سیدصادق روحانی: اعتدال، میانه روی ، تدبیر و عقلانیت شعارهایی بودند که حجت الاسلام حسن روحانی در زمان انتخابات آنها را مطرح کرد و به وسیله آنها توانست اعتماد مردم را به خود جلب کند. اما این شعار اعتدال و میانه روی به چه معناست؟
در مباحث مربوط به اندیشه سیاسی بحثهای زیادی درباره رادیکالیسم و مفهوم متقابل آن یعنی اعتدال و میانهروی وجود دارد. به منظور بررسی علمی مفهوم اعتدال میزگردی در کافه خبرآنلاین با حضور دکتر سید احمد موثقی و دکتر سید رحیم ابولحسنی اساتید گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد. در این میزگرد مفهوم اعتدال از منظر اندیشه سیاسی ، توسعه سیاسی و جامعه شناسی سیاسی مورد بررسی قرار گرفت. همچنین پس از آن به بررسی این مفهوم در دولتهای پس از انقلاب پرداخته شد. مشروح این گفت وگو را در ادامه بخوانید:
در مباحث مربوط به علم سیاست ، دو مفهوم اعتدال و افراط به چه معنایی هستند؟
ابوالحسنی: بحث اعتدال و در مقابل آن افراط در حوزههای مختلفی از جمله سیاست، اقتصاد ، فرهنگ و حتی روانشناسی امکان طرح دارد. در حوزه سیاست معمولا خط مشیهای سیاسی را به دو حوزه کلی تقسیم میکنند. جریان راست و جریان چپ. در جریان راست رادیکالیسم به معنای محافظه کاری تند میشود. وقتی از این تندی فاصله گرفته و به سمت مرکز برویم میشود میانهروی. محافظهکاران تند کسانی هستند که به هیچ وجه حاضر به تغییر در سیستم نیستند، ساختار سیاسی موجود را ساختار مطلوب می دانند و معتقدند هر گونه نگاه انتقادی و تحولطلبانه کار بسیار بدی است. میانه روها معتقدند که ساختار سیاسی ساختار خوبی است ، نظام سیاسی نظام مطلوبی است اما یک سری اصلاحات جزئی باید انجام بشود. جریان چپ هم به دو دسته تقسیم میشود. چپ افراطی را اصطلاحا انقلابیون میگویند، که معتقدند ساختار به کلی نامطلوب است و این باید دگرگون شود. روشهای پیشنهادی هم روشهای خشونت آمیز و انقلابی است که معمولا مارکسیستهای تند اواسط قرن بیست طرفدار این بودند. نیروهایی هم بین وسط و چپ تند هستند که به آنها اصلاحطلبان میگویند. اینها معقتدند که ساختار سیاسی در کلیت آن مطلوب است اما نیازمند تغییرات است که این تغییرات نیز باید تدریجی و صلح آمیز باشد. باید ساختار و خط مشیها را تغییر داد اما با روشهای مسالمت آمیز. در این میان یک گروه هم هستند که در میان راستها و چپها هستند که شهرت دارند به لیبرال. اما به اینها لیبرال هم نمیتوان گفت. بعضیها اینها را ملیها میخوانند. اینها کسانی هستند که در وسط قرار میگیرند و یک مقدار مشی و نگاهشان راستگرایانه است و معتقدند که کلیت نظام و ساختارها باید حفظ بشود اما معتقدند که ساختارهای جزئی باید اصلاح بشود. اینها معتقد به تغییرات مستمر، تدریجی و مداوم هستند.
اصلاحطلبان و محافظهکاران را در اصطلاح علمی با همین نامها شناخته میشوند یا از اصطلاحاتی مانند رفرمیست استفاده میشود؟
ابوالحسنی: اصلاحطلبان همان رفرمیست (reformist)هستند. رفورم یعنی تغییر در ساختار. محافظه کاری هم کنسرواتیسم(Conservatism) میشوند.
