زهرا خدایی
ماه آینده (دسامبر 2012) که از راه برسد، خیزش های عربی خاورمیانه و شمال آفریقا دو ساله می شود. خیزش هایی که زمینه ساز شکل گیری تغییراتی مهم در ساختار نظام سیاسی کشورهای انقلاب دیده و نظم جدید منطقه ای شد. نیروهای اسلامگرا، خاصه جریان اخوان المسلمین-که سالها با مشت آهنین رهبران اقتداگرا در سایه بودند- بعد از دهه ها سرکوب، طی دو سال اخیر در روند انتخابات آزاد، حضور در فضای سیاسی را تجربه کردند و امروز از وزن و توان تأثیرگذاری بالایی در نظام سیاسی کشورهایشان برخوردار شده اند. اما سوال اصلی اینجاست که خاورمیانه با قدرت گرفتن نیروهای اسلامگرا(و بعضاً میانه روها) چه آینده ای خواهد داشت؟ اسلامگرایان که بعد از قدرت گرفتن، هم دست هم کیشان خود را فشردند و هم دست قدرتهای سنتی نظام بین الملل را، آیا قادر خواهند بود در میان مدت، سکویی مطمئن برای گذار به دمکراسی برای کشورهایشان باشند؟ تعامل آنها با رئیس جمهور آینده آمریکا چگونه خواهد بود؟ و در مقابل قدرتهای سنتی چه سیاستی را در قبال نیروهای اسلامی در پیش خواهند گرفت؟ پاسخ این سوالات را در گفتگویی با مجید تفرشی، مورخ و پژوهشگر به گفتگو نشستیم که در پی می آید.
با توجه به نزدیک بودن انتخابات آمریکا، گفتگو را با این موضوع آغاز می کنیم. موضع دولت اوباما و تغییرات احتمالی سیاست خارجی آمریکا در قبال جنبش اخوان المسلمین در جهان اسلام را چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر اسلامگرایان، اخوانالمسلمین و محمد مرسی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر در مصر به پیروزی نرسیده بودند، پاسخ به این سوال سادهتر بود. در آن صورت میشد گفت که آمریکا تکلیفش با اخوانالمسلمین در خاورمیانه مشخص بود و آن را حرکتی خطرناک و غیرقابل مماشات و پذیرش در آینده سیاسی منطقه و جهان ارزیابی میکردند. ولی در حال حاضر واشنگتن با یک واقعیت غیرقابل انکار به عنوان دولت اخوانالمسلمین در مصر مواجه است. دولتی که از یک سو برخلاف تصورات قبلی بسیاری، خیلی هم افراطی نیست و در بین کشورهای مختلف هم با احترام مورد پذیرش واقع شده است. در این شرایط دولت اوباما چارهای جز این نمیبیند که روابط خوب خود را با مصر ولو با حکومت اخوانالمسلمین و مرسی ادامه دهد. در صورتی که اوباما بتواند برای بار دوم به ریاست جمهوری برگزیده شود، این روند بیش و کم ادامه پیدا خواهد کرد، چون اساس سیاست اوباما براساس "فتح قلوب و اذهان" در خاورمیانه است. از سوی دیگر در آمریکا نئوکانها، جمهوریخواهان و شخص میت رامنی وجود دارند که به شدت به سیاست خارجی دمکراتها و اوباما در خاورمیانه معترضند و حتی در تحلیلهای خود تاکید کردهاند که هیلاری کلینتون و سیاست خارجی حزب حاکم دمکرات در خاورمیانه، بازیچه اخوان المسلمین در مصر و جهان اسلام است. واقعیت این است که در آرایش نیروی کنونی در خاورمیانه، امکان مانور و تغییر موضع چندانی برای آمریکا، حتی آمریکای رامنی، در مواجهه با مصر وجود ندارد. در این مورد، نباید خیلی به مواضع و شعارهای انتخاباتی توجه کرد و باید دانست که حتی در صورت پیروزی جمهوریخواهان، آمریکا قادر به دوری جدی از حکومت کنونی مصر و حتی بیاعتنایی نسبت به آن نیستند. این موضعی است که حتی در اسراییل نیز مورد تایید نمیباشد و به مصلحت غرب و تل آویو تلقی نمیشود. بنابراین فاصله زیادی بین شعارها و عرصه عمل سیاست خارجی آمریکا وجود دارد و آمریکا، ضمن تلاش برای کمک به نیروهای سکولار و غربگرا، چارهای جز تحمل و مدارا با اسلام گرایان معتدل در منطقه ندارد.
