این روزها که خبر حذف آقای هاشمی رفسنجانی از دور رقابت های یازدهمین دوره ریاست جمهوری همه جا پخش شده، بعضی از دوستان چنان ناامید و مایوس شده اند که پنداری جهان به پایان رسیده است. من هم تا حدودی اهمیت سیاست را می فهمم. سیاست دائرمدار زندگی همه ماست. ازمیزان جریمه ای که پلیس سر چهارراه برای من و شما تعیین می کند تا کیفیت برنجی که مصرف می کنیم

تا فیلمی که می بینیم و لباسی که می پوشیم همه و همه تحت تاثیر حاکمیت سیاسی است. پس طبیعی است که سیاست دل مشغولی همیشگی ما باشد و برای مان حکم مرگ و زندگی پیدا کند. اما و اما بد نیست کمی هم بیندیشیم برای ما که عمریست مصداق تام و تمام این شعر کلیم هستیم:
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگربه کندن دل زین و آن گذشت
چرا آسمان همواره همین رنگ است؟ این که بگوییم نمی گذارند البته ما را در موقعیت مظلومیت قرار می دهد و از آن جایی که حق همیشه با مظلوم است برنده این تراژدی تاریخی کسی جز ما نیست اما آیا حقیقت ماجرا این است؟

بدون شک پاسخ این پرسش هرچه باشد در این مجال اندک فرصت طرح آن نیست. البته من هم از ابتدای این یادداشت قصد چنین کاری نداشتم بلکه می خواستم بگویم سیاست هراندازه که اهمیت داشته باشد ما یک سر و گردن از آن بلند تریم. جهان به پایان نرسیده و احتمالا به این زودی ها هم به پایان نخواهد رسید. ما محکوم به زیستنیم چه کاندیدای مورد نظرمان رئیس جمهور بشود و چه برای همیشه از صحنه سیاسی روزگار حذف شود. عالم اکبر در درون آدمیزاد است. آنچه در بیرون اتفاق می افتد عالم اصغر است.این حرف من نیست سخن کسانی است که آمده اند تا به من وتو راه و چاه را یاد بدهند.

همه ما می گوییم سیاست مهم است اما اگر از ما بپرسند وزیر کشور دو دوره پیش را نام ببر به زحمت نام اورا به خاطر می آوریم و احتمالا تا چند سال دیگر برای به ترتیب شمردن نام روسای جمهور بعد از انقلاب هم همین مشکل را خواهیم داشت. ممکن است بگویید یکی ازهمین آدم هایی که تو خیلی جدی شان نمی گیری شاید بلایی به سر این آب و خاک بیاورد که همه ما که چه عرض کنم حتی دنیا نیز نام اورا برای همیشه به خاطر بسپارد. شاید. هرچیزی احتمال دارد اتفاق بیفتد اما اگر قرار است بنشینیم و خیال بافی کنیم و احتمالات را بررسی کنیم چرا خیال های خوب و خوش آب و رنگ نبافیم؟ من اشعری مسلک نیستم. دست کم وقتی یادداشت سیاسی می نویسم برای تکاپوی فردی و فهم و دانش انسانی اهمیت بسیار قائلم  منتهی برایم جالب است که ما ایرانی ها چه طور در زندگی روزمره برای تلاش و کوشش هیچ شانی قائل نیستیم و همه چیز را به چرخ و فلک و تقدیر حواله می دهیم اما به امر سیاسی که می رسیم آدمیزاد را فعال مایشاء فرض می کنیم؟

کمی بیندیشیم آیا آن که می خواهد زمام امور را در دست بگیرد می تواند عالم و آدم دیگری بنا کند؟ اصلا دلیل سرخوردگی بسیاری از دوستان همین تصور عجیب و غریبی است که از سیاست و آدم های سیاسی دارند. تصوری که هیچ دخلی به عالم واقع ندارد.

پرحرفی نکنم. غرض این که دوستان: من و شما هنوز برای تماشای این جهان و آموختن از گذشت روزگار فرصت های بسیار پیش رو داریم. در همین هشت سالی که گذشت کم چیز یاد گرفتیم؟ فهمیدیم عقل چیزخوبی است، دانش مهم است،اخلاق امر بی اهمیتی نیست،شعارزیادی ضررهای زیادی دارد، فرهنگ و هنربرای یک جامعه ضروری است،جامعه بین المللی کشک نیست،مدرک دانشگاهی کاغذپاره نیست،مفاهیم مقدس و معنوی اگر خرج سیاست بازی شود عواقب بدی خواهد داشت و... بسیاری چیزهای دیگر که اگر صدسال درسش را می خواندیم نمی فهمیدیم. حالا فهمیده ایم.ازاعماق جان و بن دندان هم فهمیده ایم. شاید چیزهای زیادی از دست داده باشیم اما چیزهایی که به دست آوردیم هم بسیار بوده اند. هم بسیار بوده اند و هم با ارزش. بله، شما هم خیلی سخت نگیرید. هنوز کلی کتاب خوب برای خواندن هست، کلی فیلم خوب برای دیدن، کلی موسیقی خوب برای شنیدن، و...خیلی چیزهای دیگر.راستی عنوان این یادداشت برگرفته از عنوان رمان شاهرخ تندروصالح است: ما از تفنگ ها یک سروگردن بلند تریم. عنوان جالبی است نه؟        
 

منبع: خبرآنلاین
"