به برج عاج فلسفه برگرد و محبوب قلوب همگان باش! عیشمان را کوفتمان نکن! وگرنه تو اصلا فیلسوف نیستی! تازه قبلاً هم یه بار خودتو با علی دایی قیاس کردی، الانم گفتی مردم کباب می خورند؛ خوبه بگیم تو با شریعتمداری کیهان هیچ فرقی نداری!
قهرمان و پهلوان و دانشمندِ خوش تیپِ آینده پژوه مکتب گلام گالیور هم تأسفات بی کران و آلام طاقت فرسای خود را از این تعبیر عبدالکریمی که « زندگی در ایران تفاوت زیادی با بیشتر جاهای دنیا ندارد و در ایران هم زندگی جاری است» در یک مصاحبه مفصل با این ترجیح بند که تو چطور استاد دانشگاهی هستی و نمی بینی ما بدبختیم، به سمع و بصر همگان رساندند تا تریاقی بر نیش وجدان تقدیر گرایان و آرامشی بر انتهای انفعال طلبان باشد!
فهرست کردن همه منتقدان و نگرانان تغییر عبدالکریمی از توان من خارج است؛ نه وقتش را دارم که همه را ببینم یا بخوانم، و نه محتوا و استدلال دندان گیری برای تغییر فرضی و یا دلایل منفی بودن آن ارائه می-دهند؛ آنچه از عهده ی من برمی آید پرداختن به این پرسش است که آیا عبدالکریمی تغییر کرده است؟ و همچنین بررسی اصل دعوا و استدلال های طرفین برای آن است. برای اینکار سراغ مناظره عبدالکریمی با زیدآبادی می روم و سعی می کنم فراگفت و استدلال های این مناظره را بررسی کنم تا روشن شود اولاً آیا تغییر در مواضع عبدالکریمی ایجاد شده و ثانیاً استدلال هر یک از طرفین دعوی برای تفسیرشان از وضعیت و رویکردشان برای عبور از پمسائل و معضلات وضعیت کنونی از چه قرار است. به علاوه سعی می کنم بر همین مبنا درباره برخی حمله ها به عبدالکریمی قضاوت کنم!
دعوای جهانشناختی
نویسنده ی کتاب «ما و جهان نیچه ای» سالها کوشیده تا وصف بزرگ جهان کنونی در زمانه ی ما یعنی «نیهیلیسم» را برای ایرانیان تبیین کند؛ در ایران، هیچ کس به اندازه ی عبدالکریمی در تبیین نیهیلیسم عمر خود را صرف نکرده و به مذهبیون و روشنفکران درباب نیهیلیسم توضیح و هشدار نداده است؛ از قضا مذهبیون که با پدیده ی دین گریزی نسل های جدید مواجه هستند بیشتر هشدار عبدالکریمی را جدی گرفته و سعی در فهم معنای حرف های او دارند و دردمندی وی برای عبور از نیهیلیسم و حفظ و کشف معنا را درک کرده اند؛ تا روشنفکران که معنای نیهیلیسم را صرفاً در بریدن از دین و رجوع به عقل مدرن برای حل و فصل مسائل یافته-اند. همین عدم درک معنای نیهیلیسم است که در ذهن روشنفکران تصور تغییر عبدالکریمی را ایجاد کرده است و انذارهای وی را به سطح حمایت وی از حکومت تقلیل می دهند .
مثلاً سید عبدالجواد موسوی از جبهه ی نگرانان عبدالکریمی به عبدالکریمی طعنه می زند که تو وصی داوری بوده ای و حتی پیش-رفته داوری را تهدید می کند اگر از عبدالکریمی تبری نجویی نفر بعدی تو هستی که مورد هجوم ما قرار می گیری. اگر جناب موسوی عزیز اندک آشنایی با اندیشه ی داوری داشت به خوبی می دانست نیهیلیسم در غرب رخ داده و به دلیل غربی شدن عالَم، اکنون وصف جهان کنونی شده است و نیهیلیسم نشانه ای است که با مرگ آرمان مدرنیته خود را بروز داده است، آرمان مدرنیته ای که در صدد بود با تکیه بر علم جدید میزان تولید را تا آنجا بالا ببرد که اصل کمیابی منتفی شده و جنگ از عالَم انسانی رخت بربندد، آرمانی که قرار بود با روشنگری اش همه ی خصایل منفی انسانی را که ریشه در جهل آدمی دارد، ریشه کن کرده و صلح و برادری را به ارمغان بیاورد! اما همان علم جدید بمب اتم را ساخت و ایده های همان روشنگری جنگ جهانی دوم را پدید آورد، و صلح و رفاه و برادری همگی بر باد رفت! آرمان مدرنیته مُرد و جهان نیچه ای شد. ظاهراً درک نمی کنند جنگ دوم جهانی از استلزامات مدرنیته بوده و پایان بخش آن نه اندیشه ی مدرن و روشنگری که دهشتناک ترین و فاجعه بارترین مولود مدرنیته یعنی بمب اتم بوده است.