متعاقب تحولات جهان عرب طی دو سال اخیر، گفته می شود سایر پادشاهی های عربی نیز از این قاعده مستثنا نخواهند ماند و دیر یا زود موج تغییرات دامن آنها را نیز فراخواهد گرفت. مثل عربستان. با توجه با اینکه بسترها و زمینه های جامعه مدنی در این کشورها هنوز شکل نگرفته، آیا این فرضیه محتمل است؟
تحولات دو سال اخیر کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا که در جهان به "بهار عربی" یا "بیداری عربی" شهرت دارد، دارای برخی مولفههای مشترک و برخی ویژگیهای بومی است. مخالفت با خودکامگی و حکومت استبدادی مطلقه و فساد و بی لیاقتی حاکمان و خانوادهها و متحدان آنان به همراه نابسامانیهای اقتصادی و وابستگیهای خارجی، ویزگی مشترک اغلب آنها است، ولی در هر مورد، خصوصیات بومی وجود دارد که مزید بر علل مشترک این نوع قیامها و انقلابها است. برای نمونه آن چه که در بحرین رخ داده، ناشی از سالها حکومت خانوادگی، قبیلهای و سلطه اقلیت سنی خارجی تبار بر اکثریت شیعه آن کشور است که هیچ نقش جدی در اداره سرنوشت کشور خود ندارند. ولی مثلا در مصر سلطه نظامیان و نخبگان مستبد از ابتدای انقلاب مصر و یا در سوریه سلطه حکومت حزبی و قبیلهای وجود دارد. البته در مورد سوریه تاثیر عوامل خارجی آشکار است. ولی نمیشود همه مشکلات و ناکارآمدیهای چند دهه را با دخالت خارجیها و قدرتهای منطقهای و غربی (که البته قابل انکار نیست) پنهان کرد.
در صورت تغییر ساختار سیاسی در سوریه و قدرت گرفتن اسلامگرایان (اخوانالمسلمین) رابطۀ آنها با پادشاهیهای عربی چگونه خواهد بود؟
به نظر میرسد که در حال حاضر اگرچه هواداران اخوانالمسلمین در عرصه سیاسی مناقشه سوریه تا حدی مطرح هستند، ولی دیگر گروهها، از قبیل سکولارها، هواداران القاعده، سلفیهای سنتی و سنیهای غیرسلفی هم در این معرکه حاضرند که لزوما حامی و شیفته آموزهها و آرمانهای جنبش اخوان نیستند. هر چند که جنبش اخوانالمسلمین نیز اکنون در عرصه جهان عرب یک موجودیت واحد و بدون جناحبندی و اختلاف نظر نیست و هواداران آن در کشورهای مختلف عرب خاورمیانه، در همه مسایل سیاسی و اعتقادی لزوما نظر واحد و موضع مشترکی با هم ندارند. با توجه به این نکات، میتوان گفت که در سوریه، به دلیل مواضع حکومت بعثی سوریه و کمکهای اغلب پادشاهیهای عربی به مخالفان حکومت بشار اسد، دست کم در کوتاه مدت و میان مدت، اسلام گرایان معارض حکومت سوریه رابطه مثبتی با پادشاهیهای ضد اسد خواهند داشت. این امر البته میتواند تابعی باشد بر سیر تحولات سوریه در آینده و گزینه آشتی ملی یا تداوم مناقشه در آن کشور.
اصولاً رابطۀ تاریخی اخوانالمسلمین با پادشاهیهای خلیج فارس چگونه بوده است؟ به نظر می رسد با اولین سفر محمد مرسی به عربستان، رابطه اخوان المسلمین با عربستان(به عنوان قدرت سنتی جهان عرب) وارد فاز جدیدی شده است.
