موثق‌الملک عرض می‌کرد که این جواهرات را خیلی گران خریده‌اید؛ مثلا انگشتری‌های سیصد چهارصد تومانی را که حالا پول داده‌ایم در طهران خیلی کمتر قیمت می‌کنند و اسباب ضرر است. فرمودیم چاره‌ای نیست حالا دیگر خریده‌ایم.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مظفرالدین‌شاه قاجار سفر نخست خود به فرنگ را در ماه آخر سال ۱۳۱۷ ه ق. آغاز کرد. او شرح همه روزهای این سفر را به صورت روزنوشت به نگارش درآورده است. در ادامه روزنوشت پنجشنبه نهم جمادی‌الآخر ۱۳۱۸ (دوازدهم مهر ۱۲۷۹) او را می‌خوانیم، (این متن از سفرنامه نخست مظفرالدین‌شاه به فرنگ است):

امروز از اسلامبول حرکت می‌شود. صبح از خواب برخاسته بعد از ادای نماز از اطاق خودمان آمدیم بیرون در سرسرای عمارت سلطان که بسیار جای عالی منزه خوش‌هوایی است، نشستیم. وزیرهمایون و ندیم‌السلطان را خواستیم. ندیم‌السلطان روزنامه‌های اروپ و عثمانی را می‌خواند و به عرض می‌رسانید و وزیرهمایون هم روزنامه [روزنوشت] ایام توقف اسلامبول را می‌فرمودیم و می‌نوشت. در این بین علاءالملک آمده عرض کرد که اعلیحضرت سلطان بعضی چیزها به رسم یادبود برای ما فرستاده‌اند. فرمودیم بیاورند. امین‌بیک پیشخدمت مخصوص اعلی‌حضرت سلطان با یک نفر آغایان خواجه سرای آمده و چند نفر فراش‌خلوت اسباب‌ها را در میانه پارچه سفید بزرگی پیچیده و در دست داشتند. فرمودیم باز کردند. چند فقره اسباب خیلی نفیس اعلی بود ازجمله یک اسباب تحریر طلای منبت‌کاری بود در میانه جعبه مخملی و دیگر دو ظرف طلای آب‌خوری بود با دو درِ طلا که سرهای آن‌ها جواهرنشان بود و آن‌ها را در سینی طلای قشنگی گذارده بودند و دیگر یک جعبه بزرگ تحریر بود که جای نوشتجات و کاغذ و پاکت و سایر لوازم‌التحریر داشت که جعبه را موزیق[!] و خاتم‌کاری از سنگ‌های شفاف و صدف و غیره کرده و درنهایت خوبی ساخته بودند. در جواب اعلی‌حضرت سلطان اظهار امتنان کردیم و یک انفیه‌دان هم به یادگار به امین‌بیک داده شد.

بعد به اطاق‌های صندوق‌خانه که موثق‌الممالک منزل دارد رفتم، مشغول باربندی اسباب‌هایی که از جواهرات سوغاتی و غیره خریده بودیم بودند و موثق‌الملک عرض می‌کرد که این جواهرات را خیلی گران خریده‌اید؛ مثلا انگشتری‌های سیصد چهارصد تومانی را که حالا پول داده‌ایم در طهران خیلی کمتر قیمت می‌کنند و اسباب ضرر است. فرمودیم چاره‌ای نیست حالا دیگر خریده‌ایم.

بعد به تالار بزرگ این عمارت که خیلی عالی و مزین است رفته، نشستیم. وزیر دربار به حضور آمد، قدری با او فرمایش و صحبت داشتیم. چون به علاءالملک سپرده بودیم دو نفر خواجه سیاه کوچک به جهت ما بخرد که به طهران ببریم با اعتضادالسلطنه درس بخوانند و او را مشغول کنند، علاءالملک خواسته بود ابتیاع نماید، این خبر به اعلی‌حضرت سلطان رسیده بود حالا دیدیم به توسط آغاباشی خودشان دو تا خواجه سیاه کوچک برای ما فرستاده‌اند یکی موسوم به «جعفر» و دیگری موسوم به «نصب». خیلی خواجه‌های خوبی هستند. آن‌ها را قبول کرده به اعلی‌حضرت سلطان پیغام دادیم که تا این درجه مهربانی و محبت می‌نمایند نهایت امتنان را داریم.