در ایران اگر بخواهیم مثال بزنیم راست سیاسی ما در هر رژیمی فرق میکند. در رژیم پهلوی سلطنتطلبان راست میشوند و در مقابل هم همه کسانی که معتقد بودند باید در رژیم تغییر ایجاد کرد. البته چپهای آن دسته هم دو دسته بودند. چپهایی که معتقد بودند با مسالمت باید رژیم عوض بشود.
در نیروهای چپ پیش از انقلاب داشتیم نیرویی که با مسالمت در پی تغییر باشد؟
ابوالحسنی:بله. نهضت آزادی را می توان در این قسمت قرار داد. معتقد بودند که قانون اساسی خوب است منتها نخبگان باید تغییر بکنند و روش هم باید مسالمت آمیز و تدریجی باشد. چپهای دیگر هم معتقد به اصلاحات تندتری بودند و به مشی مسلحانه هم عمل میکردند.
از لحاظ اقتصادی معمولا سوسیالیتها را چپ مینامند و نظام سرمایه داری را راست میگویند. آن وقت برخی هم سوسیال دموکرات بودند یعنی برخی از مشیها سوسیالیسم و لیبرالیسم را با هم ترکیب میکردند و این هم میشد اعتدال. از لحاظ فرهنگی هم سنت یعنی نظام حاکم است و مدرنیته هم جریان چپ است. یک حد وسط هم پذیرش مدرینته مفید و عدم پذیرش مدرنیته مضر میشود حد اعتدال.
زمینه رسیدن به اعتدال چیست؟ آیا همواره رسیدن به اعتدال در هر حکومت و نظامی مطلوب است؟ اگر مطلوب است برای آن چه زمینههایی نیاز هست؟
موثقی: مسلما اعتدال مطلوب است. اعتدال برخواسته از عقل و علم و کارکارشناسی و واقعبینی است. وقتی عقل، علم، کارکارشناسی و واقعبینی باشد پیچیدگی مسایل اقتضا میکند که با تدبیر و ملایمت و صبر و حوصله و نگرش چند بعدی و به صورت تدریجی تغییرات را دنبال بکنند. مسلما مخالفت با تغییرات به معنای محافطهکارانه و سنتی جواب نخواهد داد . جوامع به صورت گریزناپذیر در حال تغییراند. چه از نظر فکری و چه از نظر اجتماعی و اقتصادی، به خصوص در دوره حاضر که در فرایند جهانی سازی هستیم ، تغییرات گریزناپذیرند. بنابر این رویکرد محافظه کارانه به معنای مخالفت با تغییر، چه ذهنی و چه عینی، اساسا رکود و عقب ماندگی را تشدید می کند. از آن طرف هم احساسی و ایدئولوژیک و خارج از عقل و علم و منطق و واقع بینی ( به معنای ایدئولوژیک در غالب ایدئولوژیهای مختلف) میتواند بنیانکن باشد و جواب نمیدهد و بیشتر به نابسامانی دامن میزند. رویکردهای ایدئولوژیک معمولا همه چیز را سیاه و سفید میبینند و درگیر سادهاندیشی و جزم اندیشی هستند. به آن معنا افراط خلاف عقل و علم و واقع بینی است و نه تنها تغییر به جایی نمیرسد بلکه به تغییرات مطلوب آسیب میرساند. تغییر باید عقلانی، علمی و کارشناسی و به صورت نهادینه ، چندبعدی و سیستمی باشد. در مباحث مربوط به نوسازی این مطرح است که تغییرات باید یک پارچه و چندبعدی باشد. این یک نگاه سیستمی میخواهد. بنابر این اعتدال در کلیت خوب است. پیش نیاز آن دو وجه دارد. یک وجه گفتمانی دارد و به طرز تلقیها و طرز فکرها و ایستارها مربوط میشود. همینطور یک وجه ساختاری دارد. باید پیش نیازهای آن را در این دو حوزه دنبال کرد. در فضای فکری ، فرهنگ و گفتمان حاکم، در میان نخبگان یک گفتمان عقلانی، علمی، مدرن و مبتنی بر علم و کار کارشناسی و واقع بینی باید حاضر باشد. در حوزه گفتمان این باید غالب بشود. در سوی دیگر در ساختارهای اجتماعی هم باید ببینیم که جامعه از نظر طبقاتی و گروهبندیهای اجتماعی در چه سطحی است. مثلا همه چیز در دست دولت است،دولت رانتی است، اگر هیچ فضایی برای رقابت و کارآفرینی توسط بخش خصوصی قائل نباشد در واقع پایه اقتصادی و اجتماعی اعتدال مخدوش است. طبقه متوسط پایه اصلی گفتمان اعتدال میتواند باشد. وقتی شکاف زیاد بین فقیر و غنی وجود داشته باشد و اکثریت فقیر و دارای کمبود باشند، هرچه قدر هم بگویید اعتدال این اعتدال در میان اکثریت فقیر و محروم راه باز نمیکند و فقیر و محروم این استعداد را دارد که چپ و رادیکال بشود.
