بحران ایران در دهههای اخیر، بیش از آنکه اقتصادی یا نهادی باشد، بحران «فروپاشی تصور مشترک از ایران» است؛ همان چیزی که بندیکت اندرسون آن را «گسست در اجتماع خیالی» مینامد (Anderson, ۱۹۸۳). در جامعهای که هویتها بدون چسب مشترک در کنار هم انباشته شدهاند، سیاست بدل به رقابت فرقهها میشود.
ایران امروز دقیقاً در چنین نقطهای ایستاده است: تکثر فزاینده بدون چارچوب وحدتبخش. در این وضعیت، ایرانگرایی(بهمثابه یک هویت مدنی، تاریخی و آیندهساز)تنها ایدئولوژیای است که میتواند این شکاف را ترمیم کند.
ایرانگرایی برخلاف قومگرایی یا اسلامگرایی، روایتش را بر «ایران بهعنوان واحد سیاسی» بنا میکند، نه بر ایمان مذهبی یا پیوند خونی. گلنر یادآور میشود که دولت مدرن بدون توان تولید «وفاداری همگن» قادر به پایداری نیست (Gellner, ۱۹۸۳). ایران امروز از چنین وفاداری تهی شده است؛ زیرا روایتهای رقیب، معنای «ما» را از هم ربودهاند. ایرانگرایی اما ظرفیت آن را دارد که یک «ما»ی فراگیر و غیرانحصاری بسازد؛ «ما»یی که سنی و شیعه، فارس و کرد و ترک، سکولار و دیندار در آن قابل جمعاند.
مزیت دیگر ایرانگرایی تواناییاش در تبدیل رنج به پروژه است. آنتونی اسمیت توضیح میدهد که ملتها زمانی زنده میمانند که «میراث تاریخی» خود را به «طرح سیاسی آینده» پیوند بزنند (Smith, ۱۹۹۸). ایران نیز هر بار که پیش رفت(از مشروطه تا ساخت دولت مدرن)زیر همین پیوند پیش رفته است: پیوند ایران تاریخی با ایران ممکن.
در نهایت، ایرانگرایی تنها زبانی است که میتواند دولت را دوباره مشروع کند. هابسبام میگوید دولت بدون حس ملی «ماشینی بدون روح» است (Hobsbawm, ۱۹۹۰). ایران امروز دقیقاً به این روح نیاز دارد: معنایی که در آن قانون، توسعه، آزادی و امنیت نه امتیاز حاکم، بلکه حق ملت تعریف میشود.
ایرانگرایی نه بازگشت است و نه اسطورهسازی؛ بلکه راهی برای دوباره معنا دادن به جملهای ساده اما تعیینکننده:
ما، ملت ایران.
*منبع: کانال نویسنده
*دکتر یدالله کریمی پور استاد بازنشسته دانشگاه خوارزمی
۲۱۶۲۱۶