بعد آمدیم ناهار خورده بعد از ناهار قدری استراحت کردیم. چون دو ساعت بعدازطهر باید حرکت کنیم، قبل از وقت لباس رسمی پوشیده آمدیم به اطاق پایین منتظر آمدن اعلی‌حضرت سلطان بودیم. اشخاصی که از ملتزمین ما در حضور بودند جناب اشرف صدراعظم و وزیر دربار و ظهیرالدوله و وزیرهمایون حاضر بودند. علاءالملک آمده عرض کرد که اعلی‌حضرت سلطان یک مدال مرصع که موسوم به نشان افتخار است به توسط نوری‌بیک‌باش کاتب که منشی‌باشی خودشان است به جهت ما فرستاده‌اند، گفتیم بیاورند. آمد به حضور و تقدیم نمود. چون در این موارد باید مبادله مدال از طرفین بشود و ما مدال مخصوص نداشتیم که برای اعلی‌حضرت سلطان اهدا نماییم به توسط نوری‌بیک پیغام دادیم که مخصوصا به یادگار امروز و این محبت‌های زیاد اعلی‌حضرت سلطان که در این‌جا نموده‌اند بعد از ورود به طهران مدالی اختراع می‌کنیم که مخصوص برای خانواده خودمان و سلاطین بزرگ باشد و اولین آن مدال را با هیأت سفارت مخصوص محترمی برای اعلی‌حضرت سلطان خواهیم فرستاد، علاقه سینه نموده یادگاری از ما داشته باشند. نوری‌بیک مرخص شده رفت و به فاصله ده دقیقه اعلی‌حضرت سلطان خودشان آمدند در اطاق نشستیم. سیگاری کشیدند. تمام رجال دولت عثمانی و وزرای ما و سلطان لباس‌های رسمی پوشیده حاضر بودند.

به اتفاق اعلی‌حضرت سلطان بیرون آمده در درشکه‌ روبازی که دو اسب سفید درشت قوی به آن بسته بودند سوار شدیم و سلطان خودشان مهار اسب‌ها را در دست گرفته می‌راندند. آمدیم تا دمِ در باغ، همان‌جا که روز ورود ما را استقبال کرده بودند، مشایعت نمودند. از کالسکه پیاده شده در اطاق دربِ باغ با اعلی‌حضرت سلطان معانقه [روبوسی] و وداع کامل نمودیم واقعا منتهای پذیرایی و مهبانی و محبت را در این چند روزه توقف ما نمودند که هیچ‌وقت از خاطر محو و فراموش نخواهد شد. بعد از هم جدا شده آمدیم به کنار بوغاز. تا این‌جا پسر اعلی‌حضرت سلطان و خلیل رفعت پاشای صدراعظم ما را همراهی و مشایعت نموده از آن‌جا برگشتند.

ابتدا به کشتی کوچک سوار شده قدری که رفتیم به کشتی بزرگ داخل شدیم. تا این‌جا هم برادرزاده اعلی‌حضرت سلطان و مشیر پاشا که رئیس مجلس وکلاست همراه آمده دست داد. از آن‌جا آن‌ها را مرخص کردیم. توفیق پاشا وزیر امور خارجه و طرخان پاشای وزیر خارجه سابق که مهمان‌دار ماست در کشتی با ما هستند تا موقعی که مرخص خواهند شد. یک قدری با کشتی بزرگ در بوغاز گردش کرده، آمدیم به همان نقطه‌ای که روز ورود سوار کشتی شده بودیم. آن‌جا باز کشتی کوچک را آوردند سوار شده به اسکله «سان‌استفانو» آمده پیاده شدیم، به کالسکه مخصوص سوار شده آمدیم سر راه‌آهن. ترن بخار در جلو حاضر بود. این ترن همان ترن و واگون‌های سابق است که سوار شده بودیم. داخل ترن شدیم. تبعه ایران هم همه در کنار راه‌آهن آمده جلوی ما با بیرق ایران ایستاده بودند.

به هر یک اظهار التفاتی شد. وزیر خارجه را هم از این‌جا مرخص کردیم رفت و ترن حرکت نمود. تقریبا نزدیک غروب بود که روانه شدیم. دو ساعت از شب رفته در ترن شام خوردیم و طرخان پاشا را هم بعد از شام خواسته اظهار التفات و رضایت از زحمات او نموده مرخص کردیم. چون نصف شب به سرحد [مرز] عثمانی می‌رسیم از آن‌جا مراجعت خواهد کرد. بعد استراحت کردیم.

منبع: مظفرالدین‌شاه قاجار، «سفرنامه فرنگستان، سفر اول»، تهران: شرق، چاپ دوم، ۱۳۶۳، صص ۲۳۲-۲۳۰.

۲۵۹

منبع: خبرآنلاین