ابوالحسنی:بگذارید من این بحث را از یک منظر دیگر هم بگویم. باید یک بحثی را بازکنیم که این در جامعه ما مطرح بشود و بیاییم در باره این در ایران کار کنیم. ما به دوسبک میتوانیم درباره این تغییر و اعتدال و تحول بحث کرد. ما باید کاری بکنیم که به درد کشورمان بخورد. یکی اینکه ما بیاییم یک سری نظریاتی که پیرامون تغییر وجود دارد را احصا کنیم ، بعد بیاییم اینها را در ایران منطبق کنیم. نظراتی که درباره شرایط تغییر و شرایط اعتدال نظر میدهند نظرات مختلفی هستند. حد اقل این نظریات را میتوان به دو دسته پوزیتیویستی یا علت یابی و نظریات تفسیرگرایی تقسیم کرد. در نظریات پوزیتیو به عنوان مثال نظریات مارکسیستی یا نظریات ساختارگرایانه را می توانیم بررسی کنیم. یا نظریات تفسیرگرایی مانند نظریات فرهنگی را مورد بررسی قرار دهیم. ما حداقل 15 الی 20 نظریه داریم که می توانیم این نظریات را در ایران بررسی کنیم.
هرچه قدر هم بگویید اعتدال این اعتدال در میان اکثریت فقیر و محروم راه باز نمیکند و فقیر و محروم این استعداد را دارد که چپ و رادیکال بشود.
یک راه دیگر هم این است که بدون توجه به این نظریات و در غالب یک چهارچوب کلی که به آن نظریه گراند تئوری (grounded theory) میگویند ، بیاییم در ایران درباره جامعه شناسی تاریخی کار کنیم. چه علل و عواملی در ایران موجب تغییر ، اعتدال یا افراط و ثبات یا ناپایداری میشود؟ متاسفانه در کشور ما به این علت که ما علم بومی نداریم، و شعار آن را میدهیم، به این علت که رفتار علمی و ذهن علمی نداریم و تحلیلهای ما علمی نیست، بدون اعتنا به نظریات علمی یک سری چیزهای واهی میگوییم. پیشنهاد بنده این است که حداقل درباره 200 ،300 سال پس از صفویه یک کار جدی بکنیم و ببینیم که علل و عوامل تغییر، افراط و ثبات چه بوده است. نه تغییر بالذات خوب است و نه ثبات. اساسا ثبات که امکان پذیر نیست، جهان در حال تغییر است و جامعه هم در حال تغییر است و امکان ایستایی وجود ندارد. کسی که میخواهد بایستد مانند کسی است که میخواهد در برابر رودخانه بایستد. اگر کسی بخواهد جلوی یک رودخانه را ببندد، این رودخانه پشت آن انباشت میشود و تبدیل به یک نیروی عظیم میشود و آن را میشکاند. یکی از مشکلات و زمینههای رادیکالیسیم تحجر و ایستایی است. برخی فکر میکنند که می توانند جلوی تغییر را بگیرند. جهان و طبیعت در حال تغییر است، جامعه هم در حال تغییر است. وقتی میگوییم جامعه در حال تغییر است یعنی گروهبندی های اجتماعی و ساختارها در حال تغییراند. پیشنهاد من این است که چه عللی موجب تغییر میشود باید به صورت بومی کار کرد. یعنی درباره ایران مطالعه موردی انجام داد. نگاه ما هم باید بدون توجه به پارادایمهای علمی باشد و ببینیم که چه متغیرهایی تاثیر داشتند. هرچه تعداد پارادایمهای علمی وجود دارند بر روی ایران تطبیق بدهیم. هردوی اینها مناسب است. اگر کسی یک محقق زبردست باشد، راه اول یعنی بدون پارادایم بهتر است اما اگر اینگونه نباشد لااقل انطباق این پارادایمها میتواند موثر باشد.
