موضوع بحث ما،وحدت حوزه و دانشگاه است و پیشاپیش لازم است به دوستان عرض کنم که نظراتم در این زمینه قدری نسبت به آنچه که شما تا به امروز در محافل مختلف دانشگاهی و حوزوی راجع به این موضوع شنیدهاید غیر متعارف و متفاوت خواهد بود.اولین و مهمترین سؤالی که مطرح است این است که وضعیت وحدت حوزه و دانشگاه در حال حاضر چگونه است؟این مسئله محوریترین سؤالی است که ما بدان میپردازیم.برای پاسخ به این سؤال،سه محور را مورد بررسی اجمالی قرار میدهم:یکی عرصه معرفتی حوزه و دانشگاه و دیگری تعامل فکری و پژوهشی حوزه و دانشگاه و آخرین عبارت است از نگرش و قضاوت رایج و متقابل حوزه و دانشگاه و اینکه حوزویان و دانشگاهیان نسبت به یکدیگرچه نگرش و قضاوتی دارند.
عرصه معرفتی حوزه و دانشگاه
ابتدا به محور اول،عرصه معرفتی حوزه و دانشگاه میپردازیم.در ابتدا لازم است به این مسئله بپردازیم که حوزهها یا عرصههای معرفتی در حوزههای علمیه چه هستند؟
پاسخ به این سؤال دشوار نیست.عمدتا فقه فردی و قدری هم فلسفه اسلامی-که پسوند آن مهم است-در این عرصه جای دارند.به رغم تأثیری که حضرت امام(ره)داشتند و به رغم تأکیدات مرحوم شهید مطهری و علامه طباطبایی،درس فلسفه اسلامی جزء دروس اجباری طلاب و حوزویان نیست و عمومیت هم ندارد.این افراد که از شخصیتهای حوزوی بودند وزنه فلسفیشان کمتر از وزنه فقهیشان نبوده است.به واسطهء تأثیر این بزرگواران و سایران،مقدار کمی از فلسفه اسلامی در حوزه، عمومیت دارد ولی قبلا همین اندازه هم در حوزهها نبود.یعنی اگر کسی وارد حوزههای علمیه بشود ممکن است مطلقا از فلسفه چیزی یاد نگیرد.البته اگر خودش مایل باشد میتواند به کتابخانه برود یا اینکه استادی پیدا کند و سالها زحمت بکشد و کار کند که آن یک بحث دیگری است.یعنی آنجایی هم که فلسفه کار میشود در برخی مدارس،ممکن است استادی باشد که به فلسفه تعلقی داشته باشد کلاس درسی هم داشته باشد و هیچ اجبار و الزامی هم برای ایشان نباشد.در واقع آنجا هم فلسفه اسلامی تدریس میشود.حالا همین سؤال را درباره دانشگاه مطرح میکنیم که حوزههای معرفتی در دانشگاه چه هستند؟فکر میکنم عناوینی را که برمیشمارم،مشکل را حل خواهد کرد و خیلی واضح و روشن،مقصودم را در خواهد یافت:علوم طبیعی،فنی مهندسی،علوم اجتماعی و علوم انسانی.
علوم اجتماعی از علوم انسانی جداست
من علوم انسانی را از علوم اجتماعی جدا میکنم و این خلط رایجی که در دانشگاهها و هم در حوزهها وجود دارد،یک خلط واقعا ویرانگر و رقتانگیزی است.علوم انسانی جدای از علوم اجتماعی است و این دو حوزه متفاوت از یکدیگر هستند.علوم اجتماعی همانگونه که از نامش برمیآید عبارت است از جامعهشناسی و خانوادهاش-علم جامعهشناسی خانواده بزرگی است و در دسته علوم اجتماعی قرار میگیرد-،علوم سیاسی و خانوادهاش،اقتصاد و خانوادهاش و در برخی موارد،روانشناسی اجتماعی هم جزء علوم اجتماعی قرار میگیرد.
درحالیکه منظور از علوم انسانی فلسفه،تاریخ،فقه،عرفان،کلام،ادبیات،منطق،زبانشناسی و...است. علوم انسانی با علوم اجتماعی تفاوتهای بسیاری دارد که اکنون فرصت بحث در این زمینه نیست.
وجه اشتراک حوزه و دانشگاه
از این مرور بسیار اجمالی در مورد عرصههای معرفتی حوزه و دانشگاه به سرعت و سهولیت میتوانیم نتیجه بگیریم که بخش بسیار کوچکی از علوم انسانی است که بین حوزه و دانشگاه مشترک است.در واقع دانشکدههای الهیات،بخش کوچکی از علوم انسانی است که بین حوزه و دانشگاه مشترک است.
