1. حوزه و دانشگاه، دو سازمان معرفتی هستند که پهنه تاریخ معرفتی ایران را شکل میدهند. تا زمانی که حوزه و دانشگاه از هم جدا نبودند و فقط حوزههای علمیه متکفل علم و دانش تجربی و انسانی بودند، ایران شاهد رشد علم درونی و بروز دانشمندان بزرگ ریاضی، فیزیک، نجوم، شیمی... و علوم انسانی چون فلسفه و... بوده است طی دو قرن اخیر که میان این دو جدایی به وجود آمد، انحطاط معرفتی ایران نیز رقم خورد ؛ نه دیگر فقیهی بزرگ رخ نمود و نه فیلسوف، نه فیزیکدان و شیمیدان بر جستهای.
2. جدایی حوزه از دانشگاه توسط امیرکبیر و با پشتیبانی دربار «ناصر الدین شاه» صورت پذیرفت؛ یعنی غربزدگی امیرکبیر، بعد معرفتی جدایی حوزه از دانشگاه را تشکیل میداد و دربار سلطنتی و استبداد ناصری (برای نجات از نظارت روحانیون و رسیدن به استبداد مطلقه) بعد ساختاری جدایی حوزه از دانشگاه را صورت میبست. نتیجه آن نیز مشروطه، به عنوان انحرافی تاریخی در ایران و آمدن تجدد آمرانه و استبداد رضا خانی و انحطاط فرهنگی ـ علمی ایرانی بود.
3. نظریه انحطاط معرفتی ـ ساختاری ایرانی، براساس جدایی و گسل معرفتی ایرانی حوزه و دانشگاه رقم خورد که سیر حرکتی دانشگاه ایرانی به خوبی نمایانگر این مسئله است دانشگاه ایرانی از دانشگاه فنی آغاز (دارالفنون) و به فنی زدگی دانشگاه فعلی ایرانی منتهی شد این فنی زدگی دانشگاه، خود بر جدایی حوزه و دانشگاه افزوده است، چون وحدت حوزه و دانشگاه، براساس حوزه علوم انسانی شکل میگیرد؛ نه فنی و تکنیکی.
4. جدایی حوزه و دانشگاه، انسجام معرفتی جامعه ایرانی را بر هم زد. عدم انسجام معرفتی یک جامعه، عدم انسجام ساختاری یک جامعه را به همراه دارد و عدم انسجام معرفتی ساختاری یک جامعه، یعنی انحطاط جامع یک جامعه. به سوی فرهنگ سازی یا تمدن سازی حرکت میکند انسجام معرفتی جامعهای ضرورتی انکارناپذیر است. پس آنچه د راین میان مراد از وحدت حوزه و دانشگاه است: «نفس وحدت معرفتی ـ ساختاری» است ؛ نه «اتحاد» که به تغایر ساختار ـ معرفتی همراه باشد و کسانی که به تغایر ساختاری و معرفتی باور دارند، همان راه جدایی حوزه و دانشگاه را میپویند (مثل فنیها)
5. بنیان وحدت حوزه و دانشگاه بر وحدتی معرفتی بنا میشود که نخستین کسی که آن را ترسیم کرد، «هانری کربن» بود. هانری کربن به غنای معرفتی و معرفتشناسی حوزههای علمیه اعتقاد داشت. در نظر وی دانشگاه میتوانست روششناسی را در اختیار حوزه قرار دهد و اگر معرفتشناسی با روششناسی به هماهنگی برسد، وحدت حوزه و دانشگاه شکل خواهد گرفت.
6. روششناسیها براساس معرفتشناسیها بنا میشوند. و معرفتشناسی حوزههای علمیه یک معرفتشناسی اصیل ایرانی است که روششناسی خاص خود را نیز ایجاد کرده است. چون روششناسی تابع زمان و امکان است، این روششناسی با « رکود تعاملی» مواجه شده است. این نوع روششناسی بر معرفتشناسی نیز تأثیر گذاشته است، پس راه تعامل حوزه و دانشگاه، تنها روششناسی است تا بتواند «نشاط و شادابی و تعامل روشی» را به دست آورد.
7. دانشگاهها نیز باید با حوزهها «تعامل معرفتشناسی» داشته باشند تا بتوانند معرفتشناسی خود را بومی کنند و از حالت غرب زدگی و غرب محوری به درآیند و تولید نظریههای بومی و فناوری خاص ایرانی را در کارنامه خود وارد سازند و سهمیه جسمانی خود را در عالم به چنگ آورند. برای نیل و دسترسی به این مهم، بازگشت به آثار علمی تجربی و علوم انسانی گذشته ایرانی در کتابخانههای اسلامی ایران و خارج از ایران (چون هند، مصر، عراق، اروپا و امریکائی) بسیار ضروری است.
8. گامهای عملی برای وحدت حوزه و دانشگاه، بیشتر در حوزههای علمیه برداشته شده است و دانشگاههای علوم انسانی، در حال گسترش در حوزههای علمیهاند. آنها به واسطه این دانشگاهها، مستقیم با دانشگاههای غربی ارتباط برقرار کردهاند و اکنون در حال تعامل استاد و دانشجو و منابع علمی هستند. دانشگاههای بین المللی حوزوی نیز در حال شکلگیری اند (مثل مرکز جهانی علوم اسلامی قم) که طی یک دهه آینده، آثار علمی آن به ظهور خواهد رسید.