اگر دولتهای بعد از جنگ را در نظر بگیریم میبینیم که دولت آقای هاشمی یک دولت اعتدالی بودند. دولت آقای خاتمی به سمت چپ و اصلاحطلبی و رفرمیسم میرود و دولت آقای احمدینژاد هم بر خلاف آن به شدت به سمت راست رادیکال مایل میشود. در نهایت هم باز یک دولت با شعار اعتدال روی کار میآید. علت این حرکت پاندلی در سیاست ایران چیست؟
ابوالحسنی: من این تقسیم بندی شما را قبول ندارم. شما وقتی میخواهید دولتی را تحلیل کنید باید خط مشیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی آن را کنار هم بگذارید. اعتدال هم به معنی مخلوط کردن نیروها نیست.اعتدال یعنی شما یک خط مشی را انتخاب کنید و متناسب با آن نیرو برگزینید. اینکه من 4 تا چپ و 4 تا راست و 4 تا میانه انتخلب کنم به معنی اعتدال نیست. این را میگویند یک ترکیب نامانوس. این مشکل را دولت آقای هاشمی هم داشت. ضمن احترام خاصی که نسبت به همه نخبگان سیاسی مصلح دارم، آقای هاشمی هم نتوانست که این ترکیب را درست کند. گذاشتن یک نیروی راست و یک نیروی چپ در کابینه به معنی اعتدال نیست. وزیر علوم آقای هاشمی در کابینه دوم هیچ سنخیتی با وزیر کار ایشان نداشت. اصلا آدم علمیای نبود. وزیر کشور ایشان در سطح وزارت کشور نبود. شما در ایران یک ترکیب نیروها دارید که این نیروها در حال خنثی کردن هم هستند. برخی میگویند این ناشی از ساختار قانون اساسی است، برخی معتقدند این ناشی از ساختار اجتماعی ایران است. برخی دیگر معتقدند که این ناشی از ساختار فرهنگی کشور است. در زمان آقای هاشمی هم نیروهایی در کل سیستم وجود دارند که دارند همدیگر را خنثی میکنند و آقای هاشمی هم به خاطر اقتداری که داشت میتوانست به نوعی اینها را جمع کند. اما این دلیل بر این نیست که دولت ایشان دولت اعتدالی است. اعتدال باید تعریف بشود. در دولت آقای هاشمی اصلا امکان نداشت که دولت اعتدالی شکل بگیرد. شما کشوری داشتید که انقلاب کرده بود و بلافاصله پس از آن جنگ شده بود و به تازگی این جنگ تمام شده بود و این جنگ هزار میلیارد دلار هزینه به کشور تحمیل کرده بود. امکان دولت اعتدالی وجود ندارد. در این فضا شما باید یک دولت اقتدارگرای مصلح بیاورید که جامعه را بسازد.
