هر داستان کودکانه، هر تصویر رنگی، هر شخصیت خیالی، قطعه‌ای از ذهن و قلب کودکان را شکل می‌دهد. وقتی ادبیات کودک و نوجوان کم‌کار می‌شود، دریچه‌ای از تخیل و تجربه برای نسل آینده بسته می‌شود و فرصت پرورش ذهن خلاق و حساس به مخاطب داده نمی‌شود. عاطفه باقری در گفت‌وگویی مفصل، به این چالش‌ها و نقش حیاتی ادبیات در رشد کودکان و نوجوانان پرداخته است.

ریحانه اسکندری: ادبیات کودک و نوجوان فراتر از یک سرگرمی یا متن آموزشی ساده است؛ این ادبیات، بنیان شکل‌گیری تجربه‌های نخستین ذهن و روح کودک است.

هر داستان، هر شعر و هر تصویر، دریچه‌ای به دنیای تخیل، احساس و کنجکاوی است که نه‌تنها مهارت‌های شناختی و اجتماعی کودک را پرورش می‌دهد، بلکه خاطراتی پایدار و ارزشمند در ذهن او می‌سازد. وقتی کودک با قصه‌ای مواجه می‌شود، فراتر از واژه‌ها و جملات، با شخصیت‌ها زندگی می‌کند، احساساتشان را تجربه می‌کند و مسیرهای مختلف تصمیم‌گیری و اخلاق را می‌آموزد. ادبیات کودک و نوجوان به او اجازه می‌دهد که همزمان با سرگرمی و لذت، مهارت زندگی، همدلی، خلاقیت و درک جهان پیرامونش را شکل دهد؛ دنیایی که بعدها به پایه‌ای برای رشد شخصیتی و فرهنگی او تبدیل می‌شود. اما به نظر می‌رسد در کشور ما مدت‌هاست این حوزه به حاشیه رانده شده است و آن‌طور که باید به آن توجه نمی‌شود.

در رابطه با مشکلات ادبیات کودک و نوجوان در کشور، نظارت‌های غیرعلمی و عدم توجه به نقش این حوزه در شکل‌گیری نسل‌های بعد با عاطفه باقری، استاد دانشگاه، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان و شاعر در کافه خبر خبرآنلاین به گفتگو نشستم. 

حوزه ادبیات کودک و نوجوان؛ حوزه‌ای که کمتر به آن توجه می‌شود، اما اساساً بنیادی است. نخستین پرسش من این است که شما، با توجه به فعالیت در دل این حوزه، ادبیات کودک و نوجوان ایران را چگونه با سطح جهانی مقایسه می‌کنید؟

 قطعاً در این حوزه کم‌کاری‌های زیادی شده است. از یک جایی به بعد، تولیدات ادبیات کودک و نوجوان محدود به موضوعات خاصی شده‌اند. در حالی که کودک به موضوعاتی مانند عشق، حل مسئله و… نیاز دارد تا پیش از مواجهه با آموزش رسمی مدرسه، از طریق نقاشی، تصویرگری و قصه‌گویی به آن‌ها دست پیدا کند. این کمبودها کاملاً محسوس‌اند.

برای مثال، شما قصه «جوجه اردک زشت» یا «شازده کوچولو» را ببینید. ما هم در فرهنگ خودمان قصه‌های ارزشمندی داریم، به‌ویژه در شاهنامه فردوسی. دنیای اسطوره، تخیل و جادو در شاهنامه بسیار غنی است. بچه‌ها امروز «ارباب حلقه‌ها»، «هری پاتر»، «نارنیا» و حتی «بازی تاج و تخت» را می‌خوانند یا می‌بینند، اما کمتر می‌دانند که این آثار اقتباسی از همان سنت‌های اسطوره‌ای‌اند که ما در شاهنامه داریم.

اما پرداختن به این حوزه نباید سطحی و دم‌دستی باشد. هر کسی که صرفاً ذوق یا دانش اندکی دارد، نمی‌تواند وارد این کار شود. باید یک گروه متخصص، با نظارت جدی، به آن بپردازد. چون ما با گروه سنی حساسی سروکار داریم؛ کودکان و نوجوانانی که به بزرگ‌ترها نگاه می‌کنند. بنابراین نمی‌توان هر محتوایی را خلق کرد و به خورد آن‌ها داد.

عاطفه باقری

در حال حاضر به نظر شما کتاب کودک در ایران چه جایگاهی در بازار دارد؟

 کتاب کودک در بازار اقبال بسیار خوبی دارد. خانواده‌ها علاقه‌مند هستند برای فرزندانشان کتاب بخرند تا سرگرم شوند و در عین حال  کاملا فرهیخته بزرگ شوند. اما ناشران ما حرفه‌ای عمل نمی‌کنند؛ چه در انتخاب و ویرایش متن، چه در تصویرگری و طراحی جلد.

