به محض آن‌که کار من در جایی تمام می‌شود، به خانه برمی‌گردم. حتی به مهمانی هم زیاد نمی‌روم و ترجیح می‌دهم وقتی را که باید در یک مهمانی بگذرانم، صرف خانه و خانواده‌ام کنم. هیچ‌گونه تفریحی دور از زن و بچه‌هایم ندارم و فکر می‌کنم اگر هرکسی تفننات زائد را از زندگی‌اش خارج کند به‌راحتی می‌تواند وقت زیادی برای گذراندن با خانواده‌اش پیدا کند.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در دهه پنجاه خورشیدی روزگاری که شهرت برای بسیاری از هنرمندان مترادف گسستن از خانواده و رفتن به سوی زندگی‌های پرزرق‌وبرق بود، زندگی اکبر گلپایگانی معنایی دیگر داشت. آن سال‌ها، میان چهره‌های محبوب صحنه و پرده، کمتر زوجی پیدا می‌شد که در کنار شهرت، آرامش خانه و عشق خانوادگی‌شان را نیز حفظ کنند.

اکبر گلپایگانی (۱۰ بهمن ۱۳۱۲ – ۱۳ آبان ۱۴۰۲) در آن سال‌ها نه‌تنها به خاطر آواز ماندگارش محبوب بود، بلکه در زندگی خصوصی‌ نیز به آرامش شهره بود. به گفته خودش و تأیید همسرش، بزرگ‌ترین عشقش نه صحنه و شهرت، که بودن کنار همسر و دو دختر کوچکش بود.

در همان روزها خبرنگار مجله «زن روز» به سراغ گلپایگانی و همسرش رفت تا از نزدیک تصویری از این زندگی متفاوت ثبت کند؛ خانه‌ای که در آن، عشق و صمیمیت مانند بخشی از صدای گلپا، جاری بود. گلپا در این گفت‌وگو از آسیب‌های موسیقی هم گفت و گله کرد که موسیقی در طی برهه ده ساله ۵۶-۴۶ نه‌تنها پیشرفتی نکرده که بعید نیست عقب‌گرد کند. بخش‌هایی از این گفت‌وگو را به نقل از مجله یادشده به تاریخ ۲۱ آبان ۵۶ در پی می‌خوانیم:

گلپا: دوازده سال پیش با گلرخ در یک مهمانی آشنا شدم و از همان دیدار اول از او خوشم آمد. به قول معروف نگاه اول کار خودش را کرد. ولی دو سه ماهی در مورد ازدواج با او فکر کردم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که او می‌تواند همسر ایده‌آلی باشد و هنوز هم به اعتقاد خود پابندم.

با آن‌که گلپایگانی و همسرش ازدواج خود را عاشقانه نمی‌دانند ولی هردو معتقدند عشقی که بعد از ازدواج بین زن و شوهر به وجود می‌آید شیرین‌تر و بادوام‌تر است. خانم گلپایگانی می‌گوید:

من در موقع ازدواج هفده سال داشتم و در کلاس پنجم دبیرستان درس می‌خواندم. بعد از ازدواج هم تحصیلاتم را تا گرفتن دیپلم ادامه دادم و از آن به بعد خانه‌نشین و خانه‌دار شدم. حالا هم در کنار گلپایگانی خوشبخت و راضی‌ام و حاضر نیستم زندگی‌ام را با هیچ زن دیگری عوض کنم. حتی خودم را عادت داده‌ام که با مشکلات مخصوص زندگی با یک هنرمند بسازم.