دولت آقای خاتمی هم تداوم دولت آقای هاشمی بود و تغییر خاصی رخ نداد. در یک قسمتهایی یک نیروهایی وارد شدند که تضاد در میان نیروها را واضحتر کردهاند. مجلس تنش بیشتری نسبت به دستگاه اجرایی نشان داد. اصلاحات که میگوییم هم همه جانبه تعریف نشده است بلکه فقط به سمت اصلاحات سیاسی رفتیم. دولت آقای احمدینژاد هم اصلا دولت به معنی یک پارچه نبود. دولتی بوده که به لحاظ اقتصادی به دنبال سوسیالیسم بود. این را که نمیتوان محافظه کار خواند. فرهنگ هم اساسا در دست احمدینژاد نبود. نیروهای ایشان فرهنگی نبودند و ذهن فرهنگی نداشتند. شعارهای فرهنگی را مطرح کردند و بحث مهدویت را مطرح کردند و معلوم نشد که این کسی که بحث موعود را مطرح کرد از تشکیلات خود ایشان بوده یا از جای دیگری آمده است. از آن طرف هم امکان حضور یک سری محافظهکاران رادیکال در جامعه را به وجود آورد که با اینها همخوانی نداشتند. فقط فضا برای یک نوع رادیکالیسم سنتگرا آماده شد. ضمن اینکه ایشان از لحاظ سیاسی هم یک نیروی تند و اقتدارگرا بود. خط مشی سیاسی اگر اقتدارگرایی است باید ساختار اقتصادی و فرهنگی هم باید به سمت اقتدارگرایی برود. اینها باید هماهنگ باشد. بنابراین نمیتوان گفت که احمدینژاد یک نیروی خاص بوده است.
واقعیت این است که ایران از مشروطه تاکنون دستخوش یک تحول فرهنگی است. متاسفانه دو تضاد جدی در اینباره قرار گرفته است. یک عده افراد توسعه گرا که خیرخواه هستند و معتقدند که باید کشور را بسازند. به این معنا توسعهگرایی با دموکراسی سازگار نیست. توسعه گرایی به یک اقتدارگرایی نیاز دارد. یعنی ما به یک دیکتاتوری مصلح یا دموکراسی هدایت شده نیاز داریم. مطلب دوم فسادی است در کشورهایی که دستخوش تحول هستند وجود دارد. فساد سیاسی که اقتدارگرایی غیر مصلح است و فساد اقتصادی. در زمانی که رهبر بزرگی داشته باشیم که بتواند همه را مدیریت کند میتوانیم به سمت توسعه برویم. فقدان یک رهبر مقتدر ، باعث کشمکش های سیاسی شده است و هر از گاهی یک عده فضای سیاسی را به سمت خود میبرند. به نظر من بردن فضای سیاسی در سال 88 یک بردن طبیعی نبوده است. اگر ما اجازه میدادیم که در انتخابات 84 فرایندی ادامه پیدا کند که ادامه دولت آقای هاشمی و خاتمی بود ما به یک ثبات میرسیدیم. متاسفانه یا مدیریت انتخابات یا عدم درایت نیروهای سیاسی منتهی شد که در 84 نیرویی آمده است که نتوانسته فرایند 16 سال قبل را ادامه بدهد و این آمده و پارادوکس سیستم را بیشتر کرده است. من انتخابات 84 را انتخابات طبیعی نمیدانم، انتخابات 88 که اصلا طبیعی نیست. اگر انتخابات 84 یک انتخابات طبیعی بود و یک نیروی متعادلی بعد از دولت سازندگی و اصلاحات قرار میگرفت ما دچار این وضعیت پاندولی نمیشدیم.