باید توجه کرد که آیا داستان با روحیه کودک سازگار است یا خیر و چقدر می‌تواند در آموزش او تأثیر داشته باشد. برای نمونه، وقتی کودک برای اولین بار با متن کتاب مواجه می‌شود، زبان فارسی و خط نوشتاری برایش اهمیت دارد. متأسفانه گاهی متن‌ها به صورت گفتاری نوشته می‌شوند و وقتی کودک وارد مدرسه می‌شود، دچار سردرگمی می‌شود؛ مثلاً می‌بیند یک‌جا نوشته «نون» و جایی دیگر «نان». معلم هم تأکید می‌کند که باید زبان نوشتاری رعایت شود. این تناقض‌ها باعث اختلال در یادگیری می‌شود.

وقتی این روند ادامه می‌یابد و کودک به نوجوانی می‌رسد، همچنان در کتاب‌ها می‌بیند که زبان نوشتاری رعایت نشده است. بنابراین نبود یک گروه متخصص ناظر در حوزه کتاب کودک به‌شدت احساس می‌شود. چنین گروهی باید متشکل از روان‌شناسان کودک و کارشناسان ادبیات کودک باشد، نه صرفاً کسانی که دغدغه‌های اخلاقی و فرهنگی خودخواسته دارند.

 بنابراین فکر می‌کنید در خارج از کشور تلاش بهتری برای معرفی فرهنگ از طریق کتاب کودک و نوجوان صورت گرفته است؟

 بله، ما از این جهت عقب مانده‌ایم. کشورهای صاحب تمدن همواره بر آثار فاخر خود تکیه می‌کنند؛ مثلاً یک کشور «ایلیاد و ادیسه» دارد، کشوری دیگر حماسه گیلگمش و ما شاهنامه. بنابراین جایی که چنین اثری دارد، باید اقتباس، بازنویسی و بازآفرینی در اشکال مختلف انجام شود.

در دنیای امروز فقط کتاب نوشتاری کافی نیست. ما کتاب صوتی داریم، کتاب الکترونیک، اجراهای زنده، قصه‌گویی، قصه‌خوانی و حتی استندآپ یا همان اجرای زنده. همه این‌ها می‌تواند بستری برای معرفی ادبیات کودک و نوجوان باشد.

همه این موارد باید مورد توجه قرار بگیرد، اما نه به صورت دم‌دستی. باز هم تأکید می‌کنم: اینکه هرکسی صرفاً به دلیل داشتن ذوق یا دانشی محدود بخواهد وارد این حوزه شود، درست نیست. همه چیز باید زیر نظر متخصصان انجام گیرد؛ چون ما در حال خوراک دادن به نسل بعدی هستیم.

من خودم معلم هستم و وقتی برگه املای دانش‌آموزان را تصحیح می‌کنم، می‌بینم تماماً به شکل گفتاری می‌نویسند. این مسئله به این دلیل است که به فضای مجازی و الگوهای جامعه نگاه کرده‌اند.

در صحبت‌های قبلی به نقش ناشران اشاره کردید. پرسش من این است که ناشران امروز چه میزان اهمیت برای ادبیات کودک و نوجوان قائل هستند؟ آیا این نگاه کافی و جدی است؟

ناشران خوب هم داریم؛ ناشران قدیمی که در این حوزه فعال‌اند کارهای خوبی انجام می‌دهند. اما میزان تولید محتوا برای کودک به آن اندازه‌ای که انتظار می‌رود، نیست. متأسفانه بیشتر رویکرد ناشران تجاری است تا فرهنگی.

نویسنده کودک بودن از نگاه افراد مختلف هم سخت است و هم آسان؛ آسان از این جهت که برخی فکر می‌کنند نوشتن برای کودک ساده است، چون کودک را راحت‌طلب می‌دانند و داستان را در حد «یکی بود یکی نبود…» خلاصه می‌کنند. اما همین‌جا مرگ خلاقیت اتفاق می‌افتد، چون کودک را محدود به سؤال و جوابی بسته می‌کنند. سخت است چون هیچ متخصصی در دفاتر نشر حضور ندارد که بگوید: «شما که تخصص ادبیات کودک و نوجوان دارید یا پژوهشگر هستید، بیایید و کار کنید.»

متأسفانه مترجمانی هم وجود دارند که صرفاً با دنبال کردن بازار آنلاین، کتابی را به ناشر معرفی می‌کنند، چند صفحه ترجمه می‌کنند و همان کتاب چاپ می‌شود. اما آیا این کتاب از نظر فرهنگی برای جامعه ما مناسب است؟ چه کسی آن را ارزیابی می‌کند؟ مترجم ممکن است زبان مبدأ را بداند، اما آیا به زبان مقصد،  یعنی فارسی نیز تسلط کامل دارد؟

اشکالات نحوی در ترجمه‌ها زیاد است. مترجمان کلمه می‌سازند، آرایه و ضرب‌المثل اختراع می‌کنند و به خود اجازه می‌دهند در متن دست ببرند. این در حالی است که اصل اول ترجمه، وفاداری به متن و به زبان مقصد است. مترجم باید با تسلط کامل به زبان مادری، اثری روان و قابل فهم ارائه دهد؛ چون در واقع دارد به تغییر یک فرهنگ کمک می‌کند.