در علم تاریخ هم،حوزه،دروس مشترکی ندارد و بخش کوچکی از علوم انسانی در دانشگاه و حوزه همپوشانی دارد امادروس و گرایشهای آنها یکسان نیستند.یعنی حتی تاریخی هم که در حوزه تدریس میشود،تاریخ اسلام است و دیگر اینکه تاریخ صدر اسلام هم اجباری نیست.یعنی شما میتوانید در حوزه بیست سی سال درس بخوانید و راجع به اسلام کار کنید،زحمت بکشید و فقیه مسلم و متبحری بشوید بدون آنکه تاریخ خوانده باشید!این مسئله کاملا امکانپذیر است و هیچ استعبادی برای وقوع آن وجود ندارد.عنوان تاریخ دانشگاه و حوزه تنها یک اشتراک لفظی است؛آنجا منظور از تاریخ،تاریخ صدر اسلام است و اینجا در دانشگاه گرچه تاریخ اسلام خوانده میشود اما خیلی موضوعات دیگر هم به اسم تاریخ،خوانده میشود:تاریخ تمدنهاتاریخ جنگها و صلحها،تاریخ هنر،تاریخ فنون،تاریخ علوم،تاریخ تکنولوژی،تاریخ آرای اقتصادی و خیلی رشتههای دیگر مرتبط به تاریخ که در دانشگاهها به آنها پرداخته میشود.درحالیکه تاریخ در حوزه،فقط به معنای تاریخ اسلام موضوعیت دارد،آن هم تاریخ صدر اسلام،که همین مقدار هم اجباری نیست و از طلاب و حوزویان خواسته نمیشود که حتما باید با فلان استاد و مدرس،درس تاریخ صدر اسلام را بگذرانید،سیره نبوی(ص)را حتما باید کار بکنید،اصلا هیچ وجوبی ندارد و کاملا اختیاری است.اما شاید طلبهای به این موضوعات علاقهمند باشد در آن صورت خودش باید در این زمینه مطالعه داشته باشد.ممکن است با خود فکر کنید که این موارد عادی است و لزومی به مطرح شدن نارد،اما بعدا نتایجی از آنها خواهیم گرفت که مهم است.
تعامل فکری و پژوهشی میان حوزه و دانشگاه
محور دوم بحث ما،تعامل فکری و پژوهشی میان حوزه و دانشگاه است.این محور را سه شاخه میکنیم. 1)همایشی تخصصی 2)همفکری و همکاری جهت انتشار مجلات تخصصی 3)هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی.
منظورم از همایشهای تخصصی،همایشهایی است که طی آنها میلیاردها تومان حیف و میل میشود. چهار تا چشم آبی و مو بور از خارج دعوت میکنیم و فرشهای قرمز برایشان پهن میکنیم!شانزده وعده غذا به آنها میدهیم و نمیدانیم که داریم چه کار میکنیم و میخواهیم خودمان را خفه کنیم!اینها همان کسانی هستند که اصلا ملا صدرا یا اسم امام محمد غزالی به گوششان هم نخورده است و اصلا کاری به اینها ندارند!اصلا نمیدانند ملا هادی سبزواری چی بوده؟!یا کی بوده؟!در بهترین حالت، ابو علی سینا را آن هم فقط دپارتمانها و مراکز پژوهشی شرقشناسی و بعضی از اساتیدشان میشناسند و آثارش را میخوانند،همان طوری که فرهنگ لغات را میخوانند!وگرنه در جریان اصلی فلسفه غرب، ابو علی سینا که یک صدم و یا حتی یک هزارم،جایی ندارد!بالای منابر و در سخنرانیها خیلی حرفها زده میشود که امروزه کتابهای ابو علی سینا را باز میکنند و بسیار از آن بهرهمند میشوند!!البته بد نیست این قصهها را به عامه مردم بگوییم!اما واقعا این خبرها نیست!خیلی ساده برای اینکه بدانیم مفاخر و مشاهیر بسیار محترم فرهنگ اسلامی ایران،در حوزههای فکری معاصر غرب تا چه حدّ موضوعیت دارند،بهتر است مجلات علمی پژوهشی غربی را بگیرید و در قسمت ارجاعات و پانوشتهای هر مقاله نگاه کنید که البته خیلی هم وقت نمیگیرد و کار سختی هم نیست-ببینید به چه میزان و تعدادی این اسامی آورده شده یا تکرار شده؟!در فصلنامههای علمی پژوهشی در حوزه فلسفه چهار شماره در سال منتشر میشود و در کتابخانهء دانشگاه امام صادق(ع)،انجمن حکمت و فلسفه،دانشگاه تهران و...هم موجود است.ببینید اسمی از ابن سینا، ملا صدرا،غزالی و...هست یا نه؟اگر توانستید تعداد قابل توجهی از این اسامی پیدا بکنید،آن وقت هم من حرفهای خود را پس میگیرم!اصلا چنین چیزی وجود ندارد.قدمای غربیها در قرن پانزده تا هفده میلادی،تا حدودی ابو علی سینا را میشناختند اما امروزه ابو علی سینا در فلسفه و علم آنها جایی ندارد،بعد از ابو علی سینا،شیخ اشراق،ملا صدرا،میر فندرسکی،میر داماد، ملا هادی سبزواری و حتی معاصران خودمان علامه طباطبایی جایگاه و موضوعیتی در غرب ندارند.