موثقی:در ایران ما استعداد افراط زیاد داریم. هم از نظر فکری و هم از نظر اقتصادی-اجتماعی زمینه برای اعتدال فراهم نیست. البته باید تلاش بکنیم که زمینه برای اعتدال را هم از نظر فکری و هم از نظر اجتماعی- اقتصادی فراهم بکنیم. ولی به دلایل عمیق تاریخی ، فکری و اقتصادی و اجتماعی ما استعداد افراط داریم و موجی هستیم. امواج، هیجانات ، احساسات و تودهگرایی با رویکردهای عقلانی، علمی و واقع بینی ها جور در نمیآید. ما هم از گذر سنت موجی میشویم و هم موج مدرنیته ما را میگیرد. برداشت من این است که این شکاف راست و چپ حول محور مسایل اقتصادی بود ، در جلوتر که میآید این شکاف میشود شکاف مذهبی و سکولار. مسئله این است که در دولتهای بعد از انقلاب که شما اشاره کردید، برداشت من این است که هرچقدر ما ایدئولوژیک، انتزاعی و جزم اندیشانه و مطلقگرایانه و احساسی و تودهای عمل بکنیم، این افراطی میشود. این میتواند از موضع چپ باشد یا راست. مثلا بعد از انقلاب تیپهای مذهبی و چپ های ما جهتگیریهای سوسیالیستی داشتند و به بخش دولتی اهمیت میدادند. در زمان دیگر میتواند راست ما همین موضع را داشته باشند. به نظر من دوره 8 سال گذشته در واقع راست افراطی بود. به نوعی بنیادگرایی بود. هشت سال گذشته یک نوع رویکرد سلفی بود. این میتواند شعارهای سوسیالیستی هم بدهد و صحبت از فقیران و عدالت بکند. در فاشیسم هم صحبت از فقیران، دهقانان و عدالت وجود دارد. اما این جنبه احساسی، ایدئولوژیک و رمانتیک دارد و مبنای عقلی، علمی و کارشناسی ندارد. ما پس از انقلاب دچار آشفتگی پارادایمی هستیم و در محورهای فکری- فرهنگی، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی نتوانستهایم بین سنت و مدرنیته جمع کنیم و متناسب با شرایط خاص ایران به یک مبنای صحیحی برسیم. دوره هاشمی و خاتمی هم یک رویکردهای ایدئولوژیک دارند. مثلا دوره آقای هاشمی گرایش به اقتصاد بازار و اهمیتی که در دوره اول به تجویزهای صندوق بین المللی پول میدادند یک مقداری پیشاهنگام بودند و در مسئله توزیع و رسیدگی به طبقات محروم و پایین توجه نشد. در دوره هاشمی هم باز یک مقداری پراگماتیسم حاکم بود و از شعار و احساس فاصله گرفته شده بود. هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی اما شاهد هستید که چه مخالفتهایی اتفاق میافتاد. این مخالفتها هم از جناح چپ مذهبی بود و هم از جناح راست و بازار و موتلفه. دوره خاتمی هم از نظر اقتصادی دنباله دوره هاشمی بود ولی در بعد سیاسی تاکید زیاد بر توسعه سیاسی بدون اینکه مقدمات آن فراهم باشد، این یک مقداری پیشاهنگام بود. دموکراسیای که اکثریت مردم آن از نظر معیشت و تولید و کار و درآمد دچار کمبود هستند. خاتمی و هاشمی را هم در مجموع میتوانیم بگوییم که معتدل و عقلانی و دارای مشی اصلاحطلبانه و تغییر تدریجی بودند. ولی دوره هشت ساله اخیر یک رویکرد بنیادگرایانه و از موضع سنت و بسیار افراطی بود. بهانه آن هم همان نارساییهایی بود که دورههای قبل بوده است. این هم خیلی پرهزینه بود. این حرکت، پاندلی، چرخیدن به سمت رشد اقتصادی، چرخیدن به سمت عدالت و توزیع، حکایت از آن مشکلات عمیق تاریخی ، مشکلات فکری و آشفتگیهای پارادایمی در ذهن نخبگان ما و از سوی دیگر مشکلات ساختاری دارد. در واقع اقتصاد ما تحت تاثیر نفت یک اقتصاد