امروزه بیشتر کتاب‌هایی که نوجوانان ما مطالعه می‌کنند ترجمه است. بنابراین وقتی از آن‌ها می‌خواهیم درباره موضوعی صحبت کنند یا انشا بنویسند، چیزهایی می‌نویسند که عجیب به نظر می‌رسد. برای مثال، می‌نویسند: «در نوامبر سال ۱۹۹۹…». خب نوامبر چیست؟ چرا نگوییم آبان یا شهریور؟ یا به‌جای تاریخ‌های میلادی، از تاریخ‌های شمسی استفاده کنیم. حتی نام‌های ایرانی فراموش می‌شوند. این یعنی ما با یک «سونامی مرگ هویت ایرانی» مواجه هستیم.

عاطفه باقری

 با توجه به آنچه درباره ناشران گفتید، متأسفانه در سال‌های اخیر شاهد کاهش هماهنگی میان تألیف و ترجمه بوده‌ایم. بیشتر آثاری که تولید می‌شوند ترجمه هستند و تالیف به شدت کاهش پیدا کرده است. این مسئله چه مشکلاتی ایجاد می‌کند، به‌ویژه در بحث بومی‌سازی آثار برای کودکان و نوجوانانی که باید فرهنگ کشور خود را بهتر بشناسند؟

 وقتی تألیف کاهش پیدا می‌کند، زبان به‌تدریج کمرنگ می‌شود. محتوایی که کودک و نوجوان از آن تغذیه می‌کنند، محتوای خارجی است، نه بومی. کم‌کم زبان مادری رنگ می‌بازد، رفتارها و هویت فراموش می‌شوند.

در این شرایط، اگر نوجوانی را پس از سال‌ها به میدان نقش جهان ببرید و به او بگویید این «آبی لاجوردی ایرانی» است، شاید متوجه نشود. دیگر از قدم زدن در حافظیه و خواندن یک غزل لذت نمی‌برد. ترجیح می‌دهد عصر بارانی لندن را تجربه کند. که البته اشکالی هم ندارد  چون واقعا دلچسب است. اما هویت خودش چه می‌شود؟ هر جای دنیا که باشیم، ایرانی هستیم و مرگ هویت صرفاً یک مسئله فرهنگی ساده نیست، بلکه خطری جدی برای جامعه است.

برخی می‌گویند: «چه اشکالی دارد؟ نوجوان خودش انتخاب کرده.» اما واقعیت این است که او انتخاب نکرده، بلکه آن محتوا به او تحمیل شده است. در اصول روان‌شناسی تربیتی، نوجوان باید با چالش روبه‌رو شود و خودش هویت خود را پیدا کند، نه اینکه صرفاً هر اثری دم‌دستش قرار بگیرد.

از سوی دیگر، وقتی یک اثر داخلی فرمایشی باشد، طبیعتاً موفق نخواهد شد. در حوزه ادبیات نوجوان، باید تنوع وجود داشته باشد. نوجوان به داستان احساسی، تخیلی و حتی تبلیغ آثار نیاز دارد. این کمبودها سبب می‌شود که برخی آثار دیده نشوند. حتی در جشنواره‌ها و جوایز مرتبط با ادبیات کودک و نوجوان، معمولاً فقط به موضوعات خاصی توجه می‌شود. درست است که آن موضوعات هم مهم‌اند، اما زندگی نوجوان تنها محدود به آن‌ها نیست.

کودک و نوجوان نیاز دارد ایران را بشناسد، دیدن شهرهای مختلف را تجربه کند. نمی‌توانیم به نوجوان بگوییم «برو سووشون بخوان» یا «چشم‌هایش» بزرگ علوی؛ این‌ها مناسب سن او نیستند. متأسفانه به دلیل کمبود آثار متنوع، مجبوریم سراغ نویسندگانی برویم که شناخته‌شده‌ترند؛ مثلاً می‌توانیم بگوییم: «هوشنگ مرادی کرمانی بخوان» یا «شلوارهای وصله‌دار» رسول پرویزی. اما زبان این آثار بیشتر برای نسل‌های پیشین جذاب بوده است. حتی کتاب‌های زنده‌یاد مهدی آذر یزدی، مانند «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»، که اغلب اقتباس از ادبیات کلاسیک ما هستند، برای نوجوان امروز جذابیت کافی ندارند.

امروز ما با «نسل آلفا» مواجهیم؛ نسلی که دیجیتال و متفاوت است و نیازمند محتوای متناسب با خودش است.

این نکته بسیار اهمیت دارد؛ آیا ادبیات کودک و نوجوان ما هم‌پای کودک و نوجوان امروز حرکت کرده است؟ به نظر می‌رسد فاصله‌ای جدی ایجاد شده است.

