به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از جماران، بیستوچهارم آبان ماه سال ۶۰ بود که روح بلند علامه طباطبایی، مهمان ملکوتیان شد. حاج شیخ علی عراقچی از شاگردان ایشان که اسفار را نزد ایشان خوانده، در خاطرات خود به جوسازی هایی که علیه تدریس فلسفه به وسیله علامه صورت می گرفت پرداخته و اینگونه نقل خاطره کرده است:
یادم هست یک شب درس فلسفه در منزل شهید بهشتی بود، وقتی وارد منزل شدم و نشستم، هنوز استاد تشریف نیاورده بودند، دیدم صحبت بر سر موضوع اخیر است که با موضعگیری آیتالله بروجردی که نهی فلسفه فرمودند، چه کنیم؟ چون ایشان رئیس حوزه است، مرجع کل جهان اسلام و تشیع است؛ مرجعیت مطلق دارد، چه باید کرد؟ روش عقلایی چیست؟ آنطوری که یادم هست این بحثها میان آقای بهشتی و آقای سیدابراهیم خسروشاهی رد و بدل می شد. آقای خسروشاهی داماد مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی و از شاگردان سرشناس درس فلسفه علامه بود. چند لحظه گذشت حضرت علامه تشریف آوردند. وقتی نشستند از فضای جلسه فهمیدند یک صحبتهایی هست، فرمودند: «چی شده؟» گفتند: «در مورد واقعه اخیر صحبت میکردیم.» ایشان فرمودند: «من فردا به درس خواهم رفت.» منظورشان درس عمومی فلسفه بود که در مسجد سلماسی داشتند. بعد معلوم شد ایشان با آقای بروجردی صحبت کردند و آقای بروجردی فرموده بودند: «حالا که میخواهید تدریس کنید، حداقل اسفار را مدتی تعطیل کنید و فعلا شفای بوعلی را بگویید.» علامه هم قبول کرده بودند.
علتش این بود که اسفار مقداری با مسائل عرفانی آمیخته است و مخالفین هم بیشتر با عرفان مخالفت داشتند تا با فلسفه. برای اینکه عرفان بیشتر به ذوقیات تکیه دارد و خیلی برهانی نیست و گاهی نیز با کشف و مکاشفه سروکار دارد، ولی کتاب شفا اینطور نیست. از همین پیشنهاد آقای بروجردی میتوان استفاده کرد که ایشان مخالف این مسائل نبوده و فقط میخواستند به گونهای این سروصداها و مخالفتها برچیده بشود.
وقتی این توافق حاصل شد، فردایش به مسجد سلماسی رفتم، دیدم علامه طباطبایی تشریف آوردند و درس فلسفه را از اول شفا شروع کردند. آن وقت کتاب شفای بوعلی هم خیلی کمیاب بود. من هم خیلی مایل بودم در محضر علامه باشم ولی کتاب شفا نداشتم. از قبل میدانستم آقای شیخ محمد شاهآبادی، پسر بزرگ مرحوم شاهآبادی (استاد عرفان امام) اینگونه کتابها را دارند و از مرحوم پدرشان به ارث بردهاند، چون با ایشان آشنایی و رفاقت داشتم، به طور امانت از وی درخواست کتاب کردم، او هم با کمال خوشرویی کتاب را داد.
مدتی در درس شفای علامه حاضر شدم، اندکی بعد دیدم مطالبش سنگین است و هنوز در حد من نیست. به علاوه، شفا با اسفار خیلی فرق میکند، متن اسفار روان و ساده است و با قلم غیرمغلق نوشته شده است و مطالب را باز کرده و توضیح میدهد. حتی وقتی آدم خودش مطالعه میکند، میتواند یک چیزهایی استفاده بکند. ولی شفا اینطور نیست، متن ثقیل دارد و بسیاری از مطالب را تلگرافی عنوان میکند و خشک خشک است، اصلا آب نمیپاشد. به این سبب من ادامه ندادم و کتاب آقای شاهآبادی را هم پس دادم. مدتی صبر کردم، این حرف و حدیثها تمام شد و مرحوم علامه دوباره اسفار شروع کردند و من از همانجایی که خوانده بودم، در محضر ایشان، مطالب اسفار را ادامه دادم. به یاد دارم وقتی در اسفار به بحث «عشق» رسیدیم، آقای طباطبایی این قسمت را تدریس نفرمود و گفتند: «بماند» و از فصل بعدی شروع کرد. وقتی شاگردان اعتراض کردند، فرمود: «آخر مسجد که جای عشق نیست، اینجور چیزها جوی آبی، پای بیدی، طبع شعری و یار خوشی و از این قبیل چیزها میخواهد.»
منظور اینکه ایشان خیلی آرامآرام جلو میرفت و جانب احتیاط را رعایت میکرد که مبادا احساسات ضد فلسفی بعضیها تحریک بشود. ایشان در مسجد سلماسی حدود یک سال تفسیر المیزان را به صورت درس میگفت و من هم شرکت میکردم. وقتی دید که پیشرفت ندارد، تعطیل کرد و فقط تفسیر را مینوشت. ایشان در اول سوره بقره، وقتی پیرامون حروف مقطعه «الم» بحث میکند، مثل دیگران رد میشود و میگوید مفصلش را در سوره شورا ذیل آیه حمعسق میآوریم. ده سال طول کشید تا اینکه ایشان به این سوره رسید. من خیلی کنجکاو بودم که ببینم چه مطرح خواهد کرد؛ چون تدریس هم نداشت، بعد از چاپ این بخش، دیدم انصافا مطالب خوبی دارد.
پرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچی؛ ص ۱۲۵ - ۱۲۶
۲۵۹