی حصوری آغاز و با احمد شاملو پی گرفته شد، ردیابی کرد.
«سرنوشت یک شمن: از ضحاک به اودن» نوشته علی حصوری نخست در سال ۱۳۷۸ با نام «ضحاک» در نشر چشمه چاپ شد. چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۸۸ با تجدید نظری اساسی به بازار آمد. چنانچه در پشت جلد آن چنین میخوانیم: «این کتاب (سرنوشت یک شمن: از ضحاک به اودن) که پیشتر با نام «ضحاک» چاپ شده بود تجدیدنظری اساسی در آن کتاب است. بخش نخست کتاب از اژدهای باستانی ایران سخن میگوید و میکوشد نشان دهد که اسطورهای مستقل از ضحاک است. بخش دوم با مقایسه ضحاک با یکی از شمن- خدایان اسکاندیناوی میخواهد نشان دهد که ضحاک هم شمنی از آن جامعه اشتراکی بوده و همانندی در فرهنگهای دیگر؛ هند و اروپایی دارد و فرزندان او بعدها اگرچه ضعیف شدند اما در جامعه ایرانی اثر داشتند.»
حصوری خود در یادداشتی بر چاپ دوم این کتاب چنین مینویسد: «در این کتاب من از دو اسطوره سخن گفتهام. یکی اسطوره اژدها که آن را ازجمله دیوهای خشکی میشمارند (امروز حتی بر این نظر هم به کلی انتقاد دارم و اگر فرصت باشد آن را جداگانه خواهم نوشت اما در اینجا اشارهای به آن میکنم) دیگری ضحاک که اگرچه در اوستا اژدها شمرده شده اما شواهد دیگر حتی در خود اوستا نشان میدهد که شاهخدایی است و در آثار دیگر شمنی بزرگ و نماینده جامعه اشتراکی است. روشن است که این دو اسطوره به دلیل اشتراک نام در هم رفته است. (و ازجمله شروو هم فریب همین درهمرفتگی را خورده و در دام آن افتاده است) در حالی که اسطوره ضحاک ماردوش (و به طوری که خواهیم دید، مار مرد) ربطی به اژدها ندارد.»
مهمترین منبعی که احمد شاملو برای سخنرانی در هشتمین کنفرانس مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران در دانشگاه کالیفرنیا- برکلی (آوریل ١٩٩۰) برای صحبت در مورد ضحاک به آن استناد میکند مقالهای راجع به ضحاک نوشته علی حصوری است. او در بخشی از سخنرانیاش میگوید: «حالا ببینیم قضیه ضحاک چیست؟ آقای حصوری، یکی از دوستان من که محققی گرانمایه است، در مقالهای راجع به اسطوره ضحاک مینویسد: جمشید جامعه را به طبقات تقسیم کرد: طبقه روحانی، طبقه نجبا، طبقه سپاهی، طبقه پیشهور و کشاورز و غیره… بعد ضحاک میآید روی کار. بعد از ضحاک، فریدون که با قیام کاوه آهنگر به سلطنت دست پیدا میکند، میبینیم اولین کاری که انجام میدهد، بازگرداندن جامعه است به همان طبقات دوره جمشید....
این به ما نشان میدهد که ضحاک در دوره سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته، طبقات را در جامعه به هم ریخته بوده.... پیداست که اسطوره ضحاک، بدین صورتی که به ما رسیده، پرداخته ذهن مردم است. آنها چرا باید آرزو کنند فریدونی بیاید و بار دیگر آنها را به اعماق براند، یا چرا باید از بازگشت نظام طبقاتی قند در دلشان آب شود؟ پس از دو حال خارج نیست: یا پردازندگان اسطوره، کسانی از طبقه مرفه بودهاند (که این بسیار بعید به نظر میرسد)، یا ضبطکننده اسطوره (خواه فردوسی، خواه مصنف خداینامک که مأخذ شاهنامه بوده) کلک زده، اسطورهای را که بازگوکننده آرزوهای طبقات محروم بوده، به صورتی که در شاهنامه میبینیم درآورده و ازاین طریق، صادقانه از منافع خود و طبقهاش طرفداری کرده....