 بله، متأسفانه جا مانده‌ایم. اگرچه گونه‌های مختلف داستانی به ادبیات نوجوان اضافه شده‌اند ــ مانند یادداشت روزانه یا همان «ناداستان»  اما آن‌قدر فاصله داریم که حتی در مدارس وقتی از دانش‌آموزان می‌خواهیم بنویسند، فقط یک گونه را می‌شناسند: «دل‌نوشته». این خود نشان می‌دهد بچه‌های ما آثار ادبی موجود را نمی‌خوانند. چرا؟ چون فضایی برای خوانده شدن آن‌ها ایجاد نمی‌شود.

در حالی که ما در ادبیات خود سفرنامه‌های فراوان و جذابی داریم؛ آثار خواندنی همچون «قصه‌های هزار و یک شب». اما بازنویسی‌ها اغلب سطحی و سلیقه‌ای بوده و در نشرهای مختلف بدون کیفیت لازم منتشر شده‌اند و متأسفانه هیچ تبلیغی هم برایشان صورت نمی‌گیرد. این موضوع بسیار مهم است.

امروز اگر هر فعالیتی، هر قدر مهم و ارزشمند انجام شود، بدون تبلیغ مانند چشمک زدن در تاریکی است؛ هیچ‌کس آن را نمی‌بیند. نوجوان از کجا باید ببیند؟ او به فروشگاه‌هایی مثل «شهر کتاب» می‌رود، ویترین را نگاه می‌کند و برایش مهم است که کتاب چاپ چندم است، جلد چگونه طراحی شده است. طراحی جلد اهمیت بسیار دارد. ما که کتاب و نویسنده و ناشر را می‌شناسیم، سراغ همان چیزی می‌رویم که از پیش انتخاب کرده‌ایم؛ اما نوجوان بر اساس عنوان و جلد تصمیم می‌گیرد.

نمونه‌های موفقی هم داریم؛ کتاب‌هایی که پنجاه بار تجدید چاپ شده‌اند و این‌ها باید الگو باشند. اما باز همه این‌ها به نبود کارگروه تخصصی در این حوزه برمی‌گردد؛ چراکه همه‌چیز سلیقه‌ای اداره می‌شود.

 فرهنگ کتاب‌خوانی در کشور ما خوب  صورت نگفته است. با توجه به آمارهایی که نشان می‌دهد میانگین مطالعه بسیار پایین است. با توجه به این این‌گونه فرهنگ‌سازی‌ها باید از کودکی صورت بگیرد فکر اقدامات مناسبی برای جذب این سنین به حوزه مطالعه انجام شده است؟  با توجه به گسترش فضای مجازی ــ جایی که نسل‌های «زد» و «آلفا» همه گوشی به دست دارند و به هر چیزی دسترسی دارند  آیا ذهنشان تمایلی به مطالعه دارد؟ 

 طبیعتاً بچه‌های نسل امروز با فضای مجازی متولد و بزرگ شده‌اند و از ما جلوتر هستند. نکته مهم این است که تولید محتوا باید در صورت‌های مختلف و به‌طور حرفه‌ای انجام شود، نه سطحی و دم‌دستی. اینکه هر کسی صفحه‌ای در شبکه‌های اجتماعی باز کند و کتاب معرفی کند، راه‌حل نیست. ما می‌توانیم از تکنولوژی به‌عنوان ابزاری خوب استفاده کنیم و محتوای مناسب به نوجوان و کودک ارائه دهیم.

برای مثال، می‌توانیم انیمیشن‌های باکیفیت و حرفه‌ای تولید و حمایت کنیم؛ انیمیشن‌هایی با محتوای ارزشمند، نه دستوری. یا فیلم‌های سینمایی مناسب. من از نسل شصت هستم؛ آن زمان فیلم‌های بسیاری برای کودکان روی پرده می‌آمد: از «کلاه‌قرمزی» گرفته تا «علی و غول جنگل» و «الو الو من جوجوئم». امروز چه داریم؟ به‌جز محتوایی که صرفاً رقابتی است و برای گرفتن جایزه در جشنواره ساخته می‌شود، محتوای ارزشمند دیگری وجود ندارد. هزینه‌ها بیشتر صرف تولید کمدی‌های سطحی می‌شود، در حالی که می‌توان انرژی و سرمایه را صرف تولید آثار مناسب نوجوان کرد؛ چه در سینما و چه در پلتفرم‌ها و نمایش خانگی.

این آثار می‌توانند به رشد مهارت‌های نوجوان کمک کنند، در حالی که کتاب هم در کنارشان نقش مهمی ایفا کند. البته استفاده بیش از حد از فضای مجازی آسیب‌زاست؛ از نظر جسمی، برای چشم‌ها، و از نظر تحصیلی، چون تمرکز بچه‌ها را می‌گیرد.

بنابراین نقش مدرسه و خانواده پررنگ می‌شود. باید کارگروه‌های جذاب کتاب‌خوانی شکل بگیرند. این کار نیازمند همفکری و بارش فکری است تا بچه‌ها جذب شوند. جذب زمانی اتفاق می‌افتد که محتوای خوب در اختیارشان قرار گیرد و یک «سرپرست» یا سوپروایزر علاقه‌مند و توانمند هدایتشان کند.