زندگی با یک هنرمند چه مشکلاتی پدید می‌آورد؟

گلرخ: والله مشکلات آن‌قدر زیادند که قابل شمارش نیستند. در زندگی با یک هنرمند زن باید گذشت و صبر و بخصوص خون‌سردی زیادی داشته باشد. هنرمندان اخلاق و عادت خاصی دارند. به طور کلی آن‌ها آدم‌های حساس‌تر و خوخواه‌تری هستند. البته در این‌جا اشاره من فقط به شوهرم نیست بلکه از آن‌جا که با سایر هنرمندان هم برخورد داشته‌ام و زندگی‌شان را دیده‌ام، متوجه اختلافات آن‌ها با مردم عادی شده‌ام. در زندگی مشترک من و گلپایگانی مسائلی هست که فقط به علت حرفه هنری شوهرم به وجود آمده است. مثلا او هرگز ساعت کار مشخص ندارد. یک روز ممکن است در تلویزیون ضبط برنامه داشته باشد. یک روز ضبط برنامه رادیویی پیش می‌آید، از یک طرف به کاباره‌اش باید برسد و خلاصه هزار و یک جور کار مختلف دارد که برای هیچ‌کدام نمی‌تواند دقیقا وقتی تعیین کند و بگوید کارش کی تمام می‌شود. اما من به این مسئله خودم را عادت داده‌ام و همیشه خون‌سردی‌ام را حفظ می‌کنم.

با دخترانی که طرفدار صدای شوهرتان هستند دردسری ندارید؟

گلرخ: خوشبختانه طرفداران صدای گلپایگانی بیشتر آدم‌های جاافتاده هستند، نه دختران تین‌ایجر که احتمالا ممکن است دل‌شان بخواهد به زندگی هنرمند مورد علاقه‌شان بیشتر راه پیدا کنند، ولی اصولا من جنگ اعصاب برای خودم درست نمی‌کنم. اگر حس کنم موضوعی ممکن است ناراحتم کند آن را از فکر خودم بیرون می‌کنم. البته گلپایگانی هم از آن تیپ مردها نیست که دوست داشته باشد دخترها را دور و برش خودش جمع کند. او یک مرد وفادار و خیلی پایبند خانواده است.

هیچ‌وقت بین شما اختلافی پیش نیامده؟

گلپا: خوشبختانه خیر. ما هیچ‌وقت به آن صورتی که در زندگی بعضی‌ها می‌بینیم با هم اختلافی نداشته‌ایم. گاهی که من در مجلات و روزنامه‌ها می‌خوانم زن و شوهرها سر چه مسائلی با هم بگو و مگو می‌کنند و زندگی را به کام همدیگر تلخ می‌سازند، تعجب می‌کنم. چوم معتقدم هدف ازدواج به دست آوردن راحتی بیشتر در زندگی است. معمولا در اداره و محل کار آن‌قدر جنگ اعصاب و مسائل ناراحت‌کننده پیش می‌آید که دیگر نباید در خانه چیزی جز آرامش در انتظار مرد باشد. اگر قرار باشد جنگ اعصاب و گرفتاری در خانه هم ادامه پیدا کند که اصلا آن زندگی به درد نمی‌خورد. زندگی من و گلرخ از آرامش زیادی برخوردار است و اگر اختلافی هم بین ما باشد جز اختلاف سلیقه نیست. اختلاف سلیقه هم که نه مشکلی است و نه به راه‌حل احتیاج دارد.

خانم گلپایگانی در دنباله حرف شوهرش اضافه می‌کند:

روزی که من با گلپایگانی ازدواج کردم می‌دانستم ممکن است زندگی‌ام از جهاتی با زن‌های دیگر فرق کند، اما تصمیم گرفتم با صبر و حوصله به استقبال همه چیز بروم. حالا هم کار شوهرم را پذیرفته‌ام. می‌دانم او به خاطر هنرش به مردم تعلق دارد و این را خودخواهی می‌دانم که در کارهای او دخالتی بکنم. کار هنری به قدر کافی یک مرد را خسته می‌کند به طوری که اگر در خانه یک مورد کوچک ناراحتی و تضاد فکری به وجود بیاید مثل یک جرقه، آتش جنگ اعصاب را روشن می‌کند و همه لطف و صفای زندگی مشترک را می‌سوزاند.

ولی آقای گلپایگانی، مثل این‌که شما خودتان را خیلی درگیر کار کرده‌اید. این‌طور نیست؟

بله همین‌طور است. کارهای من یکی دو تا نیست. علاوه بر کاباره، من مسئولیت اداره شرکت «لیما» را دارم، و تازگی هم به فکر سرمایه‌گذاری در شمال افتاده‌ام. کارهای رادیو و تلویزیون و ضبط آهنگ و ترانه جدید هم که سر جای خودش است. با وجود این همیشه طوری وقتم را تنظیم می‌کنم که هم به کاباره هم به رادیو و تلویزیون، هم به شرکت و هم به بچه‌ها و زندگی خانوادگی‌ام برسم.