همگان معترف اند که ساخت کنونی جهان و مناسبت کشورها با هم ناشی از پایان جنگ جهانی دوم است؛ اما ظاهرا برخی فراموش کرده اند که پایان بخش جنگ جهانی دوم بمب اتم و فاجعه ی هیروشیما و ناکازاکی بوده است. هنوز برخی تصور می کنند ساخت برآمده از بزرگترین جنایت بشری و بدترین شکل اِعمال زور بشر تا کنون، حامل ایده های پیشرفت، برادری، برابری، آزادی و رفاه است؛ و مفتون و مرعوب و ملتمس خواهان افتادن به پای غرب هستند که شاید از پیشرفت و رفاه، از برابری و آزادی بهره-مند شوند! غافل از اینکه در جهان نیچه ای «خدا مرده است» و هیچ حقیقت و ارزشی وجود ندارد. این شیفتگان غرب درک نمی کنند که چگونه سازمان ملل و همه ی عهدنامه های جهانی سرپوشی بر دیالکتیک همایش تن های سرمایه دار در کلوب های قدرت است و چگونه استعاره سازی های وال استریت و هالیوود و ... سرنوشت مردم در سراسر دنیا را بازیچه ی تقدیر و هوس های خیرهسرانه کرده-اند؛ و آنجا که استعاره سازی کارگر نمی-افتد، اف 35 و بی 2 کار را تمام می کند.
عبدالکریمی می گوید حال که زورمندان جهان نیهیلیستیک، سرزمین ما را نشانه رفته اند، و برای تجزیه و نابودی آن لشکر رسانه، تحریم و حتی اف 35 و بی 2 را به راه انداخته اند؛ تنها راه نجات ما مقاومت است. در جهانی که نظمش ناشی از ویرانگرترین جنگ بشری است، راه دوام آوردن تقویت نیروی نظامی و مقرون به صرفه نکردن جنگ برای دشمن است. زیدآبادی ها معتقدند راه نجات درست نقطه ی مقابل است، اینکه به آمریکا نشان دهیم ما یک بازیگر عادی در سطح بین الملل هستیم و خطری برای منافع زورمندان نداریم. عبدالکریمی شواهد متعددی می آورد که ما بارها برای حل مشکلاتمان با غرب اقدام عملی کردیم و زیدآبادی ها می گویند کافی نبوده و حسن نیت ما برای غرب اثبات نشده و حتی برخی رفتارها و گفتارهای داخل حکومت نشانگر صادق نبودن ما بوده است.
زیدآبادی ها معتقدند مقاومت نه تنها راه نجات نیست بلکه خطرناک است؛ معتقدند قدرتمندتر شدن ما فلاکت بار است، هر چه قدرتمند تر شویم برای منافع زورمندان خطرناک تر شده و آنها را در حمله به ایران و از بین بُردنش بیشتر مجاب می کنیم. آنها معتقدند که راه نجات ما سازش است؛ اگر شاهد بیاوری که لیبی و عراق سازش کرده و توان نظامی خود را تسلیم آمریکا کرده و بعد از آن مورد حمله قرار گرفتند، پاسخ خواهند داد که آنها به اندازه کافی سازش نکردند؛ دیر سازش کردند؛ و در نهایت حسن نیت خود را به اندازه کافی به آمریکا ثابت نکردند.
باورهای زیدآبادی ها ریشه در هستی شناسی آنها دارد؛ آنها معتقدند جهان یک سره نیچه ای نیست؛ گاهی نیهیلیستیک است و گاهی قانون مند؛ چرا که آمریکا همه ی کشورها را تحریم نکرده و به همه حمله نمی کند؛ در آمریکا همیشه جنگ طلبان جمهوری خواه قدرت را در دست ندارند، بلکه برنده ی جایزه صلح نوبل اوباما هم رییس جمهور بوده است. در جهان زیدآبادی ها بوش و اوباما پیغمبران جنگ و صلح اند و ترامپ صرفاً تاجری است که می شود با او معامله کرد.