نمونه بارز آن کتاب و  فیلم «انجمن شاعران مرده» است؛ فیلمی که بسیاری از نوجوانان دیروز و امروز دیده‌اند و کتابش را هم خوانده‌اند. در آن فیلم، یک معلم ادبیات مهربان و متفاوت وارد محیط خشک مدرسه می‌شود و با دغدغه‌های انسانی خود، دانش‌آموزان را به سمت خواندن کتاب و شعر سوق می‌دهد. او به بچه‌ها نشان می‌دهد که ادبیات شاید مانند پزشکی یا مهندسی نباشد، اما شوق زندگی است؛ چیزی که انسان را زنده نگه می‌دارد.

پس باز هم به وجه انسانی ما برمی‌گردیم؛ اینکه همه‌جا به چنین معلمانی نیاز داریم تا بچه‌ها را به سمت مطالعه و ادبیات بکشانند. در کنار آن، نیازمند مسئولانی هستیم که از چنین معلمانی حمایت کنند و به آن‌ها فضا بدهند. چون نوجوان هرچقدر هم پرمهارت یا المپیادی باشد، بدون عشق و همدلی چیزی جز یک ماشین نخواهد بود. روزی خواهد رسید که با غمی بزرگ مواجه شود؛ چراکه کسی به او یاد نداده عشق، احساس و عاطفه را تجربه کند و راه درست مواجهه با خشم یا غم را بشناسد.

عاطفه باقری

ادبیات و سینما پیوندی جدانشدنی با هم دارند. هر وقت که ادبیات پویا بوده، سینما هم به همان اندازه پویایی و درخشش خودش را داشته است. می‌خواهم بپرسم میزان کاهش تألیف و کاهش کیفیت آثار کودک و نوجوان چقدر بر این موضوع تأثیر داشته است؟ چرا عملاً دیگر سینمای کودک و نوجوان فعالیت جدی ندارد و هیچ کار فرهنگی به آن معنا صورت نمی‌گیرد؟ ارتباط این دو حوزه با هم چگونه است؟

 یک سینماگر خوب کسی است که ادبیات کشورش را بشناسد، مطالعه کرده باشد و بخواهد کار حرفه‌ای ارائه دهد. طبیعتاً در این صورت اقتباس‌های خوبی هم شکل می‌گیرد. اما اقتباس نیازمند یک منبع و یک داستان خوب است. شما همین سینمای والت‌دیزنی را نگاه کنید؛ تماماً بر اساس داستان‌های پریان ساخته شده است. ما هم چنین داستان‌هایی داریم، اما چه کسی سراغشان می‌رود؟ چه کسی آن‌ها را می‌خواند؟ تهیه‌کننده حتی حوصله شنیدن ندارد. هرقدر هم توضیح بدهیم که مثلاً می‌توانیم از شاهنامه اقتباس کنیم، داستان سیمرغ یا زال را به تصویر بکشیم، در نهایت فقط شعری را انیمیشن می‌کنند و می‌خوانند.

در حالی که همان «دیو سیاه و سفید» می‌تواند سه یا چهار فصل سریال شود. اقتباس به معنای خط‌به‌خط آوردن متن روی پرده نیست. همین بازی تاج‌وتخت  را نگاه کنید. من چند روز پیش  یک پادکست گوش می‌دادم که داستان ساخت آن را توضیح می‌داد. آن‌ها کتاب را خط به خط به تصویر نکشیدند، بلکه تغییراتی ایجاد کردند اما  قطعا از شاهنامه الهام گرفتند.

مثالی بزنم: اخیراً کتابی را خط به خط به سریال تبدیل کردند. خب این دیگر اقتباس نیست. فیلم‌نامه (اسکریپت) با داستان تفاوت اساسی دارد. در فیلم‌نامه باید جاهایی برای «کات» گذاشته شود، تغییرات ایجاد شود و جذابیت‌های بصری ساخته شود. اگر قرار باشد من مخاطب مدام حدس بزنم منظورتان چیست، خب همان کتاب را می‌خواندم.

ما آن‌قدر اثر در ادبیاتمان داریم که اصلاً فعلاً نیازی به تألیف جدید برای سینما نیست؛ اما متأسفانه کسی استفاده نمی‌کند. برخی کارها تولید می‌شود، اما در ژانرهایی خاص و محدود. همه‌چیز به این ختم می‌شود که بگوییم سینمای عباس کیارستمی یا علی حاتمی گذشته است. در حالی که ما می‌توانیم از «شاهنامه»، «قصه‌های هزار و یک شب»، «هفت‌پیکر»، «اسکندرنامه» و «لیلی و مجنون» اقتباس کنیم. این‌ها را زمین گذاشته‌ایم و اجازه داده‌ایم کشورهای اطراف بسازند و تحسین جهانی بگیرند.