تجربه و تاریخ جنبش اخوانالمسلمین در کشورهای مختلف منطقه خلیج فارس از یکدیگر متفاوت و مختص خود بوده و هر یک از گروههایی که در کشورهای منطقه به این نام فعالیت دارند، ضمن دارا بودن اشتراکاتی، راه و شیوه ویژه خود را داشتهاند. برای نمونه، در پادشاهی سعودی، رابطه اخوان المسلمین با حکومت سلطنتی وهابی آن کشور، در یک برهه نوعی تعامل و تحمل و در دوره ای دیگر نوعی دشمنی و تعارض بوده است. برای نمونه، در اواسط دهه 1930 میلادی و در اوان تاسیس حکومت سعودی، حسن البناء، بنیانگذار مصری جنبش اخوانالمسلمین، به سفر حج رفت و در آن سفر روابط نسبتا نزدیک و دوستانهای را با عبدالعزیز موسس حکومت سعودی برقرار کرد. ولی 12 سال بعد هنگامی که هواداران اخوانالمسلمین در یمن امام یحیی حمیدالدین را ترور کردند، روابط اخوان و سعودی به وخامت گرایید. از آن زمان و حتی تاکنون دولت سعودی جنبش اخوان را یک خطر بالقوه برای یمن و به تبع آن برای خود حس میکند.
در طول دوران حکومت نظامیان و به خصوص سرهنگ جمال عبدالناصر در مصر، رقابت بین قاهره و ریاض بر سر ریاست امت عربی موجب شد تا برای یک دوره کوتاه به طور تاکتیکی و اجباری، روابط اخوان المسلمین و سعودیان به عنوان رقبا و دشمنان مشترک ناصر حسنه شود. ولی با مرگ ناصر، روی کار آمدن محمد انورالسادات و بهبود تدریجی روابط مصر و سعودی، ریاض مجدداً و به مرور از اخوانالمسلمین فاصله گرفت. با این همه از آن زمان تاکنون، حکومت سعودی همواره با برخی از اعضای اخوان به طور موردی و فردی، و نه لزوماً سازمانی، ارتباط و تعامل داشته است. از سوی دیگر، در واقع، تقریبا در طول نیم قرن اخیر، سعودیان و شماری دیگر از حاکمان کشورهای عرب پادشاهی منطقه خلیج فارس، به طور موردی و هر از گاهی از قدرت، تجربه و دامنه و عمق نفوذ اخوانالمسلمین، به طور ابزاری برای مقابله و تضعیف حرکتهای پان عربیستی، سوسیالیستی و کمونیستی در کشورهای خود بهره بردهاند.
در سالهای مختلف دهه 1990 میلادی، حکومت سلطنتی عمان، بیش از 300 دانشجوی متهم به عضویت در گروههای مختلف افراطی اسلامی به خصوص اخوانالمسلمین را بازداشت کرد و پس از مدتی 171 نفر از آنان را رسما به توطئه علیه حکومت، تلاش برای برهم زدن وحدت ملی و سوءاستفاده از آموزههای اسلامی در این راه متهم کرد. از این عده دو نفر محکوم به اعدام و بقیه به سه تا پانزده سال زندان محکوم شدند. البته احکام اعدام به دلیل فشارهای داخلی و بینالمللی، بعداً به زندان ابد تبدیل شد. در امارات عربی متحده به خصوص در نظام آموزشی جنبش اخوانالمسلمین نفوذ زیادی داشته و دارد. تا جایی که دولت امارات در سالهای اخیر یک حرکت اداری برای مقابله با "اخوانیزه کردن" دانشگاههای آن کشور آغاز کرده است. امارات همچنین در سالهای اخیر حق تابعیت و شهروندی شش نفر عضو اخوان را به اتهام "به خطر انداختن وحدت ملی" و "عضویت در سازمانهای منطقه ای و بینالمللی" باطل کرده است.
حکومت قطر در سال 1999 رسماً نهضت اخوانالمسلمین را غیرقانونی اعلام کرد و امارات نیز توصیه کرد که از این اقدام پیروی کند. از آن زمان بسیاری در قطر و امارات مجبور شدند تا عضویت و وابستگی خود به اخوان را انکار کنند. در عین حال در طول 13 سال اخیر و به خصوص پس از حوادث یازدهم سپتامبر، رشد جنبش سلفی موجب شده تا از موقعیت و استحکام و دامنه نفوذ اخوان المسلمین در سعودی و کویت تا حد زیادی کاسته شود. یکی از دلایل دیگر افول ستاره اقبال اخوانالمسلمین در کویت، اتهام جدی به آن سازمان در جهت همکاری با ارتش بعثی عراق در دوران کوتاه اشغال کویت بود. اتهامی که خلاف آن هنوز به اثبات نرسیده است. در سالهای گذشته، هواداران اخوانالمسلمین در نظام آموزش عالی کشورهای منطقه خلیج فارس از دو مسیر سعی کردند تا تغییراتی را ایجاد کنند که در هر دو جبهه کاملا شکست خوردند. این دو مورد یکی تلاش برای اعمال تفکیک جنسیتی و جدا کردن کلاسهای پسران و دختران در دانشگاهها بود و دیگری مخالفت با آموزش اجباری ریاضیات و زبان انگلیسی در مقطع پیش دانشگاهی.