9. تعامل معرفتی دانشگاهها با حوزههای علمیه بسیار کم است و در حد تعامل مدرکی یا گرفتن ارتقای تحصیلی یا تخصص دانشگاهی در علوم حوزوی است که تعاملی سازمانی و محدود است. دانشگاهها به دنبال فهم معرفتشناسی ایرانی مستور د رحوزهها نیستند و تلاشهای افراد (نه سازمانهای دانشگاها) به طور غالب ابتر میماند (کافی است به آثار عبدالحسین زرین کوب، حمید عنایت و سید حسین نصر نگاهی بیندازیم).
10. عدم تعامل معرفتی دانشگاه با حوزه و عدم تعامل روشی حوزه با دانشگاه، جامعه را با گسلهای معرفتی و ساختاری پی در پی و لایه لایه مواجه ساخته است؛ به گونهای که اصلاح اجتماعی را در ایران دچار اختلال جدی کرده است و موجب رکود و استبداد در گذشته (پیش از انقلاب)، و سر درگمی در کلاننگری کشور (پس از انقلاب) شده است. این مسئله حتی در کوچکترین ابعاد اجتماعی، چون موسیقی و هنر تا کلانترین آن، یعنی جهان پدیداری یا جهان بینی تجلی یافته است.
11. متفکران حوزوی و دانشگاهی، در پی یافتن تعاملهای معرفتی و روشی بودهاند که میتوان آن را در سابقه تعاملی استاد مطهری و علامه طباطبائی، با زرین کوب، حمید عنایت و سید حسین نصر مشاهده کرد؛ تعاملی که هیچ گاه مورد مطالعه واقع نشده و نتوانسته است به یک الگوی سازمانی برای تعامل حوزه و دانشگاه تبدیل شود. جریانهای تند چپ مارکسیستی و راست شاهنشاهی نیز در ضدیت با این مسئله، بر جو حاکم سوار شدند و توانستند جدائی حوزه و دانشگاه را به جایی سوق دهند که ترور جسمی و روحی افراد متعامل در این دو سازمان را در پی داشته باشد (مثل ترور مطهری و مفتح).
12. اوج تعامل روشی و معرفتی دانشگاه با حوزه، در آثار زرین کوب، درباره بزرگان متفکر ادبی و فلسفی ایرانی تجلی یافت که در نهایت به کتاب کار نامه اسلام انجامید. این کتاب نگرشی مثبت به فعال سازی این تعامل بود و در مقابل استاد مطهری نیز خدمات متقابل اسلام و ایران را نوشت که الگویی برای بومی ساختن علوم در ایران بود. تعامل جهان اسلام و ایران و جهان غرب با ایران، در آثار حمید عنایت (با راهنمایی استاد مطهری) شکل گرفت که توانست، مطالعه تطبیقی هگل و ملا صدرا را رقم بزند و در فلسفه میان فرهنگی استاد مطهری (علل گرایش به مادیگری) تجلی بیابد.
13. اوج این تأثیر و تأثر معرفتی و روشی در کتاب مشهور علامه طباطبایی، اصول و فلسفه رئالیسم مشهود است. وی کوشید «اطلس» این تعامل، هم در بعد معرفتشناسی و هم در بعد روششناسی شکل بگیرد. شاگردان آن حلقه نیز بزرگترین حلقه تعاملی حوزه و دانشگاه بودند (مطهری، مفتح، باهنر و بهشتی در دانشگاه تهران و مهدوی کنی و باقری کنی در دانشگاه امام صادق (ع) و سید جلالالدین آشتیانی در دانشگاه مشهد و...). اصول و فلسفه رئالیسم، میتواند طرحی کلان، هم در حوزه و هم در دانشگاه، برای رسیدن به تعامل روشی و فلسفی باشد.
14. گسترش فلسفه اعتباری (اجتماعی و فرهنگی) در حوزههای علمیه و تعامل با علوم حوزوی میتواند، بابهای روشی بسیاری را به روی حوزه بگشاید و حوزه را با تحقیقات روششناسی غرب و دانشگاه آشنا کند تا بتواند با بسط روششناسی سنتی خود، به بسط معارف اسلامی در جهان امروز بپردازد. گسترش فلسفه معنانگر و وجودنگر(نه موجود نگر) حوزوی در دانشگاهها و استنتاج آثار فرهنگی و اجتماعی آن میتواند، ابواب معرفتشناسی جدید را به روی دانشگاهها، در تمامی رشتههای علوم انسانی و تجربی بگشاید؛ به گونهای که دانشگاههای ایرانی را صاحب مکتب در تمامی رشتهها سازد ؛ تعاملی که آغاز شده و در حال پویایی خاص خود است. فهم این فرآیند و برنامهریزی کلان برای تسریع و تعمیق آن، وظیفه مسئولان معرفتی ـ ساختاری جامعه است.
/30362