نه اینکه این افراد بیاهمیت هستند،نه!اصلا چنین منظوری ندارم و شما هم چنین برداشتی اصلا نکنید.منظورم این است که اینها را نمیشناسیند و حرفی هم از آنها نمیزنند.چون اصلا برایشان اهمیت یا موضوعیت ندارد.حالا ما چه کار میکنیم؟میآییم برای معرفیشان،میلیاردها تومان هزینه میکنیم! بعد از دو سه روز پذیرایی از آنها با انواع اطعمه و اشربه و...فکر میکنیم الآن اینها میآیند در سه چهار روز باقی مانده،موع استراحت در هتل استقلال یا هنگام پذیراییها و بازدیدها و گردشها،مینشینند و چند مقاله درباره ملا صدرا میخوانند!نه اصلا این طوری نیست.فقط آنها را به اصفهان و شیراز و به گردشهای مختلف میبریم بعد هم در فرودگاه مهرآباد،به هرکدام یک جعبه صنایع دستی هدیه میدهیم و بدرقهشان میکنیم!اما خود همین غربیها که همایش برگزار میکنند،همهء لبخندهای ما به گریه و خشم تبدیل میشود. آن وقت است که میگویید این کار یعنی چه؟!باید عرض کنم وقتی شما در اجلاسهای بین المللی مقالهای داشته باشید و در آن اجلاس هزار فیلسوف شرکت داشته باشند،هم بلیت رفت و برگشت،هم هزینه اقامت و پذیرایی را خودتان باید بپردازید!حتی پول چای و قهوهای را که کمتر و کوچکتر از یک استکان است و بین برنامهها میدهند باید بپردازید!اصلا این خبرها که در همایشهای خودمان میبینیم،آنجا وجود ندارد!حالا این همایشها را با همایشهای علمی و تخصصی که ما برگزار میکنیم مقایسه کنید.آن همه ریخت و پاشهای حقارتآمیز که به نام ملا صدرا و فلان شخصیت و بهمان دانشمند به راه میاندازیم به اسم همایش علمی و تخصصی مفتضح!در اجلاس آنها،هر مقاله تخصصی را سه استاد متخصص ریش سفید میخوانند و تنها مقالاتی را هم میپذیرند که حرف نویی برای زدن داشته باشد.انتخاب این تیم و تعاملی که صورت میگیرد،یک دنیا انتخاب است.تعامل فکری بین تیمها که همایشی را برگزاذ میکنند جالب است و همان چیزی است که ما اصلا نداریم.همایشهای تخصصی ما اصلا تیم داوری ندارد.هر آدم چشم آبی و مو بوری مثل دکتر سکسون،پروفسور میکسون و هر X و Y که بپذیرد بیاید،ما کلاهمان را به هوا میاندازیم و خوشحال و ذوقزده هم میشویم! چرا؟برای اینکه میتوانیم یک لشکر دانشجو را جمعآوری کنیم تا آنها هم بیایند در جمع مبهوتان و از ملا صدرا حرف بزنند!
ضعف همایش های تخصصی در ایران
در همایشهای تخصصی،تعامل فکری بهطور جدی صورت میگیرد یعنی همینطوری نمیتوانید یک سخن یا مطلبی را ارئه کنید.همایش بین المللی شهید مطهری هم که برگزار شده بود از این لحاظ افتضاح بود. برخی از دوستان من اطلاع دارند که بسیاری از مدعوین یک کلام حرف علمی و اصولی درباره شهید مطهری نداشتند!این چه اهانتی است که در این همایشها به شخصیتهای خودمان میکنیم!ما باید در همایشهای تخصصی خود حرف نو داشته باشیم.حالا راجع به هرکسی که هست.برتراند راسل، هیوم،کانت،شیخ مفید،امام محمد غزالی،ملا صدرا،راجع به هر شخصیتی که هست باید مقالهای ارائه و پذیرفته شود که حرفی جدید در مورد این افراد داشته باشد و منظر و نگرش جدیدی را درباره آن فیلسوف،فقیه،مورخ یا نظریهپرداز ارائه بدهد.
در همایش های تخصصی وحدتی میان حوزه و دانشگاه وجود ندارد
در مقایسه همایشهای تخصصی خودمان با غرب متوجه میشویم که در همایشهای تخصصی ما هیچ تعاملی میان حوزویان و دانشگاهیان رخ نمیدهد.یعنی غالبا دانشگاهیان وقتی همایشی را برگزار میکنند،حوزویان نوعا مورد مشورت و تعامل فکری قرار نمیگیرند.بله!تنها برای افتتاحیهاش، روحانیان را دعوت میکنیم یا پیام فلان روحانی را قرائت میکنیم اما بعد از آن هیچ تعامل فکری شکل نمیگیرد.آنها را دعوت میکنیم برای اینکه شرکتکنندگان تقدسی برای همایش قائل بشوند یا برای اینکه این همایش عنوان و اعتبار و نامی پیدا کند،اما تعاملی رخ نمیدهد.عکس این موضوع هم صادق است. حوزویان هم وقتی به سبک خودشان همایش برگزار میکنند آنها هم همینطور عمل میکنند و نوعا از دانشگاهیان مشاوره نمیگیرند.البته من استثنائات مدّ نظر نیست چون خودم یک پایم در حوزه و پای دیگرم در دانشگاه است و از بسیاری از استثنائات هم اطلاع دارم و اینطور نیست که بیخبر باشم،اما واقعیت است که جریان متأسفانه همانی است که بیان کردم؛یعنی اگر روند توزیع رفتاری حوزویان یا دانشگاهیانی را که همایشهای تخصصی برگزار میکنند ببینید درمییابید که تعامل جدی بین آنها رخ نمیدهد.