گلپایگانی در توضیح روش تنظیم و تقسیم اوقات روزانه‌اش بین این همه کار مختلف می‌گوید:

من یک تقسیم‌بندی بزرگ در زندگی‌ام کرده‌ام، در یک طرف کار را قرار داده‌ام و در طرف دیگر خانه را. معمولا روزی یک ساعت از وقتم را صرف کارهای شرکت می‌کنم. شبی چهار پنج ساعت هم وقتم در کاباره می‌گذرد، به کارهای متفرقه هم روزی سه چهار ساعت می‌رسم و بقیه اوقاتم را در خانه می‌گذرانم. یعنی به محض آن‌که کار من در جایی تمام می‌شود، به خانه برمی‌گردم. حتی به مهمانی هم زیاد نمی‌روم و ترجیح می‌دهم وقتی را که باید در یک مهمانی بگذرانم، صرف خانه و خانواده‌ام کنم. هیچ‌گونه تفریحی دور از زن و بچه‌هایم ندارم و فکر می‌کنم اگر هرکسی تفننات زائد را از زندگی‌اش خارج کند به‌راحتی می‌تواند وقت زیادی برای گذراندن با خانواده‌اش پیدا کند.

آقای گلپایگانی تضاد خاصی در زندگی حرفه‌ای شما مشاهده می‌شود. می‌دانید که هنر به ظرافت روح و اندیشه احتیاج دارد، اما تجارت مستلزم حسابگری و شم اقتصادی است. شما هنرمندی هستید که تجارت هم می‌کنید و ظاهرا ناموفق هم نیستید، تلفیق هنر و تجارت در زندگی شما چگونه توجیه می‌شود؟

اجازه بدهید روشن کنم که کار تجارتی من زیاد هم از جنبه‌های هنری دور نیست، چون شرکت لیما به تکثیر کاست می‌پردازد ولی سوای این مسئله، صادقانه می‌خواهم اعتراف کنم که تجربیات زندگی‌ام مرا به طرف تجارت کشاند.

من از بیست سال پیش که کار هنری را شروع کردم تا به حال سه دوره متفاوت در زندگی‌ام داشته‌ام: دوره اول آن وقت‌هایی بود که در زندگی مسئولیت خاصی نداشتم و مثل بقیه هنرمندانی که هنوز در اوایل کار هستند، فکر می‌کردم زندگی یعنی این‌که یک عده دور هم جمع بشوند و سازی بزنند و آوازی بخوانند و به قول خودشان حال کنند و تمام شب را این‌طوری بگذرانند. روزها هم بگیرند بخوابند و شب و روزشان با این برنامه‌ها بگذرد. اما من خودم را خیلی سریع از این طرز زندگی کنار کشیدم چون دیدم اگر کسی به این روال ادامه بدهد، ظرف یکی دو سال به کلی در آن غرق می‌شود و حتی ممکن است به کارهایی کشیده بشود که بعدها برایش ندامت به بار بیاورد.

در مرحله دوم، باز زندگی من توام با اشتباهاتی بود. می‌دانید، بعضی وقت‌ها مهمانی‌هایی است که صرفا از روی حسابگری ترتیب داده می‌شود. خانم یا آقایی مهمانی می‌دهند و عده‌ای را دعوت می‌کنند، کسانی که احیانا می‌توانند به پیشرفت او کمک کنند و قصدش هم فقط این است که فردای مهمانی قراردادی ببندد یا زدوبندی بکند یا شغل تازه‌ای بگیرد، خلاصه همه چیز فقط به منظور استفاده شخصی است. من یکهو متوجه شدم که شرکت در این قبیل مهمانی‌ها درست مثل آن است که آدم خودش را نردبان پیشرفت مردم بکند و من هیچ‌وقت دوست نداشته‌ام که وسیله ترقی دیگران باشم، بخصوص که این قبیل آدم‌ها به محض آن‌که خرشان از پل می‌گذشت کسی را نمی‌شناختند و حتی اگر من یا امثال من با آن‌ها کاری داشتیم دیگر نمی‌توانستیم پیدای‌شان کنیم. به همین جهت بعد از مدتی از این مجالس هم روی‌گردان شدم و تصمیم گرفتم از تجربیاتی که تا آن زمان در زندگی‌ام به دست آورده بودم برای پایه‌ریزی یک زندگی خوب و مستقل استفاده کنم.