دولتی و رانتی است. دولت ما هم یک دولت رانتیر است. همه چیز دولتی است و بخش خصوصی در این هشت سال له شد و کارآفرینی که تازه میرفت جان بگیرد در این هشت سال له شد و از بین رفت. این دولت به عنوان عدالت و توزیع بود اما تولید ثروت از بین رفت و درآمد نفتی توزیع شد و تخصیص غیر بهینه منابع بیشتر به طبقه متوسط و بخش خصوصی آسیب رساند. یک رویکردی احساسی و ایدئولوژیک از موضع راست و سنت بود،اگرچه شعارهای سوسیال هم میداد، که این خود نشانگر همان آشفتگی پارادایمی وذهنی است و هیچ منطق علمی و عقلانی ، استدلالی و نظاممند ندارد. در حوزه سیاسی هم همه چیز شخصی است و هنوز نهادینه نشده است. سیاست ما جنبه شخصی دارد. نهادهای مدنی در هشت سال گذشته سرکوب شده اند و احزاب نقش ندارند. احزاب در اینکه عقل و علم جایگزین بشود و کادرسازی انجام بگیرد تاثیرگذار هستند تا ما بتوانیم از افراط و تفریط فاصله بگیریم و به سمت اعتدال برویم. ما در این سالها فعالیت احزاب و تشکلها نداشتیم و هرچه که بوده جنبه فرمالیته داشته است. به شکلهای مختلف رویکردهای حذفی بوده است و نیروهای مختلف حذف شده اند. در واقع نظام سیاسی به سمت دفع و طرد رفت به جای اینکه نیروها را جذب کند و به سیستم وارد بکند. این است که نارضایتیها از سیستم بیرون میرود و انباشته میشود و حالت افراط پیدا میکند. بنابراین دولت و حاکمیت که افراطی شد، مخالفتها هم افراطی میشود. در واقع نظام سیاسی در قالب قانون اساسی و بالاتر از آن در آن چهارچوبهای فکری و زمینهای دچار آشفتگی است. رویکرد به شدت ایدئولوژیک است و عقل ، علم و کارکارشناسی و واقعبینی در سیاست داخلی و خارجی سست و ضعیف است و نهادینه و قانونمند نیست. به همین دلیل نظام سیاسی به شدت ضعیف شده است و انسجام اجتماعی به شدت آسیب دیده است. این دوره هشت ساله آقای احمدینژاد ما یکی از ضعیفترین دولتها را داشتیم که مراجع متعدد قدرت وجود داشت.
ابوالحسنی: به نظر من اینکه شما میگویید ما یک حرکت پاندلی داشتیم من میخواهم یک توضیحی در این باره بدهم. زمانی این امکان پذیر است که در جامعه شما امکان شکلگیری گفتمان را بدهید و این برای جوامع آزاد است. در جوامع آزاد هست که یک گفتمانی میآید و نیروی خود را جمع میکند و برنامه میدهد ، مسئله راتعریف میکند و در نهایت هم مدعی میشود که میتواند مسئله را حل کند. بعد هم تا زمانی که بتواند مسایل را حل کند در جامعه پایگاه دارد و زمانی هم که از حل آن ناتوان میشود پارادایم رقیبی میآید و مطرح میشود و جایگزین میشود. در کشور ما مداخله سیاسی مرکزیت حاکمیت امکان شکلگیری گفتمان را نمیدهد. چون این امکان شکلگیری وجود ندارد جامعه در این وضعیت پارادوکسیکال باقی میماند. ما از بعد از مشروطه این مشکل را داریم. دوره اقتدارگرایی رضاشاه، بعد یک دوره 10-12 ساله پرتنش را داشتیم، بعد مداخله خارجی اجازه شکلگیری گفتمان را نداد. بعد یک اقتدارگرایی شدید شکل گرفت. بعد هم انقلاب شده است که ما نمیتوانیم بگوییم یک گفتمان از درون شکل گرفته است بلکه یک انفجار در سیستم رخ داده است. بنده خودم از نسل انقلاب و از نیروهای انقلاب هستم ولی اینجوری نبود که یک گفتمانی شکل بگیرد. یک مبارزه برای "نه" گفتن شکل گرفته بود. مردم رژیمی را سرنگون کردند بدون آنکه یک گفتمان مدونی شکل گرفته باشد.