منظورم را از تعامل فکری را با یک مثلا توضیح میدهم در یک همایش، وظیفه کمیته علمی یا کمیته داوری این است که مقالاتی را که از چند ماه پیش دریافت میشود مورد داوری و نقد علمی قرار بدهند.یکی از بسترهای تعامل این است که هم دانشگاهیان و هم حوزویان برای داوری همفکری کنند.یعنی مقالات را بخوانند و برخیها را بپذیرند و برخی دیگر را رد کنند. با توجه به تخصص اعضا،مقالات خوانده شود و سپس آنها جمع شوند و درباره مقاله با یکدیگر صحبت و تبادل نظر کنند.آن زمان ممکن است نظر استادی این باشد که این مقاله حرف نو یا تازهای ندارد،اما استاد دیگری هم ممکن است خلاف این نظر را داشته باشد.اگر یکی از این اساتید حوزوی و دیگری دانشگاهی باشد آنها میتوانند تعامل داشته و باهم به مباحثه بپردازند.خلاصه اینکه در همایشهای تخصصی،نوعا و باز هم تأکید میکنم که نوعا،حوزویان کار خودشان را میکنند و داوران و کمیته علمی خودشان را دارند و دانشگاهیان هم همین طور.بدین صورت تعاملی بین آنها صورت نمیگیرد.دانشگاهها طوری همایش برگزار میکنند که گویی نهادی به نام حوزه وجود ندارد و بالعکس.
حوزه و دانشگاه در مجلات تخصصی یکدیگر نقشی ندارند
در موضوع دوم از محور دوم یعنی انتشار مجلات تخصصی نیز عین آنچه که در همایشهای تخصصی رخ میدهد،در این بخش هم رخ میدهد. اما مجلات تخصصی یعنی چه؟مجلات تخصصی فلسفه،عرفان،ادیان، تاریخ صدر اسلام،جامعهشناسی،طب،تاریخ معاصر،روابط بین الملل و علوم سیاسی و...هر یک دارای یه هیئت علمی یا هیئت داوران هستند و غالب این مجلات تخصصی داخلی را اگر نگاه کنید،میبینید که در نشریات دانشگاهی،حوزویان بهندرت حضور دارند و بالعکس مجلات پژوهشی حاوی آثار پژوهشی عالمان همان حوزه است و صحبت از دانشجویان یا کارشناسان ارشد نیست.اساتید آن حوزه با بالاترین سطح علمی باید سالها کار کنند تا بتوانند پژوهشهای جدیشان را در حوزه ارائه و منتشر کنند. مراسم هفته پژوهش و اینگونه بازیها را کنار بگذارید.اینها برای خوردن پول نفت و حیف و میل کردن بیت المال است!به این برنامهها کاری نداشته باشید.این کارها مهم نیست.انتشار مجلات تخصصی فوق العاده موضوع مهمی است که شما هیچگونه تعاملی را هم بین اینان نمیبینید.
اما زمینه سوم تعامل فکری و پژوهشی حوزه و دانشگاه عبارت است از هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی.خیلی مختصر بیان کنم که طرحهای پژوهشی در برخی از موارد،میان دو سه نفر از عالمان حوزه،میان دو نفر،سه نفر تقسیم میشود.آنها هم کار را بین خودشان توزیع میکنند. تلقی نوآوری ابن رشد و نقدهای او بر نقد امام محمد غزالی بر فلسفه را مورد بررسی قرار میدهند.هفتهای یکی دو بار به بحث و تعامل میپردازند. آنها حرفهای این دو نفر را که هشت نه قرن قبل زدهاند و نقد بنیانی غزالی به فلسفه و دفاع ابن رشد از فلسفه و حرفهای دیگران درباره آرای این دو را جمعآوری و تجزیه و تحلیل میکنند که البته در این مدت کلی حرف زده شده است.
عدهای گفتهاند که ابن رشد درست گفته عدهای هم گفتند نخیر این طور نیست!چون اصلا متوجه مواضع و نقادیهای ویرانگر غزالی نشدهاند و الی آخر.حالا،دو محقق این پروژه را برداشتند و در واقع میخواستند«تهافت التهافت»را نقد و بررسی کنند تا پی ببرند که چطور مغرض بوده است. آنها کاری که میکنند این است که کتابهای این دو و حرفهایی را که در این هشتصد نهصد سال اخیر زده شده است با یکدیگر مطالعه میکنند و طی یک برنامه هفتگی به مباحثه میپردازند.این مسئله به غنای پژوهشها و تحقیقاتشان کمک میکند.هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی همین است که یک نمونهاش ذکر شد و البته نمونههای دیگری هم وجود دارد.خیلی ساده بگوییم،در این محور دوم-یعنی تعامل فکری و پژوهشی بین حوزه و دانشگاه-و در عرصه سوم،هیچ نوع هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی وجود ندارد.مثلا ما تا به حال ندیدهایم که یک استاد دانشگاه در حوزه علوم تربیتی،در بحث جرمشناسی یا حقوق خانواده یا یک فقیه حوزوی تعامل و هماندیش جدی داشته باشند و پروژهای را باهم انجام بدهند.مثلا دانشگاهی مطرح کند که فرانسویان درباره این موضوع خاص اینطور میگویند و حوزوی هم بگوید که بزرگان ما در این باره اینچنین فرمودهاند و خلاصه اینکه در زمینه یک موضوع خاصی،نظرات مختلف را بررسی کنند مطلقا چنین نیست!