و از همین‌جا بود که به تجارت روی آوردید؟

بله و هرگز از این کار پشیمان نشدم، چراکه یک هنرمند اگر سالم، اگر ورزشکار و حتی اگر پول‌دار باشد و به حد کافی تامین مالی و عاطفی داشته باشد، هم کار هنری بهتری ارائه می‌دهد و هم زندگی سعادتمندانه‌تری دارد. وقتی به هنر می‌پردازد صرفا به خاطر نفس هنر است، در عین حال که زندگی‌اش هم تامین است و احتیاجی ندارد برای پیشرفت و ترقی در مهمانی فلان آدم حسابگر شرکت کند و «دِلِی دِلِی» کند یا ساز بزند!

وقتی گلپایگانی این حرف‌ها را می‌زند همسرش با حرکات سر گفته‌های او را تایید می‌کند. آرامش و رضایت خاصی در چهره او دیده می‌شود. شاید از این‌که شوهرش بعد از این تجربیات نه چندان دلپذیر، در محیط خانه احساس سعادت می‌کند، برایش ارضاکننده است. گلپایگانی و همسرش صاحب دو دختر ۱۰ ساله و ۵ ساله به اسم ساقی و ساغر هستند. هر دو طرفدار برنامه تنظیم خانواده‌اند و می‌گویند همین دو تا بچه کافی است. بچه‌ها به مدرسه «رازی» می‌روند و درس‌های‌شان به زبان فرانسه است و چون بابا و مامان هردو انگلیسی می‌دانند تازگی‌ها گلرخ خانم در کلاس زبان فرانسه اسم نوشته تا بهتر بتواند به درس و مشق بچه‌ها رسیدگی کند. غیر از کلاس زبان، او بیشتر اوقاتش را در خانه می‌گذراند. گلپایگانی هم که تمام اوقات فراغتش در منزل است. خودش می‌گوید:

هروقت بیکار باشم تلویزیون تماشا می‌کنم، بخصوص مسابقه‌های فوتبال را خیلی دوست دارم، غیر از آن با بچه‌هایم بازی می‌کنم، با هم نرمش می‌کنیم و...

در این‌جا گلرخ خانم با شیطنت می‌گوید:

بگو که با بچه‌ها کشتی می‌گیری!

و بعد خطاب به من می‌گوید:

بزرگ‌ترین عشق گلپایگانی، کشتی گرفتن به بچه‌های‌مان است. بعضی روزها که زود به خانه می‌آید مدام غر می‌زند که پس چرا ساغر از مدرسه برنگشته تا با هم کشتی بگیریم!

گلپایگانی به عنوان توضیح به حرف‌های همسرش اضافه می‌کند:

من معتقدم بدن برای سلامتی احتیاج به سوخت و سوز کامل و کافی دارد. من هم از فرصت بودن با بچه‌هایم استفاده می‌کنم و با آن‌ها کشتی می‌گیرم تا هم سلامتی‌ام تامین بشود و هم رابطه عمیق‌تری با بچه‌هایم برقرار کرده باشم.

دوست دارید بچه‌های‌تان هم در آینده به کار هنری بپردازند؟

گلرخ: ما دوست داریم بچه‌های‌مان در وهله اول به درس‌شان ادامه بدهند و خود من هم تا آن‌جا که بتوانم به درست و تحصیل آن‌ها رسیدگی می‌کنم. البته قرار است بچه‌ها به‌زودی درس پیانو را هم شروع کنند ولی پرداختن به کارهای هنری بستگی به خواست و استعدادشان و اوضاع و احوال آینده دارد. دختر کوچک ما «ساغر» صدای خوب و استعداد خاصی در موسیقی دارد، بخصوص ترانه آخر گلپا (ترانه درویش) را کاملا درست می‌خواند. او همچنین به آهنگ‌های سنگین خیلی علاقه دارد ولی باز تاکید می‌کنم که اگر بچه‌های ما روزی بخواهند کار هنری را دنبال کنند، باید کارشان را روی یک پایه و اساس صحیح قرار بدهند تا پیشرفت کنند، نه به این ترتیبی که بعضی از خواننده‌های فعلی کار را شروع می‌کنند.

