زینب کاظمخواه: علی اصغر بهرامی را همه با نام مترجم میشناسند، مترجمی که خودش نمیداند، دقیقا از چه زمانی این نام رویش مانده است، شاید از دلزدگیهای روزمره یا شاید هم از افسردگی پناه به ترجمه برده است. او حالا در این روزهای زمستانی در خانهاش نشسته و میگوید روزی چند مثقال قرص میخورد تا عفونت ریهاش خوب شود، بهرامی امیدوار است که این زمستان را هم سپری کند.
او این روزها ترجمه نمیکند، میگوید:«حس و حال ترجمه ندارم، ترجیح میدهم بیشتر کتاب بخوانم، الان دارم «جوامع الحکایات و لوامع الروایات» محمد عوفی و شاهنامه ثعالبی را میخوانم، بخشی از این کتاب مربوط به ایران است که محمود هدایت آن را ترجمه کرده است، نمیدانم این هدایت با صادق هدایت نسبتی دارد یا نه؟، من که دارم کتاب را میخوانم.»
او البته برخی از کتابهایی را قبلا ترجمه کرده، هنوز برای انتشار به ناشری ندادهاست،خودش تعبیر «مشتی ترجمه» را برایشان به کار میبرد و میگوید:«مجموعه شعر جوزف برادسکی را ترجمه کردهام، فقط مانده که پیشگفتار آن را بنویسم و به ناشر بدهم که فعلا حس این کار را ندارم.»
مترجم آثاری چون «شب مادر» و «سلاخخانه شماره پنج» گورت ونهگات، اینبار به سراغ ترجمه شعر رفتهاست، خود او هم معترف است که ترجمه شعر نوع خاصی است و با نثر خیلی فرق دارد.
بهرامی بر این باور است: «هر وقت در حال و هوای شعر هستی باید ترجمه کنی، در نتیجه ترجمه شعر کار راحتی نیست. اما به هر حال من شعر را خیلی دوست دارم، روزگاری میخواستم شاعر کبیری شوم، اما به جایش مترجم متوسطی شدم.»
این مترجم شعر گفتن را از دبیرستان و یا حتی از دبستان شروع کرده است و شعرهایش در مجلاتی چون «فردوسی»، «آدینه» و «چیستا» چاپ شدهاند.
او اعتقاد دارد که خیلیها در روزگار گذشته کارشان را با شعر آغاز کردند؛ زیرا شعر زبان ناب است و حشو و زواید ندارد، او در ادامه به این جمله تولستوی درباره شعر استناد میکند که «شعر رستاخیز کلمات است»
بهرامی که آثار زیادی را از ونهگوت و جیجی بالارد و دیگر نویسندگان انگلیسی زبان را به فارسی ترجمه کرده، میگوید که هیچوقت از کارهایش راضی نبودهاست؛«بعضی از ترجمههایم به نظرم خوب است، شاید به خاطر این باشد که دیگران میگویند، خوب است، من هم میگویم خوب است.»
او نمیداند که چگونه که پای به دنیای ادبیات گذاشته است، احساس میکند شاید این موضوع ژنتیکی باشد، چرا که بر این باور است که به هر حال ادبیات جزو فضاهای غیر طبیعی است، او ادامه میدهد:«من با فضاهای طبیعی نمیتوانم ارتباط برقرار کنم حالا که به علت هزار جور بیماری، خانهنشین شدهام خوشحالم که دیگر لازم نیست با فضاهای طبیعی ارتباط داشته باشم.»
این مترجم دنیای ادبیات و هنر را دنیای عجیبی میداند، او میگوید: «آدم نمیفهمد که چطور وارد این دنیا شده است و از آن خلاصی ندارد، برای من ورود به این دنیا خیلی زمان مشخصی ندارد، شاید چیزهایی که داشتم با تمرین و شعر خواندن وسعت پیدا کرد.»
او میگوید: «همیشه کرم کتاب بودم، از 12 سالگی کتابخوان حرفهای شده بودم، در شیراز آقای ولادی نامی بود که کتاب اجاره میداد؛ شبی یک قران یا ده شاهی.»
او کتاب را میگرفت شبها روی پشت بام زیر نور ماه آن را میخواند، پدرش که معلم بود، مخالف خواندن کتابهایی بود که او در آن دوره میخواند، او میگوید:«پدرم فکر میکرد ادبیاتی که میخوانم زندگی را نابود میکند، شاید هم حق داشت، نمیدانم، به هر حال ما در آن گیر کردیم.»
بهرامی در یک روز زمستانی در اتاق کارش نشسته است، عکس ویتمن با ریش بلندش از لای انبوه کتابها به او زل زده و او این شعر سعدی را زیر لب زمزمه میکند:«به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»
57244