وضعیت نگرش و قضاوت متقابل حوزه و دانشگاه
محور سوم-نگرش و قضاوت متقابل حوزه و دانشگاه-به این موضوع میپردازد که نگرش متقابل حوزویان و دانشگاهیان به یکدیگر چگونه است. موضوع این محور را به دو دسته تقسیم میکنیم:یکی قضاوت حوزویان درباره دانشگاهیان و دیگری قضاوت دانشگاهیان درباره حوزویان.به اعتقاد بنده،در زمینه قضاوت حوزویان،مشکلی نداریم چونکه عموما از دید آنها دانشگاهیان مصداق آیه «و ثمود...بینهم» است.گمان میکنم که این وحدتی که میخواهم برای دوستان عرض کنم حرف تازهای باشد.حوزویان عموما -استثناها را کنار میگذاریم-دانشگاهیان را غربزده و در بسیاری از موارد بیدین و بیاعتقاد توصیف میکنند!البته در دانشگاههای خاصی مثل امام صادق(ع)،مذاهب اسلامی و دانشگاههایی از این دست،این نظر متفاوت است.اما حوزویان نسبت به دانشگاهیان مثلا تهران،شریف،تبریز، علامه و...نوعا نگرشی بدبینانه دارند و غالبا حکم به سستی در اعتقاد آنها میدهند.
اما نگرش دانشگاهیان نسبت به حوزویان هم به این شکل است که آنها را در خواب و ناآگاه میدانند و در بهترین حالت،آنهایی را که فلسفه و کلام خواندهاند علوم و مباحث روز را بلدند،متحجر،سختگیر و خشک میدانند و معتقدندکه آنها باید به سراغ احکام نماز و روزه،مبطلات و مکروهات بروند.شما نگرش دانشجویان دانشگاههای خاص را به حوزه در نظر نگیرید،عموم دانشگاهیان چنین نظراتی به حوزویان دارند.یعنی بگذارید اساتید دانشگاهی حرفهای ناگفته و درد دلهایشان را برایتان بگویند -کاری که در محافل خصوصی انجام میدهند-بعد آن وقت پی میبرید که (به تصویر صفحه مراجعه شود) نگرش عموم دانشگاهیان به حوزویان چگونه است.
دانشگاهیان به توهینآمیزترین نحو با حوزویان برخورد میکنند و مدعیاند که عقل،خرد،فکر و اندیشه فقط متعلق به آنهاست چون در غرب درس خواندهاند و زحمت کشیدهاند.البته استثنائاتی هم هست.
باید گفت که نه تنها هیچگونه وحدتی وجود ندارد،بلکه زمینه و بستر لازم و مناسب هم برای وحدت وجود ندارد.
وحدت حوزه و دانشگاه در گذشته
سؤال بعدی میتواند این باشد که وضعیت وحدت حوزه و دانشگاه در گذشته چگونه بوده است؟جواب بسیار ساده و صریح این است که هیچ فرقی با وضعیت فعلی نداشته است یعنی بیست سال پیش هم درست مثل الآن بوده است.پنجاه سال پیش هم مثل الآن بوده است!شاید برای بعضی از دوستان جالب باشد که بدانند من نوزده سال است که هم در حوزه و هم در دانشگاه تدریس میکنم و حضورم هم حضور جاافتاده است یعنی از سر کلاس که بیرون میآیم بحث میکنم تا زمانی که کلاس بعدی تشکیل شود.در اتاقم هم همیشه باز است و با رویی گشاده به درد دلها و قضاوتهای حوزویان و دانشگاهیان گوش میکنم و اجازه میدهم که یک دانشجو یا طلبه کاملا راحت و آزاد هرچه دلش میخواهد به حوزویان و دانشگاهیان بگوید.در آخر هم به آنها میگویم که کدام به واقعیت نزدیکتر و کدام از آن دورترند.مثل بعضیها نیستم تا با شنیدن کلام یا نگرشی خلاف اعتقاد و نگرشم نسبت به حوزه یا دانشگاه،داغ کنم و از موضع دفاع و توجیه برآیم. سعی میکنم فرصتی بدهم تا آنها بیایند و حرفشان را بزنند و روشم این طور نیست که فقط سرم در کلاس درس باشد و دائما در این کلاس و آن کلاس باشم و هفتهای سی ساعت تدریس کنم.من بیشتر تعامل میکنم.
وحدت حوزه و دانشگاه در آینده
در رابطه با آینده حوزه و دانشگاه تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که آینده نیز تا حدّ زیادی محصول حال و گذشته است.آینده قابل پیشبینی هم کماکان شبیه به وضع کنونی خواهد بود.خب،ممکن است بعضی از دوستان از این نتیجه شگفتزده و حتی خشمگین هم شوند که«ای بابا!این چه حرفی است!عجب حکایتی شده است!این آدمی که هم به انقلاب و هم به اسلام اعتقاد دارد این حرف را میزند،پس آنهایی که به انقلاب اعتقاد ندارند چه میگویند؟!»