قیام مردم بر علیه ضحاک، عملاً قیام تودههای آزاد شده از قید و بندهای جامعه اشرافی است برضد منافع خویش و درحقیقت کودتایی است که اشراف خلع ید شده به راه انداختهاند ازطریق تحریک اجامر و اوباش برعلیه ضحاک که آنها را خاکسترنشین کرده. سوال این است که خوب، پس از پیروزی قیام، چرا سلطنت به فریدون تفویض میشود؟ چون فریدون از خانواده سلطنتی است و به قول فردوسی، فرّ شاهنشهی دارد، یعنی خون سلطنتی (که این بنده مطلقاً از فرمول شیمیایی چنین خونی اطلاع ندارد) در رگهایش جاری است! این بهاصطلاح فرّ شاهنشهی موضوعی است که فردوسی مدام رویاش تکیه میکند.»
این سخنرانی شاملو که در اینجا تنها بخش کوتاهی از آن ذکر شد در کوتاهمدت جنجال بسیار برانگیخت و پای موافقان و مخالفان بسیاری را به میانه بحث باز کرد. یکی از افرادی که در برابر این نظریه بهشدت موضع گرفت و واکنش سختی از خود نشان داد، فریدون جنیدی، ایرانشناس و پژوهشگر تاریخ و زبانهای باستانی بود. او در قالب مقالهای طویل ضمن بیان نظریات خود درباره ماجرای ضحاک و فریدون، به شدت از احمد شاملو انتقاد و تیتر مقاله خود را چنین انتخاب کرد: «آقای احمد شاملو؛ تو را با نبرد دلیران چه کار؟»
بیضایی: سوءتفاهم تاریخی در خوانش متن به جا مانده از ابوریحان
بهرام بیضایی اما سال ۱۳۸۹ در گفتوگو با ایلنا، نظریات عنوان شده توسط علی حصوری و احمدشاملو پیرامون ماجرای ضحاک و فریدون را چنین کامل میکند که: «من با نظر آنها موافق نیستم و پیشتر از آنان نظرات خود را در نمایشنامه «اژدهاک» که البته یک برخوانی هنری از داستان ضحاک است، بیان کردهام. نمایشنامه «اژدهاک» حدودا ده سال قبل از نظریهپردازی علی حصوری و سخنرانی احمد شاملو، یعنی در سال ۱۳۴۵ برای اولین بار (ماهنامه پیام نوین شماره ۱) منتشر شد. این نمایشنامه هرچند یک اثر هنری بود، اما بیانگر نگرش من به ماجرای ضحاک است.»
او که معتقد است غیراز علی حصوری و احمد شاملو، افراد دیگری نیز راجع به ضحاک مطالب متفاوتی نقل کردهاند. بیضایی میگوید: «به عقیده من علی حصوری و پس از وی، احمد شاملو در خوانش متن به جا مانده از ابوریحان بیرونی (که مورد استناد اصلی آنان واقع شده) اشتباه کردهاند و این اشتباه باعث شده نگاه درستی به ماجرای ضحاک نداشته باشند.»
جز علی حصوری و احمد شاملو، روشنفکر دیگری که به فردوسی میتازد، ابراهیم گلستان است. گلستان، هم در کتاب «نامه به سیمین» و هم در نامهای به نادر ابراهیمی، به فردوسی حملههایی سخت میکند. او در نامهای به تاریخ ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱ خطاب به نادر ابراهیمی مینویسد: «حالا بگو که فردوسی تاریخ و همچنان زبان برایت به مردهریگ گذاشته است، مختاری. اما این چه جور تاریخ است یا حتی چه جور اسطوره است؟ اسطورهای که جهان پهلوان آیت مردانگیاش سر نوجوان بیگناه کلاه میگذارد تا با خنجر جگر او را بدراند بعد مینشیند به گریه سردادن. یا کاوهاش تحمل کرد بیش از بیست فرزندش را خوراک مار بسازند و تنها پس از رسیدن نوبت به بیست و چندمین فرزند آن وقت پا شد علم برداشت. از قصههای کودکانه فقط مغزهای کودکانه راضیاند. بدتر، از قصههای کودکانه مغزها کودکانه میمانند. که مانده است و میبینیم.»
درخصوص این که بزرگان ادبیات کلاسیک ایران، قدیسانی نیستند که نتوان به آنها ایراد و انتقادی وارد ساخت، شکی وجود ندارد. آنچه امپراتور کوزکو انجام داده ولی نه وارد کردن نقد که توهین و تحقیر به سخیفترین شکل ممکن است. وگرنه احتمالا نمیتوان نقدی تندتر از نقدهایی که روشنفکرانی چون علی حصوری و احمد شاملو و ابراهیم گلستان به «شاهنامه» و فردوسی وارد کردهاند، پیدا کرد.
منبع: راه نو آنلاین
۲۴۲۲۴۲