استراتژی زیدآبادی ها برای نجات، فاصله انداختن بین اروپا و آمریکاست؛ ایجاد یک لابی ایرانی در آمریکا در برابر لابی اسرائیل است! آنها معتقدند بالاخره جهان قاعده و قانونی دارد، اگر ما سازش کنیم و خواسته های غرب را بپذیریم دیگر آمریکا حمله نمی کند، چرا که در آن صورت آمریکا بی اعتبار می شود یا آنکه اروپا در مقابل آمریکا می ایستد و سازمان ملل علیه آمریکا قطعنامه می دهد! تصور زیدآبادی ها این است که جهان ما آنقدرها هم نیهیلیستیک نیست، در آن حقیقتی وجود دارد که مبتنی بر آن می شود روایت سازی کرد؛ و این روایت ها آنقدر قدرت دارند که می توانند مانع از حمله به ایران شوند! همین تصور است که بعد از خروج ترامپ از برجام آن عبارت درخشان را از زبان ظریف ساطع کرد: «ما جنگ روایت ها را بردیم»! تصور می کنند که با تشکیل لابی در آمریکا می توانند برای آمریکایی ها روایتی بسازند که در آن حمایت از ایران برای آمریکا منفعت بیشتری از حمایت از اسرائیل دارد!
در نگاه زیدآبادی ها مقصر حل نشدن مشکلات ما با غرب خودمان هستیم؛ حتی مشکل حل نشدن مشکل فلسطین هم ما هستیم؛ چرا که ندیدیم در اسرائیل هم سیاستمدار صلح طلب هست و در کنفرانس مادرید شرکت نکردیم، چرا که ندیدیم در سازمان ملل برخی اوقات عدالت وجود دارد و آمریکا هم سیاستمداران ضد جنگ دارد. مشکل یک جانبه نگری ما بوده که ندیدیم اصغر قاتل فقط به بچه ها تجاوز نمی کرده و آنها را نمی کشته، گاهی بدون هیچ چشم طمعی دست بچه های مردم بستنی و یخ در بهشت می داده! مشکل ما هستیم که چند دهه زندگی بی جرم و جنایت خفاش شب را لحاظ نکرده و با چندتا قتل کوچک او را قضاوت می کنیم.
دعوای کباب
بی شک در نظم جهانی برآمده از هیروشما و ناکازاکی، تأثیرگذارترین عامل در جایگاه کشورها قدرت نظامی آنها بوده است. البته منافع ومضار زورمندان هم در سعادت و شقاوت ملت ها نقش به سزایی داشته است، ملت هایی که در همراهی با منافع آمریکا باشند فلاح می یابند و ملت هایی که در تضاد با منافع آمریکا باشند باید منتظر جزایشان باشند! این جزاء، طیف وسیعی از تنبیهات را، از تحریم گرفته تا جنگ و نابودی، شامل می شود. اگر هزینۀ تنبیه دشمن منافع آمریکا سنگین باشد، آمریکا چاره ای جز کوتاه آمدن ندارد. اگر دشمن مثل چین قدرت نظامی و اقتصادی کافی داشته باشد، آمریکا به جنگ اقتصادی و بعضاً سیاسی اکتفاء می کند؛ اگر دشمن مثل روسیه فقط قدرت نظامی کافی برای مقابله داشته باشد، آمریکا به تحریم اکتفاء می کند؛ اگر دشمن مثل لیبی یا عراق نه قدرت نظامی و نه اقتصادی کافی برای مقابله داشته باشد، در بیشتر مواقع مورد حمله قرار می گیرد؛ اما در برخی از مواقع جنگ با این کشورها هم برای آمریکا ناممکن است؛ چرا که در جهان نیهیلیستیک همه ی منافع نسبی اند و هیچ ارزش مطلقی وجود ندارد! گاهی هزینه-های جنگ بیشتر از هزینه ی تحمل دشمن است؛ این بزرگترین درسی است که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و در رسوایی حمله به ویتنام آموخته است! آمریکا آموخته که هر کشوری هر آنقدر هم که ضعیف باشد وقتی پشتیبانی مردم اش را داشته باشد در جنگ شکست نمی خورد؛ جنگیدن با چنین کشوری صرفه ندارد؛ همین امر هم موجب صلح مضحک آمریکا با حوثی های یمن شد؛ بزرگترین قدرت جهان، در برابر یکی از ابتدایی ترین نیروهای نظامی پرچم صلح را بالا برد؛ چرا که علی رغم قدرت ناکافی نظامی، استمرار جنگ با حوثی هایی که پشتیبانی مردم را دارا هستند، هزینه هایی بر آمریکا تحمیل می کند که اصلاً مقرون به صرفه نیست!
