کتاب توسعه ایران، البته مملو از منازعات نظری هم هست...حاکمیت به گونه ای می نگرد...دولت هم به گونه ای دیگر و مردم هم در هروله میان حکومت و دولت و خود!
اما علیرغم همه تفاوت ها و نگاه های خاص، ده ها و صدها اندیشمند و کارگزار متعهد در ایران، آرمان توسعه را به بهبود و تعالی و سعادت گره زدند...سخنی به گزاف نیست که بگوییم توسعه از دید فن سالاران، همان هرم مازلو بوده است!
۲.از منظر عمومِ ایرانیان اندیشمند و اهل دغدغه، توسعه ”فرار از گذشته” است. فرار از فلاکت های تاریخی مزمن!
یکی از این فلاکت های تاریخی، فرار از بردگی فرادستان و بهره مندی از حق انسان بودنِ برابر و آزادی انتخاب بوده است...در کنار اینها، رفاه و زیست حداقلی هم خواسته تاریخی ایرانیان بوده است.
به گمانم ایرانیان، مشتاق ترین مردم جهان به توسعه بودند چرا که توسعه از منظر ایرانیان یعنی تبدیل شدن از رعیت به شهروند...یعنی بهره مندی از زیستی شرافتمندانه و مطابق با استعدادهای همه انسان ها ...یعنی فرصتی برابر...
با این نگاه، توسعه همواره با ذهن ایرانیان همراه بوده است اما ارتباط با دنیای مدرن آنها را به توسعه مشتاق تر نمود.
به عبارتی دیگر توسعه در ایران، با نگاه به جهانِ نو و زیست مدرنبیشتر مجذوبیت یافت. شاید بتوان عباس میرزا را نمادی از ایرانیان در جستجوی توسعه نامید. به حیرت عباس میرزا و پرسش او از ژوبر فرانسوی نماینده ناپلئون بناپارت، توجه کنیم:
مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما، به ما میتابد، تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم.
۳.از عباس میرزا تا امروز، نگاه غالب در بحث توسعه ایران و ایرانیان، این بوده و هست که چرا ما درمانده شده ایم و در آب و برق و نان مانده ایم اما مردمان فنلاند و سوئیس (برای مثال)، می توانند به افق های بلندتر و زیستی باکیفیت تر بیندیشند؟
این مقایسه ها و مطالبه ها، ایرانیان را همیشه به توسعه مشغول نموده است...این سالها حتی مبدا مقایسه ایرانیان به امیرنشین های همسایه هم رسیده است و آنها دیگر از نگاه به اروپا هم گذشته اند!
اما با همه این دغدغه ها و مشغولیت ها، گویی آن آرمان های بلند و آن همه جد و جهدها و نوشتن و پرداختن و گاه اقدام و عمل، نهایتا به خوشبختی ایران و ایرانیان نینجامیده است. آنها که می فهمند و دستی بر آتش دارند، می توانند کلاه خودشان را قاضی کنند و مستقلانه داوری نمایند!
داستان چنان غم انگیز شده است که رئیس دولت در ایران ۱۴۰۴، به این باور غمگینانه رسیده است که توسعه دیگر اساسا بلاموضوع شده است و دولت بمثابه دولت ناب(نان و اب و برق و بنزین)، دیگر نمی تواند به فرا بیندیشد و نمی تواند به توسعه نگاهی داشته باشد!
۴.امروز تردیدی نداریم که توسعه با نگاه جهانشمول(Develpoment)، در ایران، تا اندازه ای بسیار، ناکام شده است و ما اکنون در وضعیتی نزدیک به فاجعه قرار گرفته ایم. فاجعه ای که البته می تواند دهه های دیگر هم ادامه داشته باشد. اتفاقا بالاتر از سیاهی هم رنگ هست!
۵.سند چشم انداز در ایران، حاصل کار چهره های ارجمندی بود که سودای توسعه ایران داشتند. به متن سند نگاه کنید. چند بار از کلمه توسعه در آن استفاده شده است. هرچند در ابلاغ نهایی سند چشم انداز، توسعه با چند ملاحظه و قید از جنس ارزش ها و اقتضائات، مقید شده است اما روح، خواست و تعریف اصلی که اتفاقا ممهور به حاکمیت هم بوده، همان مضامین و محتوایی است که دنیای توسعه و عموم پرچمداران توسعه در ایران و جهان نیز همانها را می خواهند: عدالت اجتماعی، آزادیهای مشروع، حفظ کرامت و حقوق انسانها و بهرهمندی از امنیت اجتماعی و قضایی...برخوردار از دانش پیشرفته، توانا در تولید علم و فناوری، متکی بر سهم برتر منابع انسانی و سرمایهی اجتماعی در تولید ملی...امن، مستقل و مقتدر ... پیوستگی مردم و حکومت...برخوردار از سلامت، رفاه، امنیت غذایی، تأمین اجتماعی، فرصتهای برابر، توزیع مناسب درآمد، نهاد مستحکم خانواده، به دور از فقر، تبعیض و بهرهمند از محیط زیست مطلوب...دست یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقهی آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه) با تأکید بر جنبش نرمافزاری و تولید علم، رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی، ارتقاء نسبی سطح درآمد سرانه و رسیدن به اشتغال کامل...دارای تعامل سازنده و مؤثر با جهان ...
تردیدی نیست که پیشنهاد دهندگانِ نخستینِ سند چشم انداز، در پی این بودند که ایران در رنکینگ های جهانی توسعه، تغییر مکان دهد و به بالا و بالاتر برسد.
اما چرا نشد؟ و چرا نتوانستیم؟
۶.از ما شهروندان عادی و کارگزاران کم وزنِ اهل اندیشه و فکر، گفتن و نوشتن برمی آید... ما آدم های عادی، چند صباحی دیگر به هفت هزار سالگان خواهیم پیوست. دولت های چهار ساله هم همینطور!
اما
اما
رسالتِ حاکمیت سنگین وزن، سنگین است!
تنها این اندازه رمق در ما مانده است که این جمله را بنویسیم که: حاکمیت لطفا بیش تر بیندیشد و بنیادی تر اقدام کند!
گاه خیلی زود، دیر می شود!
پژوهشگر در حوزه برنامه ریزی و توسعه
۲۲۳۲۲۳