حالا که صحبت تازه‌کارها شد، آقای گلپایگانی نظر شما در مورد خواننده‌های جدیدی که روز به روز هم تعدادشان زیادتر می‌شود چیست؟

از نظر من کاملا قابل قبول است که جوان‌ها به طرف خوانندگی متمایل بشوند و شانس خودشان را در این زمینه آزمایش کنند و به طور کلی علاقه و گرایش جوان‌ها به طرف کارهای هنری و بخصوص خوانندگی فقط در ایران نیست بلکه در همه کشورهای جهان چنین وضعی مشاهده می‌شود. این‌ها یک عده جوان‌اند که به قول فردوسی جویای نام آمده‌اند و معمولا بیشترشان با این طرز فکر کار را آغاز می‌کنند که سنگ مفت است و گنجشک مفت، کاری را شروع می‌کنیم، اگر گرفت که چه بهتر وگرنه چیزی را از دست نداده‌ایم.

ولی این‌ها اگر واقعا هنری در چنته دارند و می‌خواهند موفق بشوند باید بتوانند در کار خود ابداع‌کننده خوبی باشند. خواننده‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته فقط اجراکننده هستند و یک دسته علاوه بر آن، ابداع‌کننده هم هستند. خواننده‌ای که اجراکننده است سرنوشت و موفقیتش در کار به دست خودش نیست، بلکه حتی یک آهنگ بد ممکن است باعث شکست او بشود، در حالی که اگر خواننده‌ای خودش نوآور باشد، سرنوشت موفقیت و شکستش را به دست خود می‌گیرد و استقلال حرفه‌ای زیاد به دست می‌آورد.

خود شما کارتان را چگونه آغاز کردید؟

من وقتی کار هنری را آغاز کردم ۱۹ ساله بودم و تا آن موقع ده سال تعلیم آواز دیده بودم. استادان من اشخاصی مثل نورعلی‌خان برومند، ادیب خوانساری و استادان دیگری بودند که اگر بخواهم از همه نام ببرم سخن به داراز می‌کشد. کار تازه‌ای که من در آن موقع کردم رواج دادن آواز بود به طوری که آوازهای من درست مثل تصنیف ورد زبان‌ها شده بود و به اصطلاح مد روز بود. هنوز هم که هنوز است آوازهای «مست مستم» یا «ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم» یا «امشب شده‌ام مست» که در دستگاه‌های شور و سه‌گاه خوانده‌امد مثل تصنیف سر زبان‌هایست...

البته این کار من زیاد هم آسان نبود، درست است که جوان بودم و ذوق داشتم اما خیلی هم زحت کشیدم تا توانستم همه را در قالب موسیقی اصیل ایرانی اجرا کنم... حالا هم جوان‌ها و نورسیده‌ها اگر می‌خواهند در موسیقی ایرانی ماندگار بشوند و کارشان پایدار باشد باید زحمت بکشند، ابداعت و نوآوری‌هایی ارائه بدهند، ولی اگر همین‌طوری و الکی بخواهند صدایی سر بدهند و بارشان را ببندند، باید بدانند که عمر هنری‌شان شاید کوتاه‌تر از عمر جرقه کوتاهی باشد که در یک لحظه می‌درخشد و بعد برای همیشه خاموش می‌شود.