این در حالی است که بهترین بازیگران، بهترین کارگردان‌ها و حتی حرفه‌ای‌ترین تکنولوژی انیمیشن همین‌جا در ایران وجود دارد. سؤال این است: چرا تهیه‌کنندگان طرح‌های ایرانی را قبول نمی‌کنند و سراغ انیمیشن‌های خارجی می‌روند و بعد سعی می‌کنند داستانی شبیه به آن‌ها بسازند؟

بپردازیم به موضوع دیگری. به نظر می‌رسد در کتاب‌های کودک و نوجوان، جنبه آموزشی بیش از حد مستقیم مطرح شده است. انگار کودک در کلاس درس نشسته است، در حالی که آموزش باید غیرمستقیم و روان‌شناسانه باشد. شما با این مسئله موافقید؟ و چه آسیب‌شناسی برایش می‌بینید؟

آموزش مستقیم چندان مناسب نیست. حتی در آموزش‌های نوین امروز هم یاد گرفته‌ایم که سر کلاس نباید مستقیم دستور داد؛ مثلاً «بنشین، پاشو» یا «این را حفظ کن». سیستم یادگیری مغز به این شکل عمل نمی‌کند.

البته گاهی آموزش مستقیم لازم است، مثلاً وقتی می‌خواهیم یک قاعده دستوری یا ریاضی آموزش دهیم. آنجا می‌توانیم روی تخته بنویسیم «۴=۲+۲» و با آوردن مثال مثل چهار سیب یا چهار انگشت، مسئله را توضیح دهیم. اما در مسائل فرهنگی، تاریخی و به‌ویژه تربیتی باید آموزش غیرمستقیم باشد.

برای مثال، اینکه در خیابان چگونه راه برویم اهمیت زیادی دارد. چون افراد بزرگ می‌شوند، در خیابان به هم برخورد می‌کنند، دعوا می‌شود و دلیلش این است که بلد نیستند باید از سمت راست حرکت کنند. این را کودک باید در چهارسالگی یا پنج‌سالگی در مهدکودک یاد بگیرد و بعد در مدرسه برایش تبیین شود.

مدرسه یک کارگاه زندگی است. دیپلم یعنی یاد بگیریم چگونه زندگی کنیم. اگر به میوه‌فروشی رفتیم، بتوانیم تخمین بزنیم نیم کیلو سیب چه مقدار است. اینجا ریاضی به درد می‌خورد. اما فرمول‌های پیچیده مثل تانژانت یا کتانژانت در زندگی روزمره کاربرد ندارد مگر برای مهندسان.

مدرسه باید به ما یاد بدهد که اگر گفتند یک ویلای ساحلی دوطبقه زیر آب می‌رود، بتوانیم تخمین بزنیم چند متر ارتفاع دارد. یا اگر در خیابان گم شدیم، بفهمیم تهران پستی‌وبلندی دارد و اگر به سمت جنوب حرکت کنیم باید سرازیری‌ها را انتخاب کنیم.

زندگی فقط نمره ۱۹ یا ۲۰ گرفتن و المپیادی شدن نیست. زندگی کردن را باید آموخت. کتاب هم باید همین را یاد بدهد. مثلاً یاد بدهد از یک گیاه چطور مراقبت کنیم؛ اما نه اینکه در صفحه اول بگوید: «این بذر است، به آن آب و نور بده». باید در قالب قصه باشد. ذهن کودک با ذهن بزرگسال متفاوت است.

وقتی به نوجوانی نکته‌ای را می‌گوییم، نوجوان می‌فهمد اما شاید نخواهد بپذیرد. اکثر نوجوانان کتاب‌های آموزشی مستقیم را پس می‌زنند. سنشان ایجاب می‌کند خودشان را به چالش بکشند و وارد دنیاهای دیگر شوند. پس قصه‌ها باید در این مسیر هدایت شوند.

اگر نویسندگی قرار است شغل باشد و افتخارآفرین، به همین راحتی نیست که فقط ذهنیات خودمان را بنویسیم.

بحث رده‌بندی سنی هم اینجا مطرح می‌شود. قدیم‌ترها کتاب‌ها رده‌بندی «الف» و «ب» داشتند، بعدتر هم مثلا به صورت «مثبت شش سال» یا غیره شد. اما امروز مشکل این است که گاهی کتابی را برای کودک شش‌ساله می‌خرند و در آن صحنه‌های خشونت‌آمیز یا دیالوگ‌هایی هست که مناسب آن سن نیست. سؤال اصلی این است: آیا استاندارد رده‌بندی سنی در کتاب‌های کودک و نوجوان امروز درست رعایت می‌شود؟ آیا نظارت سنی و محتوایی خوبی وجود دارد یا خیر؟

 طبیعتاً والدین واکنش‌های مختلفی نسبت به محتوای کتاب‌ها دارند. ممکن است یک محتوای غم‌انگیز یا خشونت‌آمیز از نظر والدین نگران‌کننده باشد. برای مثال، کتابی داریم که برای کودکانی نوشته شده که یک والد یا عزیز خود را در سن کودکی از دست داده‌اند یا دچار اختلال وابستگی هستند. نویسنده تلاش کرده در قالب داستان، غم از دست دادن را به شکل شیرین و قابل فهم به کودک منتقل کند و به او بگوید که جای آن فرد از دست رفته امن است.

