تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۳۹۱ - ۱۵:۳۹

اسکار وایلد یک بار آمریکا را در یک جمله تصویر کرده و گفته است:" آمریکا تنها کشوری است که از بربریت به انحطاط رسید بدون آنکه در میانه راه داشتن تمدنی را تجربه کرده باشد."

ما البته توصیف موجز تر و کوتاه تری از آمریکا داریم و عمدتا آن را با عنوان "دشمن" می شناسیم.
سن تزو چینی که خالق هنر جنگ است، جمله قابل تاملی دارد و می گوید حالا که قرار است همه چیز را در یک کلمه خلاصه کنید پس دشمن خود را بشناسید.
من در این باره دو تصویر بسیار کلی ارائه می کنم.
نخست:
آمریکا قطعا نام کشور بزرگی در غرب زمین است که از 50 ایالت تشکیل شده و یک مجلس اعیان و یک مجلس سفلی دارد و رئیس جمهوری آن نیز، تا این لحظه یک سیاه پوست قد بلند به نام باراک حسین است که به قول جیمز استیوارت مجری برنامه" دیلی شو" گویش اسمش، آدم را به یاد صدام حسین می اندازد که البته یک اوبامای اضافه در انتهایش دارد.
در همه کتاب های تاریخی معاصر کشورما و نیز در سرودهای حماسی سه دهه گذشته، مستندهای همیشگی تلویزیونی صدا و سیما و در راهپیمایی ها و مراسمی که از کودکی با همه آنها سروکار داشته ایم توجه کافی و اهتمامی مثال زدنی به کار رفته است تا ما به خوبی آمریکا را به عنوان دشمن درجه یک خود بشناسیم.
نسل ما، به طور همزمان و خصوصا از زمان پیدایش دستگاه های ویدیویی بتاماکس، تلاش های مجدانه ای را البته با نیت خیر به کار گرفته است تا مبادا خدای ناکرده زوایای ناشناخته ای از آمریکای جهانخوار به صورتی کاملا تصادفی به ما تعلیم داده نشده باشد و لاجرم ما خوب نتوانسته باشیم این کشور را بشناسیم. به همین خاطر چیزهای زیاد دیگری نیز از آمریکا بغیر از آن پاراگراف اول می دانیم. مثلا همانقدر که مرگ برآمریکا در ذهن همه ما زنگ خاصی می زند، هالیوود هم در برابر دیدگان ما رنگ خاصی دارد که هیچکدام قابل انکار نیست.
هر دو نوع تلاش، البته ثمربخش بوده است، چون تقریبا بیش از 95 درصد از جمعیت 75 میلیون نفری ما به یقین آمریکا را می شناسند. آن پنج درصد باقی مانده نیز از بابت دور بودن از تعلیمات عالیه تاریخی و یا انقلابی نیست که به این موضوع اذعان نداشته یا التفات ندارند بلکه یا هنوز زبان باز نکرده اند یا اول ماخلق الله آنها به کلی تعطیل است، وگرنه من در امین آباد، آدم هایی را سراغ دارم که اول ماخلق اللهشان کمی تا قسمتی مشکل دارد-به کلی تعطیل نشده- اما به خوبی می دانند درد و رنجشان نه تنها به خاطر این سرزمین ناپاک، بلکه اساسا به خاطر موجود ناخوشایندی به نام کریسف کلمب یا فرد مشابهی به نام امریکو وسموس بوده است که از فرط بیکاری و ماجراجویی آن خطه پرنیرنگ و شعله افروز را اکتشاف کرده است. و یا در ده کوره های سفلی و اولیایی نرفته ام که کسی به برکت سیمای جمهوری اسلامی چند ستاره سینمای آمریکا را نشناسد.( از قضا دانش آموزی در یکی از روستاهای جاده ساوه تهران داشتم که عمده آهنگ های مایکل جکسون را از حفظ بود و من شهادت می دهم که صدا و سیما در این زمینه نقشی نداشته و تلاش های من نیز مبنی بر جایگزین کردن این آهنگ ها با ترانه های استاد افتخاری کاملا بی حاصل ماند.)
این اولین سطح از اشنایی ملت ما با آمریکا است که تقریبا شامل 95 درصد از همان 95 درصد می شود.
فکر می کنم سه درصد از آن پنج درصد باقی مانده را باسوادهایی تشکیل می دهند که قادرند لیستی از درد و رنجی را که ملت ایران به خاطر آمریکا در 50 سال گذشته تحمل کرده ارائه کنند و به میزان بالارفتن سطح سوادشان درباره آنها چند دقیقه ای نیز صحبت کنند.