این روزها راجع به ردیف موسیقی ایرانی خیلی حرف می‌زنند و مسئله را طوری جلوه داده‌اند انگار که هرکسی ردیف بداند هنر خوانندگی‌اش تکیمل است و دیگر هیچ سدی در راه موفقیتش وجود ندارد، در حالی که ردیف در موسیقی در حکم چهار عملی اصلی در حساب است. همان‌طور که شما اگر چهار عمل اصلی را بلد نباشید نمی‌توانید مسئله‌ای را حل کنید، در موسیقی هم لازم است ردیف‌ها را بشناسید تا بتوانید چیز تازه‌ای طرح و ابداع کنید، وگرنه چنان‌چه هرکسی بیاید و درست مثل دویست سال پیش «دِلِی دِلِی» کند و «امان امان» بگوید که موسیقی پیش نمی‌رود و به همان حالت دو قرن قبل خود باقی می‌ماند. هر شاگردی باید از معلم خودش روش‌ها و زمینه‌های کلی را یاد بگیرد و بعد خودش آن‌قدر ظرافت و نکته‌سنجی داشته باشد تا نوآوری‌هایی ارائه بدهد، بخصوص در کار هنری، چون هنر برای زنده بودن به نوآوری و تازگی احتیاج دارد. هنرمندان کنونی در مقابل نسل آینده مسئول‌اند. باید در مقابل سوال آن‌ها که «شما چه کار تازه‌ای کردید؟» جواب قانع‌کننده‌ای داشته باشند، در حالی که متاسفانه موسیقی ما در این ده پانزده ساله اخیر نه‌تنها پیشرفت نکرده بلکه مدام درجا زده و بعید نیست که عقب‌گرد هم بکند و این برای آتیه هنری ما خطرناک است.

شما که در زندگی‌تان هنر را با تجارت تلفیق داده‌اید، در مورد مد تازه‌ای که اخیرا در جامعه هنری ما مشاهده می‌شود و عبارت از سرمایه‌گذاری روی آدم‌ها و هنرمند ساختن آن‌ها و بهره‌برداری‌های مالی بعدی است چه نظری دارید؟

من شخصا از این کار خوشم نمی‌آید و آن را یک جور استثمار، منتها به شکلی تازه و در ابعاد هنری می‌دانم. اما به هر حال عده‌ای که به این کار می‌پردازند برای آن منطقی دارند که قابل بررسی است. بسیاری از جوان‌های بااستعداد هستند که برای موفقیت در کارهای هنری به حمایت و برنامه‌ریزی احتیاج دارند. در این میان یک آهنگساز یا هرکس دیگری به طرف‌شان می‌آید، دست‌شان را می‌گیرد، حمایت و تربیت لازم را به آن‌ها می‌دهد و کمک می‌کند که معروف و پول‌دار بشوند و خودش هم به خاطر زحمتی که در این میان کشیده در قسمتی از درآمد او شریک می‌شود. شاید به خاطر زحمت‌هایی که متحمل شده این پول حقش باشد، ولی من خودم هرگز حاضر نیستم این‌طوری پول دربیاورم.

شما فکر می‌کنید که در میان جوان‌های نورسیده و مدعی هنر، چهره‌های ماندنی کدام‌ها هستند؟

من نمی‌خواهم در این مورد قضاوتی بکنم، چون مطمئنا گذشت زمان همه چیز را نشان می‌دهد و آن‌ها که هنر و استعداد کافی دارند خیلی زود از مدعیان متظاهر مشخص می‌شوند، ولی روی هم رفته هر گلی یک بویی دارد و هر چیزی به جای خویش نیکوست. این جوان‌ها هم هرکدام در شرایط خاصی می‌توانند قابل قبول باشند.

گلرخ خانم، شوهر شما چه نقطه ضعفی دارد؟

والله چه بگویم؟!

زن و شوهر... نگاهی با هم ردوبدل می‌کنند و این بار گلپایگانی می‌گوید:

نقطه ضعف بزرگ من این است که در دوستی بیش از حد لازم جلو می‌روم و اهل هرگونه فداکاری برای دوستانم هستم، و می‌دانم که این اصلا خوب نیست.

همسرش کلام او را قطع می‌کند:

البته تازگی‌ها این را فهمیده‌ای ولی هنوز که دست‌بردار نیستی!

گلپایگانی در پاسخ همسرش می‌گوید:

دیگر عادت کرده‌ام و نمی‌توانم عاداتم را عوض کنم. قدیمی‌ها حق داشتند که می‌گفتند دوری و دوستی. آن‌ها طرفدار دوستی گاه‌گاهی بوده‌اند در حالی که من دلم می‌خواهد دوستانم را مرتب ببینم و اگر کاری از دستم برمی‌آید برای‌شان انجام بدهم.

همسر او در ادامه سخن می‌گوید:

باور کنید او اگر یک ذره بیشتر از معمول از دوستانش محبت ببیند، حاضر است خودش را فدای آن‌ها بکند!

۲۵۹