ممکن است والدین وقتی این کتاب را می‌بینند، بترسند و فکر کنند که مواجهه کودک با این موضوع زودهنگام است. این نگرانی کاملاً قابل فهم است. در این موارد رده‌بندی سنی کتاب درست است، ولی انتخاب آن برای فرزندشان شاید مناسب نباشد. والد باید خود کتاب را بررسی کند، بخواند و سپس برای کودک ارائه دهد.

گاهی نیز ناشرین دقت کافی به محتوای کتاب ندارند. داستان به آن‌ها داده می‌شود، اما روند بررسی جدی وجود ندارد. ناشر صرفاً قراردادی با نویسنده می‌بندد و کتاب چاپ می‌شود. در این فرآیند، محتوای کتاب بررسی نمی‌شود و تنها گروه سنی اعلام می‌شود. برخی ناشران رویکرد تجاری دارند؛ به محتوا اهمیت نمی‌دهند و متخصص روانشناسی کودک نیز در پروسه حضور ندارد. این باعث می‌شود ادبیات کودک با چالش مواجه شود.

حتی فونت، خطوط، رنگ‌ها و کیفیت چاپ برای کودک اهمیت دارند. کودک با رنگ‌ها و تصویرگری ارتباط برقرار می‌کند و این بخش از ادبیات کودک نباید نادیده گرفته شود. کودک با مشاهده رنگ‌ها و خطوط، ذهن و مهارت‌های شناختی خود را توسعه می‌دهد. کتابی با خطوط خشن یا چاپ ضعیف هیچ کمکی به یادگیری کودک نمی‌کند.

اینجا اهمیت کارگروه‌های تخصصی و نظارتی مشخص می‌شود؛ گروهی متشکل از متخصصین ادبیات کودک و نوجوان که تجربه کافی داشته باشند و صرفاً دو تا کتاب ترجمه نکرده یا قصه ننوشته باشند. چنین گروهی می‌تواند کیفیت محتوا و تصویرگری را تضمین کند و از ارائه محتوای نامناسب جلوگیری نماید.

اهمیت تصویرگری کتاب برای برداشت محتوا توسط کودک و نوجوان چقدر است؟

همان‌طور که گفتید، کودک شهودی است و رنگ‌ها و خطوط برای او معنا دارند. خطوط و رنگ‌های کتاب بر احساس کودک اثر می‌گذارند؛ همان‌طور که خود کودک هنگام نقاشی، خطوط و اندازه‌ها را با احساس خود رسم می‌کند. بعضی کودکان گوشه کاغذ نقاشی می‌کنند، بعضی وسط صفحه؛ این‌ها ظرفیت‌ها و حساسیت‌های مختلف کودک را نشان می‌دهد.

بنابراین تصویرگری درست، انتخاب رنگ مناسب، کیفیت چاپ و حتی مواد به کار رفته (مثل رنگ روغن یا چاپ دیجیتال) برای آموزش شناخت رنگ‌ها و دقت بصری کودک اهمیت دارد. کودک با تجربه مشاهده درست رنگ‌ها، آسمان ابری یا طلوع و غروب خورشید را می‌شناسد، حتی اگر فرصت سفر به همه نقاط طبیعت را نداشته باشد.

موضوعات و تصاویر خشونت‌آمیز یا فانتزی در کتاب‌ها می‌تواند برای کودکان و نوجوانان آسیب‌زا باشد یا خیر؟

 این موضوع بستگی به اوضاع جامعه و شرایط کودک دارد. مثلاً کودکانی که در دوران جنگ بزرگ می‌شوند، نیاز به محتوای متعادل دارند. محتوای خیلی لطیف ممکن است برای آن‌ها خطرناک باشد، در حالی که محتوای کمی خشونت‌آمیز، آن‌ها را برای مواجهه با واقعیت آماده می‌کند. نمونه‌های موفق تولید محتوا مثل «علی و غول جنگل» یا کارهای ایرج طهماسب و مرضیه برومند، با محتوای حساب‌شده، کودک را با ترس و غم مواجه می‌کنند اما آسیب نمی‌رسانند.

محتوای آموزشی باید اندازه داشته باشد. نباید کودک از اشتباه کردن بترسد؛ باید بداند تجربه و اشتباه جزئی از زندگی است. کودکان باید احساسات خود، مانند خشم و ناراحتی را تجربه کنند و نیازی نیست همواره آن‌ها را کنترل کنند.