و اما آن دو درصد باقی مانده. این دو درصد، شامل نخبگان و تحصیلکرده های بسیار زبده و کارکشته ما است که معادل غربی آن را تینک تنک می گوییم و یا در اندیشکده ها سراغ آنها را می جوییم و کار آنها مطالعه و تحقیق و تفحص صرف درباره یک موضوع است.
یک درصد و نیم از دو درصد آن پنج درصدی که سطح شناخت و آگاهی شان از آمریکا بیشتر از مرگ بر آمریکا گفتن است، این کشور را با همه پیچیدگی هایش، با همه خوبی ها و بدی هایش، با همه رنگ ها و نیرنگ هایش و با همه فرصت ها و تهدیدهایش می شناسند اما بازهم همه هم و غم و وقت و انرژی خود را صرفا مصروف آمریکا نکرده اند اما شناخت قابل قبولی از آمریکا دارند. با این همه نیمی از این معدود نخبگان به طور کل جانب مرگ برآمریکا گویان را گرفته اند و نیم دیگر نیز به کلی در مقابل مرگ بر آمریکا گویان صف کشیده اند.
تنها نیم درصد از دو درصد آن پنج درصدی که سطح شناخت و آگاهی شان از آمریکا به این اندازه رسیده است را می توان کارشناس متخصص آمریکا گفت که از قضا راه میانه می روند و سعی می کنند آمریکا را آنگونه که هست و آنگونه که می توان از آن نفع برد و از ضررش در امان بود تفسیر و تحلیل کنند. این معدود در کشور ما یا مفقودند و یا مغفول و در بهترین شکل کم فروغ و کم تاثیر.
تصویر دوم
خبر خوب، خبر بد و خبر بدتر.
خبر خوب اینکه در آخرین نظرسنجی انجام شده از مردم آمریکا از طریق اینترنت معلوم شده است که تنها نزدیک به 40 درصد آنها نام ایران را شنیده اند و می دانند ایران دقیقا کجای جهان قرار دارد.
اما خبر بد این است که از این 40 درصد حدود 18 درصد آنها ایران را همان عراق می دانند و یا فکر کرده اند ایران یک کشور عربی است که مردم آن با شتر رفت و آمد می کنند. در اینکه مردم آمریکا ساده و گول هستند تردیدی نیست. اما موضوع به همینجا ختم نمی شود.
از این بدتر این است که گور ویدال نمایشنامه و رمان نویس معروف آمریکایی می گوید نیمی از مردم آمریکا روزنامه نخوانده اند و نیمی از آنها هم هیچگاه رای نداده اند. پس معلوم شد این 40 درصد هم از آن نیمه ای است که روزنامه می خوانند و از طریق اینترنت در نظر سنجی شرکت می کنند و ما از پیش نیمی از مردم آمریکا را اساسا در هیچ معادله ای نداریم.
اما در کشوری که نیمی از آنها روزنامه نمی خوانند و نیمی هم رای نمی دهند، پس چه کسی بر چه کسی حکومت می کند و چه کسی تعیین می کند که چه کسی جنگ یا صلح را و هرچیز دیگری را تعییین کند.
در آمریکا بیش از 1800 اندیشکده مملو از نخبگان و اندیشمندان گرد آمده از سراسر جهان وجود دارد که در واقع همان کسانی هستند که مستقیم یا غیر مستقیم تعیین کننده همه چیز در آمریکا هستند.
بدون تردید نیمی از این اندیشکده ها درباره خاورمیانه و ایران هستند و با توجه به اینکه تعداد قابل توجهی موسسه ( از جمله موسسات مالی، رسانه ای، تسلیحاتی، سینمایی و... )، دانشکده و شخصیت های علمی – پژوهشی و ... به این 400 اندیشکده مرتبط و مربوط هستند و از همه مهمتر خروجی آنها تاثیر زیادی بر روی آنچه که کاخ سفید انجام می دهد دارد.
بخاطر همین است که وقتی یک نامزد ریاست جمهوری آمریکا در تلویزیون، سوریه را راه ایران به دریا اعلام می کند، خیلی نگران کننده نیست چرا که ممکن است خاستگاه اجتماعی و سیاسی این نامزد از میان آن نیمه روزنامه نخوانده آمریکایی بوده باشد اما یک چیز حتمی است. آنهایی که در آن اندیشکده ها مشغول کارند خاستگاه متفاوتی داشته اند و از قضا به خوبی از توصیه های سن تزو و نحوه دست یابی به آن باخبرند.

منبع: نگاه پنجشنبه شماره 31(یازدهم آبانماه 91)

 

منبع: خبرآنلاین

برچسب‌ها