به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز یکشنبه دهم رمضان ۱۲۸۷ (سیزدهم آذر ۱۲۴۹) نوشت: صبح دیر از خواب برخاستیم. پنج به غروب مانده ناهار خوردم. آقا سیدصادق، مشیرالدوله، علمای کربلا را حضور آوردند. حاجی میرزا علینقی، آقا میرزا زینالعابدین – گویا برادر آقا میرزا صالح کربلایی است که طهران است – حاجی میرزا ابوالقاسم، آقا میرزا تقی شهرستانی، حاجی میرزا حسین، آقا سیدمصطفی استرآبادی، شیخ زینالعابدین، ملاحسین اردکانی که از اجله علماست و مجلس درس دارد در کربلا، آقا شیخ محمدرضا، آقا شیخ صالح.
بعد از رفتن علما، پسر آقاخان محلاتی – جلالشاه – دو گلدان خوب: یکی طلا یکی نقره که در اسبدوانی بنبائی [بمبئی] برده بود، از جانب آقاخان آورده بود، خوب گلدانهایی بودند، تحویل امینالسلطان شد. آقاسیداحمد شیخی هم آمد. ادیبالملک برای جمیع شیخیهای عراق و عرب، پول تعارف، کاغذها نوشتهها، با آداب تمام به دولچه داده است، او هم میرساند؛ به همان آدابی که ادیبالملک یاد داده است.
خلاصه سوار شده رفتیم زیارت. زیارت سیدالشهدا علیهالسلام را کردم. نماز خواندم. توی ضریح مقدس رفتم. خط جناب امیر را بالای ضریح گذاشتم. قرآن خط امام زینالعابدین (ع) کوچک بود، توی ضریح حضرت بود، میرزا حسن آورد زیارت کردم. یک قرآن بزرگی – خیلی بزرگ – که در هند تمام شده است، محمدعلیخان افتخارالدوله هندی که یکی از راجهها یا شاهزادگان هند بوده است – و در آخر در کربلا مجاور بوده، همینجا مرده است – او گذاشته است. عجب چیزی است! همچه قرآنی در دنیا کسی تمام نکرده است، از خط و تذهیب و پرکاری، چیزی غریبی است! باید پانزده هزار تومان خرج شده باشد؛ تماشا کردم. روضهخوانی ایستاده روضه خواند. سمت بالای سر حضرت، در جرزی دو نیمستون کوچک است از مرمر، سر گردی دارد، یک ذرع طول کمتر دارند. آنجا را مقام مریم که حضرت عیسی را زاییده است، آنجا میدانند. یعنی مولودگاه حضرت عیسی است. یک سنگ سیاه مایل به قرمزرنگی هم گرد، وسط بالای این جزر چسباندهاند، گفتند این سنگ خودش از خراسان میغلتیده است، با زور آمده است اینجا – پانزده سال قبل از این – و آنجا کار گذاشتهاند.
بالای این، پرده مرواریدی انیسالدوله پیش از این فرستاده است، آویزان کردهاند. بعضی تاجها، جقههای مرصع از هند سلاطین فرستادهاند، آویزان کردهاند. پنجه طلا، نقره شمشیر، سپر و غیره زیاد آویزان کردهاند.
در ضریح گنبد حضرت عباس، زیاد شمشیر و سپر آویزان است، با پنجه نقره و طلا. یک دست، یک سر از نقره – شبیه سر و دست غلام سیاهی – از گنبد حضرت عباس آویزان است – سیاه هم شده است نقرهاش – میگویند سیاهی نذری کرده بود، ادا نکرده بود، دستش و سرش چنگ و افلیج شده بود؛ بعد این دست و سر را ساخته فرستاده است.
خلاصه دم در صحن حضرت ایستادیم. عکاسباشی عکسی از بالا، ما را و جمعی را انداخت. سرداری الماس بزرگ تن من بود. از آنجا رفتم حضرت عباس. بعد از زیارت، توی ضریح رفتیم. بعد تیمورمیرزا گفت: «قبر حضرت عباس زیر ضریح، در سردابی است، اما بسیار مشکل است رفتن.» کلیددار هم گفت: «نمیتوان رفت.» همت کرده، گفتم: «برویم.» من، حسامالسلطنه، ایشیکآقاسیباشی، امینالملک، یحییخان، علیرضاخان، محمدعلیخان، کلیددار، پسر کلیددار، سیاچی، آقا وجیه، تیمورمیرزا، ملیجک هم با میرزا عبدالله آمده بودند، کشیکچیباشی رفتم. از رواق دری بود زمین، قفلی داشت، در را باز کردند، پله زیادی میخورد به زمین میرفت. خیلی گود بود، تاریک. در دست هر یک شمعی بود. رفتم پایین. سردابی با راهروی تنگی بود قدری که رفتم، نَغم [سوراخ/ نقب] درازی مطولی، کمعرض، سقف کوتاه که یک نفر به زور میرفت خم خم، و خیلی هم طولانی، سوسکهای بزرگ زیادی هم بود، من خیلی ترسیدم، قدری تردید در رفتن کردم، بالاخره رفتم. از نغم طولانی گذشته وارد محوطه شدم، اما هیچ منفذ دیگر نداشت، کم مانده بود خفه بشویم. پله میخورد و بالاتر محوطه دیگری بود. قبر مطهر حضرت عباس که در روی خاک بود پیدا بود، رویش هم خاک بود. یحییخان را گفتم، جست رفت یک مشت خاک از روی قبر برداشت. خاک را به دستمالی ریخته، زود آمدیم بیرون. هوا بسیار خفه بود، اما علیرضاخان از نغم نیامده بود به سر قبر مطهر. من که رفتم، باقی آمده بودند خاک برده بودند، امینالملک یک آجرپاره آورده بود.
خلاصه برگشتیم منزل. امروز حاجی هاشم نمازی، حاجی ابوالحسن بهبهانی که از تجار معتبر ایران ساکن بنبائی [بمبئی] هستند به حضور آمدند، با جلالشاه آمده بودند. بنای گنبد بقعه متبرکه امام حسین (ع) اولا از آلبویه بوده، بعد از خلافت عباسیه، مخفف و مختصر ساخته بودند. آقا محمدخان مرحوم از نو ساخته، بزرگ کردند، گنبد را طلا کردند.
نقره ضریح از خاقان [فتحعلیشاه] مغفور است. طلای منارهها که از نصف بالا است، از زن خاقان مرحوم – از دختر مصطفیخان عمو – آینه را مردم به شراکت ساختهاند. نقره ضریح حضرت عباس از والده شاه مرحوم است – محمدشاه – اما نقرهاش بسیار نازک است که همه ریخته است.
شب را خوابیدیم. شیرازی کوچک.
زاغی را امروز زیارت نبرده بودند، به علت جنگی که با آغا سلیمان دیروز کرده بود. دختر مولود سلطان خانم را زیاد تعریف میکنند که خوشگل است، هنوز ندیدهام، اما حیف که زن یکی از خدام است.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۱۸۶-۱۸۳.
۲۵۹