سال 1382،برای شرکت در میزگردی دانشکده الهیات دانشگاه تهران دعوت شدم.این دانشگاه،بانی بحث وحدت حوزه و دانشگاه است.همان جایی است که مرحوم مطهری و مفتح سالها تدریس کردند و مرحوم مفتح هم همان جا شهید شد و این بحثها هم خواستهء همان بزرگواران است.
در این جمع شماری از معاریف و مشاهیر حوزه و دانشگاه حضور داشتند که شما هر روز یک بار یکی از آنان را در تلویزیون میبینید.در آنجا نظراتم را گفتم.این نظرات آنجا خیلی غیر متعارف بود و تقریبا آن روز همان چیزی را گفتم که الآن هم گفتم،یعنی این حرفها را در 27 آذرماه 1382 هم گفتهام. علاوه بر این،چون این جلسه حالت میزگرد داشت،برای هر بحث درباره وحدت و مصداقهای آن تجزیه و تحلیلهای میسوطی را مطرح میکردم و ثابت کردم که هیچ نوع وحدتی در حوزه و دانشگاه وجود ندارد و آنچه به عنوان وحدت عنوان میشود توهمی بیش نیست.یکی از این مشاهیر یادداشتی برایم نوشت با این مضمون که:«سلام همکار،آیا صلاح است این حرفها را حتی اگر درست هم باشد،در جمع دانشجویان میزنی؟!»بنده اتفاقا صلاح میدانستم و الآن هم صلاح میدانم که این حرفها را برایتان بازگو کنم.بنابراین همین مشی را ادامه دادم تا اینکه میزگرد تمام شد.بعد از آن به کرات به گوشم رسید که بعضی از معاریف و مشاهیر حوزه و دانشگاه و بسیاری از حوزویان و دانشگاهیان،فوق العاده از حرفهای شما ناراحت شدند.عدهای هم تعجب و آزرده شدند که چرا من این حرفها را زدم! این مسئله گذشت،تا اینکه آذرماه سال 83 از حوزه با من تماس گرفتند و گفتند که میخواهیم میزگردی برای جناب عالی بگذاریم.شما هم به عنوان کسی که ارزیابیتان نسبت به وحدت حوزه و دانشگاه چنین است دعوت میشوید!گفتم من حرفهایم همان حرفهایی است که سال گذشته زدهام و فرقی هم نکرده است.گفتند یک نظرسنجی از حوزهها و دانشگاهها انجام شده و از قضا،نتایج آن نظرسنجی حرفهای شما را مورد تأیید قرار میدهد. در جلسه آن روز بابت آن حرفها از ما ناراحت شده بودند دوباره از من دعوت کردند که همان حرفها را در جلسه دیگری تکرار کنم!متاسفانه به قدری نتایج این نظرسنجی ناگوار بود که از سوی مسئولان ردههای بالا، دستور بایگانی داده شد.گفتم خب،یک نسخه از این نظرسنجی را به من بدهید.گفتند ما نداریم،فقط نتایج را به ما اعلام کردهاند و گفتهاند به سراغ فلانی و فلانی بروید.نتایج به قدری اسفبار بوده که در خبرنامههای ویژه و محرمانه هم چاپ نشد.البته من میدانم که برای چه این نتایج در خبرنامهها هم انعکاس نیافته است زیرا دانشگاهیان در آن حرفهایی زدهاند که جایی برای درز کردن ندارد و متقابلا از جانب حوزویان هم موارد دیگری مطرح شده است.
زمانی که 27 آذرماه 83 به حوزه رفتم،همان حرفهایی سال گذشته را تکرار کردم و اگرچه برایم تلخ و ناگوار است اما نظر و ارزیابیام این است.من هم از این اوضاع خشنود نیستم و بسیار هم ناراحت هستم که چرا اوضاع باید اینگونه باشد چون من خود،وحدت حوزه و دانشگاه را ضروری و حیاتی میدانم.اما متأسفانه ارزیابیام از وضعیت موجود اینگونه است.
وحدت حوزه و دانشگاه چگونه تجلی می یابد؟
محور دوم صحبتم این است که به رغم این ارزیابی،لازم است تا ارزیابی دیگران نیز مطرح شود و مورد بررسی قرار بگیرد تاکنون هر آنجه را که عرض کردم،مبتنی بر ارزیابی شخصیام بوده است؛اما لازم است تا ارزیابی دیگران را هم به اجمال بیان بکنم.آنچه که مطرح میشود از جمله موارد تجلی و ظهور وحدت حوزه و دانشگاه است.من نظرات دیگران را که طی این 25 سال در مجلات و سمینارها بیان میشود دستهبندی کردهام و اینک خلاصهوار خدمتتان عرض میکنم:
1.ورود برخی طلاب به دانشگاه
2.تدریس برخی دروس دانشگاه در مدارس و مراکز حوزوی مثل دانشگاه مفید،باقرالعلوم(ع)،مرکز تربیت مدرس دار الشفاء،مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)و امثالهم.
