ازهمان روزی که جنگ به پایان رسید عده ای که زندگی بی شیله و پیله در جبهه های جنگ را تجربه کرده بودند و زندگی شهری خیلی با طبع و طبیعت آن ها سازگار نبود دلشان برای روزهای از دست رفته تنگ شد. یادم هست وقتی یک سال بعد احتمال جنگ در خلیج فارس مطرح شد چه قدر بعضی از این دوستان ذوق کردند.

جنگ رودررو با آمریکایی ها رویایی شیرین بود که هر مبارز انقلابی ضد استکباری ای آن را در سر می پروراند. آن هایی که دلشان برای روزها و شب های خاطره انگیز جبهه ها می تپید به این می اندیشیدند که این بار به جنگ دشمن اصلی خود می روند. آن جنگ هیچ وقت رخ نداد اما حسرت جنگ به دل آن هایی که به فضای جبهه و جنگ حس نوستالژیک داشتند،ماند. حسرتی که هم قابل فهم بود و هم قابل احترام. مردان و زنانی که بی ادعا در جبهه های جنگ حضور می یافتند آرزوهای بزرگی در سر داشتند.آن ها می خواستند تا رفع فتنه در عالم از پای ننشینند و تا هنگامی که ظالمی هست و برمظلومی ستم می رود سلاحشان را برزمین نگذارند. این که این آرزوها چه قدر واقع بینانه بود و امکان تحقق داشت حرف دیگری است اما چیزی که نمی توان آن را نادیده گرفت صدق و صفا و دردمندی کسانی بود که نه در سر سودای وکالت و وزارت می پروراندند و نه بابت آن همه حماسه و فداکاری از کسی طلبی داشتند. آن ها با خدای خود معامله کرده بودند و کیست که نداند آن که با خدا معامله می کند عاشق است و در عاشقی کسی به سود و زیان نمی اندیشد که محاسبه گران کاسبند نه عاشق. آری، ما اگرچه صرفا  تماشائیان آن حماسه های بزرگ و فراموش ناشدنی بودیم اما با عزیزانی که خالق آن حماسه های عظیم بودند همدل بودیم و همسخن. متاسفانه آن دلتنگی ها و نوستالژی بازی های عاشقانه مثل خیلی از مفاهیم بلند و متعالی این سال ها افتاد دست مشتی سیاست باز. سیاست بازانی که بی رحمانه آن مفاهیم را پای مطامع سیاسی قربانی کردند و به جای بیان حقایق تاریخی به انتقام از رقبا و مخالفان سیاسی خود پرداختند. مشخصا درباره کسانی سخن می گویم که این سال ها در سالگرد پذیرفتن قطعنامه598 ازسوی ایران به عقده گشایی می پردازند و حرف هایی می زنند که بوی بی انصافی و خصومت و کج سلیقگی و وهن بنیانگذار جمهوری اسلامی از آن به شدت به مشام می رسد. این که دو- سه نفر قطعنامه را به امام خمینی تحمیل کردند که از قضا همان دو- سه نفرامروز جایی در سیاست های رسمی جمهوری اسلامی ندارند نکته بسیار جالبی است که از نظر هیچ منصفی پنهان نمی ماند. وآن وقت از آن سه نفر یکی وزیر صنایع بوده. یعنی وزیر صنایع در زمان امام آن قدر قدرت داشته؟ پس بقیه چه کاره بوده اند؟ آیا مخالفت با عده ای باید کار را به آن جا برساند که ما حتی به نتایج منطقی حرف هایمان نیندیشیم؟ دیگر این که این بزرگواران به گونه ای از پذیرش قطعنامه سخن می گویند که انگاری جنگ فی نفسه امری بسیار پسندیده است و آن ها که مسبب پایان یافتن جنگ بوده اند گناهی نابخشودنی مرتکب شده اند. من نمی دانم چه اصراریست که انقلابی گری را با خون و هیاهو و بزن بزن مترادف کنیم. چند روز پیش هم بزرگوار دیگری فرموده است اگر جک استراو به تهران بیاید با گوجه فرنگی به او حمله می کنم. لابد این هم شیوه دیگری برای دفاع از ارزش هاست. نمی دانم چرا یاد این جمله افتادم: بهترین راه تخریب یک چیز دفاع بد ازهمان چیز است. 

منبع: خبرآنلاین