دوستیهای دوران نوجوانی، برگ زرّین دفتر زندگی است؛ دوستیهایی ناب که در فضای پاک و بیآلایش آن سالهای زلال، همچون نهالی سبز در باغ دل میرویند. در آن روزگار، نه نگاهِ سوداگرانهای هست و نه حسابگریهای دنیایی !؛ تنها صمیمیتی کودکانه و صداقتی بیکران است که دستها را در دست یکدیگر میگذارد و دلها را در پیوندی عمیق به هم میدوزد.
این دوستیها، به سان باران نخستینِ بهار، روح را طراوت میبخشند و ریشههای اعتماد و محبت را در جانها میدوانند. هر خنده و اشک، هر بازی و خاطره، آجرهایی میشوند در بنای رفیعی که نامش رفاقت است؛ بنایی که گذر زمان و طوفان حوادث نیز نمیتواند بنیادش را سست گرداند.
چنین رفاقتهایی، اگرچه در نوجوانی آغاز میشوند، اما تا واپسین لحظات عمر، همدم و همراز باقی میمانند. در لحظههای شادی، چون شمیمی از بهار، جان را تازه میکنند و در هنگامههای اندوه، همچون شانهای استوار، تکیهگاه دل میشوند. این دوستیها، آینهای از صفا و محبت خالصاند؛ گوهری کمیاب که هرچه بر عمر افزوده شود، بر درخشش و ارزش آن نیز افزوده میگردد.
بهراستی، رفاقتهای بیچشمداشت نوجوانی، سرمایهای جاودان است؛ گنجینهای که در صندوقچهی دلها حفظ میشود و تا پایان زندگی، چراغ راه و گرمای وجود باقی خواهد ماند.
دوستیهای دبستان و دبیرستان، چون نقشهای نخستین بر لوح جان، هرگز زدوده نمیشوند. آن رفاقتهای بیغلوغش، در صفوف مدرسه و زنگهای تفریح، در خندههای کودکانه و بازیهای ساده، آرام آرام ریشه دواندند و در خاک صاف دلها درختی شدند که هیچ طوفانی توان شکستن شاخههایش را ندارد.
این پیوندها، به سان رودهاییاند که از چشمههای کودکی آغاز شدند و در مسیر عمر، هرچه پیشتر رفتند، پهنتر و عمیقتر گشتند. نه زمان توانست میانشان فاصله اندازد و نه فراز و نشیبهای زندگی رشتهشان را بگسلد. هر دیدار، حتی پس از سالها دوری، همان گرمای نخستین را زنده میکند و هر خاطره، دریچهای است به دنیایی که هنوز با طراوت است.
شگفت آنکه این دوستیها، تنها در دلهای نخستین صاحبانشان نمیمانند؛ که گاه به فرزندان و نسلهای پسین نیز به ارث میرسند. کودکانِ دیروز، که در کنار هم الفبا آموختند و نوجوانانی که با هم رازهای زندگی را تجربه کردند، امروز فرزندانشان را نیز در سایه همان مهر و صمیمیت گرد هم میآورند. و بدینگونه، دوستیای که در صحن حیاط یک دبستان جوانه زد، گاه در دل چند نسل شکوفه میدهد.
این رفاقتهای ماندگار، نه تنها یادگاری از گذشتهاند، بلکه چراغی برای آیندهاند؛ پیوندهایی ناگسستنی که تا واپسین دمِ زندگی، همدم جان باقی میمانند و همچون میراثی گرانبها، در صندوقچه دلها به فرزندان نیز سپرده میشوند؛ میراثی از محبت، صداقت و وفاداری.
نیم قرن و بیش از آن، خاطرههای شیرین از این دوست گرامی در ذهن و دل ما جای دارد. او در روزگار دبیرستان علوی نجف، از پرشورترین و پویاترین دانشآموزان بود و همواره پیشگام برگزاری محافل دانشآموزی بهویژه مجالس بزرگداشت شهادت امام زینالعابدین علیهالسلام.