3.تدریس دروس معارف اسلامی در دانشگاهها
4.ایجاد مراکز ترکیبی دانشگاهی-حوزوی مانند دانشگاههای امام صادق (ع)،باقر العلوم(ع)،مفید و...
5.تأسیس سازمان مطالعات و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
ارزیابیام نسبت به ورود طلاب به دانشگاه نخست این است که این مسئله و اقبال از آن را تأیید میکنم و مانند بعضی آن را توهم و تصور نمیدانم.نوعا طلبهها رشتههای مرتبط با دروس حوزویشان را در دانشگاهها میخوانند مانند الهیات و شاخههای مختلف آن اعم از فقه و مبانی آن،علوم حدیث، علوم قرآنی،فلسفه و کلام و غیره.بهندرت هم پیش میآید که طلاب،علوم اجتماعی یا علوم سیاسی یا جامعهشناسی بخوانند.
اما از خودمان باید بپرسیم که چه وحدتی میان حوزه و دانشگاه رخ میدهد که برخی از طلاب در برخی از رشتههای دانشگاهی تحصیل میکنند؟ خیلی ساده بگویم اتفاقی که میافتد این است که ایشان دروس حوزوی را میخوانند ولی تعامل جدی آن دروس را با مباحث جامعهشناسی،علوم سیاسی یا علوم اجتماعی درک نمیکنند،چون حوزه یک مجموعه خاصی دارد و دانشگاه هم مجموعه خاص دیگری و این دو مجموعه تعاملی باهم پیدا نمیکنند.
در مورد دوم،یعنی تدریس برخی دروس دانشگاهی در مدارس و مراکز حوزوی،من خودم در برخی موارد شاهد بودهام که از تهران بعضی از اساتید را با ماشین به قم میبرند تا در این مراکز تدریس بکنند.آن اساتید،ریاضی، اقتصاد خرد یا کلان،فلسفه غرب و موضوعات دیگر را تدریس میکنند و آن مدارس هم دروس دانشگاهی را میخوانند و دوره دانشگاهی را میگذرانند. ممکن است از خودتان بپرسید که این چگونه وحدتی میان حوزه و دانشگاه است؟یک استاد دانشگاهی از تهران به قم میرود،ریاضی،اقتصاد،فلسفه و... درس میدهد و دروس غربی در حوزه و مراکز حوزوی تدریس میشود!در کجای این قضیه تعامل بین حوزه و دانشگاه صورت میگیرد؟
اما درباره تدریس دروس معارف اسلامی در دانشگاهها،نمیدانم شما چه تجربهای در این باره دارید.چون دروس شما اکثرشان اسلامی است لذا شاید خیلی متوجه نشوید که تدریس معارف اسلامی در دانشگاهها یعنی چه؟چرا که شما دانشجویان علوم اسلامی هستید مثل دانشگاه امام صادق (ع)و علوم رضوی مشهد.
شما نمیتوانید قضاوت کنید که تدریس این دروس به عنوان دروس اجباری در دانشگاهها چه حاصلی داشته است؟برای درک این مسئله بهتر است دیدگاههای دوستانتان را در دانشگاههای تهران،صنعتی امیر کبیر،علم و صنعت،اصفهان و...دربارهء این دروس جویا شوید.آنها خواهند گفت: دروس نمرهآور،رفع مشروطی و رفع خستگی و گاهی هم تعبیرات زننده و نامناسب برای این دروس به کار میبرند.یعنی اینکه این دروس به عنوان حقیرترین دروس دانشگاهی مطرح شده است.شما رشتهها و دانشگاهتان را نگاه نکنید.حساب شما جداست!باید به این پرسش پاسخ داده شود که دروس معارف اسلامی چه جایگاهی برای بچههای مسلمان در دانشگاهها پیدا کرده است؟این بچهها ارمنی،یهودی یا غیر مسلمان نبودند و نیستند. متأسفانه این دروس طوری جا افتاده است که دانشجویان باید از آن نمره به دست بیاورند.کلاس این درسها،جای خنده و شوخی است،کلاس جیم فنگ و بیخیالی است،همان اصطلاحاتی که اکثر دانشجویان به کار میبرند. تعابیر بسیار موهنی برای دروس معارف به کار میرود.به دانشجویی که صد واحد مهندسی،پزشکی،حسابداری و فلسفه میخواند،حدود ده واحد دروس معارف میدهند تا به صورت اجباری بگذارند،این یعنی چه؟!آیا اینها تعاملی با فیزیک و شیمی،دروس فنی و مهندسی و پزشکی دارد؟!آیا تأثیر متقابلی دارد؟!آیا معارف اسلامی نفوذی در این دروس دارد یا نه؟! آیا این دروس بر کسانی که مهندسی یا جامعهشناسی یا رشتههای دیگر را میخوانند تأثیر میگذارد؟نه برای دانشجو و نه برای اساتید،چنین چیزی وجود ندارد و حتی ممکن هم نیست.
حال به مورد چهارم بپردازیم.حدود بیست و اندی سال پیش،عزیزان و دلسوختگانی به نیت وحدت حوزه و دانشگاه دانشگاهی تأسیس کردند که هم دروس اسلامی،البته نه به صورت دو سه واحدی بلکه به صورت خیلی جدیتر،تدریس شود و هم زمان دروس تخصصی آن رشته مانند مدیریت،علوم سیاسی و غیره نیز تدریس شود.اسم این دانشکدهها را هم دانشکده معارف اسلامی و اقتصاد،دانشکده معارف اسلامی و علوم سیاسی و غیره گذاشتند.فکر مؤسسان این مراکز این بود که به نوعی،در ذهن دانشجویانی که به این مراکز وارد میشوند،این دو مجموعه پیوند بخورد و این دانشجویان بتوانند تولیدکننده علوم اجتماعی بومی،علوم سیاسی اسلامی،اقتصاد اسلامی،جامعهشناسی اسلامی شوند.امید و انتظار آنان،امید و انتظار بسیار پسندیدهای بوده و هست.اما بعد از 25 سال متوجه شدیم که نه تنها آن انتظاری که داشتیم برآورده نشد بلکه بهطور موثق و مفصلی بعضی از این بچههای مسلمان را سکولار کردیم.چرا این اتفاق افتاده است؟!برای اینکه استاد معارف اسلامی درس خودش را داده و رفته،استاد رشتههای خاص هم همینطور.دانشجوی جوان نوزده بیست ساله هم هر دو درس را به خوبی خوانده است اما این دروس یا باهم تعاملی نداشتند یا اگر داشتند خیلی کم بوده است.اگر از دانشجویان دانشگاه صنعتی امیر کبیر بپرسید که نظر اسلام راجع به مسئله اختصاصی آن رشته چیست؟میگوید نمیدانم.میگویید نمیدانم.اما این سؤال را از دانشجویان امام صادق(ع)، باقر العلوم(ع)،مفید و غیره بپرسید،هزار آیه و حدیث برایتان میآورد و مفصل صحبت میکند،کم هم نمیآورد.اما وقتی از آنها بپرسید که اینها چه ربطی به اقتصاد یا علوم سیاسی دارد،میمانند.یعنی ما متدینترین بچههایمان را سخت سکولارشان کردهایم.سکولاریسم را آرامآرام در میان بچه مسلمانهایمان وارد کردهایم.زمانی که آنها بزرگ شوند،تشکیل خانواده بدهند،بچههای آنها از آن سکولارها خواهند شد.این فرد دچار بدفهمی شده و نمیتواند ربط اینها را بفهمد.بنابراین آن عدهای که فکر میکنند این مورد یکی از تجلیات وحدت حوزه و دانشگاه است من به واقع عکس آن را به شما ثابت میکنم.این دانشگاهها و مراکز،نطفههای اساسی،جدی و ساختارمند ایجاد سکولاریسم هستند!اگرچه هدف و نیت ما ابدا این مسئله نبوده است ولی حاصل،دو صد افسوس،اینگونه شده است.
درباره سازمان سمت هم باید بگویم که به عنوان یکی از نمودهای وحدت حوزه و دانشگاه مطرح و معرفی میشود اما اشتباه نشود فکر نکنید که با آنها مشکلی دارم،نه.زیرا بنده با سازمان سمت و مسئولان آن ارتباط نزدیک دارم و کتابهایم را به سازمان سمت میدهم و ترجیح میدهم که جایی دیگر هم ندهم.شما آثار آنها را نگاه کنید و بگویید که چه وحدتی رخ داده است. آیا نگاه کردن آثار کار دشواری است؟آثار آنها را در هر حوزهای که دوست داریم اعم از مدیریت،جامعهشناسی،علوم سیاسی و...نگاه کنید.میبینید که اکثر این کتابها با ترجمه منابع غربی است یا اقتباس و تألیفی است با همان نگاه و رویکرد غربیها.کتابهای بومی در زمینه جامعهشناسی در چارچوب اسلامی نوشته نشده است.در اقتصاد،مدیریت و غیره هم همینطور است. ما عمدتا براساس قوانین صندوق بین المللی پول،سیاستهای اصلی اقتصادی پولی و مالی کشورمان را اداره میکنیم.اینطور نیست که نظریهپرداز اقتصاد اسلامی،جامعهشناسی اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی اینجا نشسته است و راجع به مسائل مربوط نظریهپردازی کرده است.من مخالف این هستم که برای خوشآمد عدهای کف بزنیم،سوت بزنیم و بگوییم ان شاء اللّه همه چیز خوب است و کارها رو به راه است!ای صحبتها و انتقادات باید در محافل دانشگاهی مطرح شود.باید صحبت کرد تا متوجه شویم کجای کاریم؟چه داریم و چه داریم میکنیم؟بانک جهانی پول برای خودش برنامه دارد و سیاستگذاری میکند اما ما هم داریم مثل آنها عمل میکنیم.یعنی به رغم آن همه شعار و ادعا به سیاستهای آنها عمل میکنیم.بیرون از این اتاق و فضای دانشگاه که این مسائل گفتنی نیست.اهل علم باید این مسائل را بگویند و چالشها را تجزیه و تحلیل کنند.ما باید از سر غیرت و ارزشمداری اسلامی به فکر چاره باشیم.
/30362