 برنامه‌ریزی آموزشی چقدر به فکر کودک و نوجوان بوده تا فرصت مطالعه آزاد و فاصله گرفتن از درس فراهم شود؟

برنامه آموزشی به گونه‌ای تدوین شده که کودک ۹ ماه از سال درس بخواند و مطالب کتاب درسی را پوشش دهد. در حوزه کودک و نوجوان، رقابت ۱۰۰ درصدی با هم‌کلاسی‌ها و حتی مدرسه‌ها و خانواده‌ها ایجاد اضطراب می‌کند. این فشار می‌تواند فرصت مطالعه آزاد، که گاهی بسیار کمک‌کننده‌تر از درس رسمی است، را محدود کند.

این رقابت در زندگی درسی دانش‌آموزان اضطرابی است و کودکی که از تجربه و کشف دنیا محروم است، در جامعه فردی خودخواه خواهد شد، زیرا یاد نگرفته است که فضای دیگری جز برنامه آموزشی وجود دارد.

خانم توران میرهادی می‌گویند مدرسه باید جایی برای عشق و همدلی باشد، جایی که بچه‌ها یاد بگیرند با هم کنار هم زندگی کنند، وارد کلاس شوند و خارج شوند. ساعت‌های زنگ تفریح و فعالیت‌های اضافه چه بسا از ساعت‌های آموزشی مهم‌تر هستند، زیرا کودک در آن‌ها احترام، مواجهه با خود و تعامل با دیگران را یاد می‌گیرد.

همه چیز اکتسابی است؛ اگر والد یا معلم کتاب در دسترس کودک قرار ندهد، نمی‌تواند انتظار کتابخوان شدن او را داشته باشد. اگر فرصت کشف و تجربه از کودک گرفته شود، کودک تحویل جامعه فردی می‌شود که در روابط اجتماعی محدود و خودمحور است. بنابراین آموزش و پرورش باید بر پرورش تمرکز داشته باشد؛ پرورش حتی از آموزش مهم‌تر است. پرورش مانند باغبانی است: هر دانه‌ای در خاک سبز نمی‌شود و گل نمی‌دهد مگر پرورش یابد.

عاطفه باقری

شما به زبان‌های عربی، فرانسوی، انگلیسی، کره‌ای و ترکی استانبولی مسلط هستید. تسلط بر این تنوع زبانی بسیار قابل‌توجه است. آیا با توجه به این توان‌مندی، در این‌ سال‌ها به کار ترجمه هم پرداخته‌اید؟

بله، کار ترجمه انجام داده‌ام، اما بیشتر در حوزه پژوهشی بوده است، یعنی ترجمه مقاله انجام دادم. یک ترجمه تألیفی هم دارم؛ کتابی درباره نویسندگی سریال و دنیای آنلاین که خانم داگلاس نوشته و من آن را از انگلیسی به فارسی برگردانده‌ام. این کتاب به تازگی توسط نشر ایجاز منتشر شده است.

 شما هم شاعر هستید و هم نویسنده ادبیات کودک و نوجوان؛ ابتدا کدام را شروع کردید و  اولویت شما در نوشتن بیشتر شعر است یا داستان و ادبیات کودک؟

 شخصاً کودک درونم نوشتن در حوزه ادبیات کودک و نوجوان را خیلی دوست دارد ولی آغاز کار من با سرودن شعر بود.

اقبال به شعر نسبت به دهه‌ای مثل دهه ۷۰ کمتر شده است ولی شما هم‌چنان مشغول سرودن شعر هستید. واکنش‌های به شما پس از نوشتن اشعار و آثار شما چگونه بوده است؟

نزدیکان و دوستانم، به ویژه دوستانی که از دوره کارشناسی دانشگاه دارم  خوب بود، بسیار خوشحال شدند که می‌بینند من تلاش می‌کنم، می‌نویسم و بازنویسی می‌کنم. سال‌ها طول کشید تا مجموعه اول چاپ شود و این تجربه سخت بود. جامعه گاهی فکر می‌کند نوشتن احساساتی بد است، اما نوشتن عاشقانه هیچ اشکالی ندارد و عشق زیباست.

واکنش دیگر این است که از من می‌پرسند کسی هم این کتاب‌هارا می‌خرد. این سوال خیلی بد است. چون من اصلا جنبه اقتصادی آثار برایم مهم نیست. گاهی در مورد شعر این موضوع نیز وجود دارد که وقتی کسی می‌خواهد کتاب شعر بخرد، جملات عجیب و غریبی در مورد احساساتش می‌شنود که آزاردهنده است. بهتر است خواننده خودش انتخاب کند دوست دارد چه چیزی بخواند، بدون قضاوت عجیب و غریب.

در پایان نکته‌ای هست که دوست داشته باشید بگویید؟

در نهایت، می‌خواهم بگویم همه بچه‌ها برای من ارزشمند هستند. من همیشه کنار دانش‌آموزان و دانشجویان خود هستم و به آن‌ها می‌گویم هر وقت نیاز داشتند حرف بزنند یا داستانی برای گفتن داشتند، می‌دانند کجا مرا پیدا کنند. این تجربه برای من بسیار لذت‌بخش است.

۵۹۲۴۴

منبع: خبرآنلاین