درباره ی ایران هم اوضاع از همین قرار بوده و هست! آمریکا و اسرائیل برای پیروزی بر ایران بیش از هرچیزی روی شکاف حاکمیت با مردم حساب می کرده و می کنند. از همین روست که عبدالکریمی روشنفکرانی را که با سیاه نمایی سعی در نشان دادن وضعیت آخرالزمانی ایران دارند خطاب قرار داده، نسبت به مهره ی بازی شدن در بازی دشمن، به آنها هشدار می دهد! عبدالکریمی در جاهای مختلف نسبت به نابرابری و فشار اقتصادی اعتراض خود نسبت به حاکمیت را نشان داده، و در همین مناظره هم به فشار بر دهک های پایین اذعان می کند؛ اما اعتراض او به روشنفکران این است که سیاه نمایی و ترسیم وضعیت آخرالزمانی بازی در زمین دشمن بوده و با واقعیت مطابق نیست. به جرم گفتن اینکه زندگی در بازار و تفرج گاه ها جاری است مورد حجمه قرار گرفته و گناهش چنان نابخشودنی بوده که جناب آینده پژوه یک برنامه کامل صرف خفت دادن به عبدالکریمی بابت اشاره به بوی کباب کرده و مرثیه کاملی از فلاکت و وضعیت آخرالزمانی بر منبر رفته است؛ چه اینکه عوام فریبانه ترین بهانه نصیب شان شده است!
جداً ظهور شخصیت هایی مثل مطهرنیا خود از نشانه های بارز نیهیلیسم است؛ آینده پژوهی که با ترکیب شیوه ی اندیشیدن گلام گالیور و باب اسفنجی نوع جدیدی از دانش را خلق کرده است: پس از رخداد هر واقعه ای با بدبینی گلام وار و عبارت «من می دونستم» ظاهر شده و با ذکر شاهد های مختلف نشانگر دانش خود و فلک زدگی ایران است؛ در عین حال با خوشبینی باب اسفنجی وار آینده ای را تصویر می کند که در آن ایران شریک استراتژیک آمریکا و حاکم تمام فلات ایران است! خلاصه ی حرفش این است که با توجه به کتاب «هنر جنگ» سان تزو،آیین قدرت، جوجیتسو، پیشرانه ها، کلان روندها، بوسه ی آتشین و مار بوآ، آمریکا خواهان برگرداندن عظمت به ایران است و سردمداران ایران یا از روی بدذاتی یا از روی حماقت مانع از تحقق خوش نیتی آمریکا هستند و ما را به سمت فلاکت و نابودی می برند! از جناب ایرج ملکی صمیمانه پوزش می خواهم، دست خودم نیست سناریوی مطهرنیا، هر بار، مرا یاد ساخته های ایشان می اندازد.
دردناک اینکه معترضان به تعبیر بوی کباب ، و مدعیان نگرانی از دردمندی طبقات ضعیف، عمدتاً به جبهه ای تعلق دارند که خواهان حذف کمکهای دولتی، کوچک شدن و اخته شدن دولت، خصوصی سازی، و جهانی شدن قیمت ها هستند؛ جبهه ای که قربانی شدن طبقات پایین را تنها راه نجات اقتصاد ایران می دانند؛ اکنون نگران شده اند که یک استاد فلسفه گفته ما در آخرالزمان نیستیم! چه می شود گفت الا اینکه: «چو عکسی و دروغینی همه برعکس می بینی»!
مشقت های یک معلم فلسفه در ایران
این هم از مشقت های یک معلم فلسفه در ایران است که عبدالکریمی بعد از دو دهه تلاش برای تبیین نیهیلیسم و طرح اندازی برای خروج از آن و تلاش برای حفظ و بازیابی تفکر معنوی باید خود وارد گود شده و به روشنفکران معنای نیهیلیسم را در هر مصداقی نشان بدهد؛ باید استلزامات زندگی در عالم نیهیلیستیک را با انگشت مورد اشاره قرار دهد تا شاید دست از باورهای قرن نوزدهمی خود برداشته و واقعیات قرن بیست و یک را درک کنند. چاره چیست؟ مورد حمله قرار گرفته ایم! این هم بخشی از زیست فلسفی است، مگر سقراط برای دفاع از آتن بارها به جنگ نرفت!
درباره ی زیبا کلام ها که منتظرند «مردم پاسخ عبدالکریمی را بدهند» حرف برای گفتن زیاد است، اما تنها برایشان آرزوی سلامت دارم! اما به عوض وردی ها و عبدالجواد موسوی ها خواهان بیان این نکته ام که اگر در نقد خود صادق اید، کمی متأملانه و واقع-بینانه تر به ماجرا بنگرید: عبدالکریمی کلان و رو به همه گفت «ما ایرنیان با خطر وجودی مواجه شدهایم»، پایین آمد حرفش را برای روشنفکران ترجمه کرد؛ اما نه تغییر کرده و نه مقصر است؛ جور کم کاری دیگران را می کشد. آیا کافی نیست و شلاق قصور دیگران را نیز باید بخورد!؟