شکی نیست که از زمان روی کار آمدن حکومت محمد مرسی و پیروزی جناح نسبتاً معتدلتر اخوانالمسلمین در انتخابات ریاست جمهوری مصر، روابط حکومت سعودی و جنبش کنونی اخوان در در مصر تا حد زیادی بهبود یافته است، ولی این واقعیت صرفاٌ تاثیر بر روابط خارجی ریاض داشته و لزوما به معنای تسامح حکومت سلفی- وهابی حاکم بر سعودی برای تحمل و آزاد گذاشتن بی محدودیت فعالیت اعضا و هواداران اخوانالمسلمین در داخل آن کشور نیست.
به نظر میرسد با قدرت گرفتن اسلامگرایان در منطقه، نظم جدیدی در منطقه در حال شکل گیری است. آیا میتوان گفت که خاورمیانه در حال برتن کردن جامه ای دمکراتیک است که در آن اسلام میانهرو حرف اول را می زنند.
به نظر من، دست کم در کوتاه مدت اسلام گرایان سنتی در منطقه قدرت خیلی زیادی نخواهند گرفت، ولی چه این امر صورت گیرد یا نه، دیر یا زود حکومتهای منطقه مجبورند تا به خواستههای مشروع و منطقی اکثریت خاموش و یا اقلیت مخالف فعال خود گوش داده و تغییرات جدی را در ساز و کار حکومتی خود ایجاد کنند. این روند تا حد زیادی از هم اکنون نیز به انواع مختلف در کشورهای مختلف عرب منطقه آغاز شده و نهایتا نیز گریزی از آن وجود ندارد. البته در کشورهایی مثل بحرین اکثریت مردم خواهان داشتن سهمی عادلانه و دمکراتیک در قدرت و حکومت هستند و منطق انجام این روند، الزام بیشتر و سریعتری دارد. در این مسیر، اسلام میانهرو و نوگرا و ضمنا آگاه و متوجه به معضلات و ملزومات خاص بومی هر کشور و تجربیات دیگر کشورها، راهکاری مثبت است برای مواجهه با وضع کنونی و ضمنا مقابله با افتادن حکومت به دست تندروان سکولار مورد حمایت کامل غرب و یا تندروان افراطی سلفی و حامیان شبکه القاعده.
این فرضیه وجود دارد که با قدرت گرفتن اخوان المسلمین تعارضات میان شیعیان و سنی ها تشدید خواهد شد و شاهد شکل گیری دو جبهه در خاورمیانه خواهیم بود. این فرضیه تا چه میزان صحت دارد؟
تنش بین شیعیان و سنیان در منطقه یک واقعیت تاریخی است که قرنها است وجود دارد. با این همه، در حال حاضر اغراق در نشان دادن شدت خطر بروز چنین تعارضاتی تا حدی به ابزاری از سوی حکومتهای خودکامه و غیردمکراتیک منطقه تبدیل شده تا مردم را متقاعد به رضایت به وضع موجود و هراس از آینده موهوم کنند. از سوی دیگر، در کشوری مثل بحرین، اغراق در احتمال بروز چنین معارضهای، تبدیل به بهانهای برای تداوم نادیده حق قانونی اکثریت شیعه در اداره کشور شده است. از سوی دیگر، یکی از موضوعاتی که آگاهانه و به نادرستی از سوی حکام عرب منطقه ترویج میشود، ناچیز بودن درصد جمعیت شیعیان در جهان اسلام است. درست است که در سراسر جهان اسلام اکثریت مطلق مسلمانان را اهل سنت تشکیل می دهند، ولی باید توجه داشت که این ترکیب جمعیتی همه جا یکسان نیست. برای نمونه، در منطقه خلیج فارس، دست کم نیمی از مسلمانان را شیعیان تشکیل میدهند. در حالی که این جمعیت قابل توجه، اغلب سهم چندانی در اداره حکومت کشور خود ندارند.