آخرین عکس مرحوم در تکیه نیاوران صفر امسال ١٤٤٧ هجری
پس از بازگشت به ایران، سالیان متمادی در کنسولگری ایران در جده خدمت نمود و آن طینت پاک و خاک مقدس نجف که در وجودش ریشه داشت، لحظهای او را از خدمتگزاری به مردم بازنداشت. پس از پایان مأموریت در عربستان، توفیق یافت در زمرهی خادمان حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام قرار گیرد و در کسوت مدیری کاردان، یکی از ارکان حسینیهی نجفیهای قم گردد؛ جایی که با اخلاص، برگزاری مجالس دههی عاشورا، محرم، اربعین و دیگر مناسبتهای مذهبی را سامان میبخشید و نقش مؤثری در احیای شعائر حسینی ایفا میکرد.
تا هنگامی که از توان و سلامت برخوردار بود، در خدمت مردم و اهلبیت علیهمالسلام لحظهای آرام نگرفت؛ اما در سالهای اخیر، بیماری جسمانی او را خانهنشین کرد. با این همه، عشقش به خاندان عصمت و طهارت چنان بود که با وجود مشقت راه، خود را از قم به تهران میرساند تا در مجالس عزاداری امام مجتبی کریم اهلبیت علیهالسلام حاضر گردد؛ چه در منزل و چه در تکیهی نیاوران.
که آخرین دیدار ما در دو ماه پیش و هفتم صفر در تکیه نیاوران بود!
اینک که این سطور را مینگارم، خاطرات آن عزیز، چون فیلمی شیرین و پیدرپی از برابر دیدگانم میگذرد؛ خاطراتی از یاریهای مردانهاش در مدرسه، تقسیم شلهزرد سنتی در روز شهادت امام زینالعابدین علیهالسلام، و دهها یاد دیگر از دوران دبستان و دبیرستان علوی نجف اشرف؛ روزگاری که نام «عبدالرضا سالاری» در میان همکلاسیها و دانشآموزان آن دیار، نامی آشنا و پرآوازه بود.
سرانجام، در نیمروز جمعه، همزمان با بانگ ملکوتی «اللهاکبر»، او نیز با ندای دل «اللهاکبر» را زمزمه کرد و پس از شهادت ثالثه، با نفسی مطمئن و دلی آرام، دعوت حق را لبیک گفت.
عشق به نجف، زادگاه جان و جانانش، همچون رگی تپنده در سراسر وجودش جاری بود؛ عشقی که از نخستین روزهای زندگی تا واپسین لحظات عمر دنیوی، روح و جسم او را به این خاک مقدس پیوند میداد. این دلبستگی ژرف سرانجام چنان بر جانش چیره شد که در وصیت خویش خواستار گردید: کالبد خستهاش، پس از پایان هفتاد و دو سال زندگی خاکی، دوباره به آغوش زادگاهش بازگردد؛ به همان سرزمین عشق و ایثار، سرزمین امیرالمؤمنین علیهالسلام؛ به خاکی که از ذرات پیکر عاشقان حضرتش سرشته است.
اکنون او، پس از سالها خدمت و بندگی، در وادیالسلام ــ آرامگاهی که از روزگار آدم تا خاتم و تا امروز مأمن پاکان، پیامبران، مؤمنان و شیفتگان ولایت بوده است ــ در جوار مولای متقیان علیهالسلام آرام خواهد گرفت . چه آرامشی بالاتر از اینکه روحی عاشق، پس از عمری دلدادگی، در جوار محبوب خویش، در سرزمین نور و وفا، به قرار جاوید رسد.
عکس مرحوم دومین از سمت چپ در تکیه نیاوران / صفر ١٤٤٧ هجری
از درگاه خداوند منّان، رحمت و مغفرت واسعه برای آن فقید سعید مسألت دارم. این مصیبت جانسوز را به خاندان گرامی و فرزندان داغدارش، بهویژه برادر بزرگوارشان حجتالاسلام حاج شیخ حسین سالاری، تسلیت عرض میکنم و برای همگان صبر جمیل و اجر عظیم خواهانم. وَفَدَ علی ربٍّ کریم. یادش جاوید و نامش ماندگار.
* عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران