آنچه تجربه میگوید، این است که «احساس نیاز به فهم تاریخ» از محدوده نخبگان جوامع خارج نشده و صورتی عمومی نیافته است.
این محدودیت برای دورههای پیشین که خالی از آموزشهای همگانی، صنعت چاپ، نهادهای مدنی و مشارکت در اداره جامعه بود، امری طبیعی جلوه میکند، اما برای زمانی که محدودیتهای یاد شده از بین رفتهاند و ابزار دانستن بیش از امور دیگر گسترش یافته، دایره نیازمندی به فهم تاریخ همچنان به دور گروه نخبگان کشیده میشود.
طرفه اینکه موضوع در کشورهای رشد یافته که زودتر از دیگران به شاخصهای پیشرفت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی رسیدهاند، آشکارتر است و «حس نیاز به فهم تاریخ» اگر هم موضوعیت داشته باشد، در انتهای جدول نیازمندیهای مردم قرار دارد. گنجاندن درس تاریخ در میان کتابهای آموزش همگانی نیز نتوانسته است حس نیاز به آن را زنده کند و ضمیر همگان را با آن بیامیزد.
اگر به این پرسش که «فهم تاریخی چیست؟» پاسخ دهیم، شاید بتوانیم به علت محدود بودن شعاع نیاز آن پی ببریم. فهم تاریخی در کوتاهترین جمله، یعنی «توان نتیجهگیری». میدانیم که مهمترین فرآیند اندیشهورزی، نتیجهگیری است. و نیز روشن است، هر اندازه که اندیشهورزی در کوران «واقعیتها» صورت گیرد، نتیجهگیری حاصل از آن به «حقیقت» نزدیکتر است. پس، به تعبیر دیگر، فهم تاریخی یعنی «توان درک حقیقت». حال اگر درک حقیقت را که همانا غور در واقعیتهای گذشته، آگاهی از رخدادهای روز، و نگاه هوشمندانه به آینده است، چرخهای نه چندان آسانیاب بدانیم، باید بپذیریم که محدود بودن «حس نیاز به فهم تاریخ» و همگانی نشدن آن، غیرطبیعی نیست. اما هر جامعهای، بنا بر آرمانها یا مصلحتهای خود، خواستار رفع این مانع و یا بالعکس، درصدد نگهداری و حتی استحکام آن است. تلاش برای بالا بردن «توان درک حقیقت» اقدامی آرمانی است؛ و معمولاً قدرتهایی در این راه گاه مینهند که با توسعه حقیقت، زیان نمیبینند. در چنین حاکمیتهایی، مناسبات میان قدرت و مردم، روشن و تعریفپذیر است؛ از این رو همگانی شدن فهم تاریخی، هم به ارتقاء فرهنگ عمومی میانجامد و هم به پایداری قدرت منجر میشود. اما مکتوم ماندن حقیقت و پیش از آن، از دور انداختن چرخه درک حقیقت، مصلحت بسیاری از قدرتهاست. پایداری آنها در خشکیدن حقیقت است نه رویش و نمو آن، چرا که قدرت در مساحتی که از مردم خالی است، به سر میبرد و نسبت حکومت با مردم تعریف ناشده باقی مانده است. بنابراین «فهم تاریخی» فی نفسه امری پسندیده و وجودش برای هر جامعهای امتیاز بزرگی به شمار میرود؛ و از آن سو، نبود این فهم سرچشمه بسیاری از پسرفتهای اجتماعی و فرهنگی است. این قضاوت البته روی کاغذ، پذیرفتنی خواهد بود. اما میدانیم که جوامع را نمیتوان با سهولت زیر یکی از این دو عنوان دستهبندی کرد. اگر حکومتهای بستهای که در شمار قدرتهای مستبد و دیکتاتور هستند و گریزگاهی جز مکتوم نگه داشتن حقیقت ندارند، کنار بگذاریم، در بقیه جوامع، نسبیتی حاکم است که گاه در پشت تلاشهای صادقانه و گاه در پس تبلیغات و تزویر جاگیر شده.
انقلاب اسلامی، ایران را از حاکمیتی که با حقیقت منتهی به فهم تاریخ میانهای نداشت، نجات داد و خودآگاه به کشانده شدن مردم به سوی دستیابی «توان درک حقیقت» کمک کرد. این یاوری بینظیر را در فراز و فرود همه رخدادهای 33 ساله گذشته میتوان مشاهده کرد. به هر نقطهای از این عمر متحول نگاه شود، پر از ردّ پررنگ گامهای مردم است، تا جایی که به زعم ناظران منصف، «فهم تاریخ» از دایره نخبگان فراتر رفته و بیش از آن، در میان مردم قابل جستوجو است. این اتفاق مبارک، قدرت محرکهای است که توان تأثیرگذاری آن در جغرافیای ایران، بلکه در پهنهای به وسعت همه انسانیت همی یافت خواهد شد. باید منتظر بود.
5757