رابطۀ ایران با اسلامگرایان جهان عرب را (در گذشته و معاصر) چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا قدرت گرفتن اخوانی ها به نفع ایران خواهد بود؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تحت تاثیر جنبش انقلابی و دینی در ایران، علاوه بر رشد جنبشهای شیعی در کشورهای مختلف منطقه خلیج فارس، به خصوص بحرین و عراق، حرکت اخوانالمسلمین به خصوص در بین دانشجویان جوان سنی کشورهای منطقه خلیج فارس نیز گسترش یافت. این حرکتها اگرچه تحت تاثیر تحولات ایران صورت میگرفت، ولی لزوما در همه کشورها مستقیما پیرو یا وابسته آموزههای رهبران دینی وانقلابی در ایران نبود. در آستانه انقلاب وقوع و پیروزی اسلامی، حکومتهای عرب منطقه در شرایطی بغرنج و موضعی پارادوکسیکال و متناقض قرار داشتند. آنان از یک سو از سیاستهای محمدرضا شاه و حکومت پهلوی در منطقه خشمگین بودند و از سوی دیگر از تغییر شرایط و وقوع انقلاب در ایران و انتشار آن در منطقه نیز هراسان بودند. از آن زمان تاکنون، کشورهای عرب منطقه خلیج فارس ضمن آنکه مستقیماً قادر به مقابله با نفوذ و حضور ایران نبودهاند، سعی داشته اند تا با بهره بردن از یک قدرت ثالث، ایران را تضعیف کرده و در نتیجه از نفوذ معنوی و سیاسی ایران بکاهند.
نمونه بارز این سیاست، در سالهای نخست انقلاب پس از انقلاب، در جریان تحریک، حمایت بی دریغ و آشکار حکومتهای عرب منطقه از تجاوز گسترده ارتش حکومت بعثی عراق در سال 1980 به ایران و تحمیل جنگ هشت ساله به کشورمان بود. این سیاست تا جایی پیش رفت که نخستین خواسته صدام حسین دیکتاتور سابق عراق پس از حمله به ایران، دست کشیدن ایران از حاکمیت و مالکیت سه جزیره ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک در خلیج فارس و واگذاری آن به "امت عربی" و امارات عربی متحده بود. نمونه بارز دیگر این سیاست نیز حمایت آشکار و نهان اعراب از سیاستهای کنونی آمریکا و متحدانش علیه جمهوری اسلامی است. به نظر میرسد که نگاه غالب ایران، در مجموع بر شدت دادن یا شعله ور کردن نزاع شیعه و سنی در منطقه نیست. ولی کشورهای رقیب عربی علاقمند هستند تا با دامن دن به چنین اتهامی، خواستههای مشروع و مطالبات نادیده گرفته شده شهروندان خود را خدشهدار و شبهه ناک جلوه دهند.
در این میان به نظر می رسد که به دلایل مختلف داخلی، منطقهای و بینالمللی که از حوصله این بحث مختصر خارج است، ایران هنوز نتوانسته از ظرفیتهای بالقوه معنوی و فرهنگی خود در منطقه استفاده به جا، درست و کامل کرده و برنامه جدی و تاثیرگذار راهبردی را در زمینه پیش بردن دیپلماسی عمومی (دیپلماسی مردم محور) در پیش نگرفته است. به نظر می رسد که اسلام گرایان در منطقه چندان تحت تاثیر ایران نبوده و بازی با کارت آنان چندان کارایی نداشته و دل بستن به پیروزی احتمالی آنان و اتحاد احتمالیشان با تهران رویایی است که شیرین تر از آنست که به تحقق بپیوندد. ایران در منطقهای واقع است که نه میتواند به همسایگانش دل ببندد و نه توان رویارویی با همه آنان را دارد. چنان که سعود الفیصل وزیر خارجه سعودی، یک بار به درستی گفته: "ایران همسایه و برادر اعراب در منطقه است و آمریکا دوست و متحد اعراب، و البته مردم دوستانشان را خود برمیگزینند و برادر و همسایه به آنان تحمیل شده و انتخابی درباره آن وجود ندارد."
26349