این یک واقعیت است. اول حکومت اسلامی بوده، بعد شده جمهوری اسلامی و بعد یک قانون اساسیای شکل گرفته که خیلیها معتقداند که بر مبنای یک گفتمان نیست. گفتمان لیبرالی در آن هست، گفتمان سوسیالیستی در آن هست، گفتمان اسلام سنتی در آن هست، گفتمان اسلام مدرن هم در آن هست.
دوره خاتمی هم از نظر اقتصادی دنباله دوره هاشمی بود ولی در بعد سیاسی تاکید زیاد بر توسعه سیاسی بدون اینکه مقدمات آن فراهم باشد، این یک مقداری پیشاهنگام بود.
ما هم متاسفانه بعد از انقلاب درگیر جنگ شدیم و جنگ امکان ایجاد یک جامعه آزاد که در آن تعامل وجود ندارد. من معتقدم دخالت حکومت مرکزی یا مداخله خارجی امکان شکلگیری گفتمان در ایران را به وجود نیاورده است. ما پس از دوره جنگ یک گفتمانی توسط آقای هاشمی در حال سازماندهی شدن بود. البته نمیخواهم بگویم که این شکل گرفت. در همان کابینه آقای هاشمی هم لیبرالها بودند و هم سوسیالها. طرفداران خط مشیهای جهانی هم بودند و مخالفان آن هم بودند. باید اجازه داده میشد که این گفتمانها شکل بگیرند. راه حل این دو چیز است. در برخی از کشورها یک دیکتاتوری مصلح میآید و نظام اقتصادی و اجتماعی را(بر اساس تئوریای که اول باید اقتصاد شکل بگیرد بعد سیاست) میسازد و کم کم جامعه توانایی پیدا میکند که به مرحله آزادی سیاسی برسد. یک نظریه دیگر این است که یک دموکراسی هدایت شده شکل بگیرد. آن دیکتاتوری مصلح را آقای نهرو مطرح کرد. دموکراسی هدایت شده مشی امام بود که به جامعه اجازه انتخاب میداد اما در بزنگاهها مدیریت میکرد. امام اول نظریه حکومت اسلامی را مطرح کرد، بعد که بحث جمهوری شد ایشان بحث جمهوری اسلامی را مطرح کردند. ایشان بحث ولایت فقیه را مطرح نکردند. امام با همان قانون اساسی مدون مرحوم حسن حبیبی موافق بودند. همان پیشنویسی که از قانون اساسی فرانسه گرفته شده بود و در آن ولایت فقیه نبود. همه شهادت میدهند که امام فرمودند که همین را بروید و به رای بگذارید. منتها نهضت آزادی فکر کردند که اگر مجلس موسسان تاسیس شود این قانون اساسی یک مقدار لیبرالتر میشود. ظاهرا مرحوم طالقانی پیشنهاد مجلس خبرگان را میدهند
و خبرگان هم از دل جامعه سنتی در آمدند .
به این میگویند دموکراسی هدایت شده. در همین نظام ولایت فقیه در اوج جنگ امام اجازه دادند که انتخابات آزاد مجلس اول و دوم و سوم شکل بگیرد. ما در مجلس اول و دوم و سوم نظارت استصوابی نداشتیم. ایشان در جریان مجلس اول درباره بند جیم جلوی شورای نگهبان ایستادند. ایشان روح جامعه را میفهمیدند و میخواستند که جامعه رشد کند. منتها آن جایی که جامعه احیانا میخواست درگیر خطربشود میایستادند مثلا گفتند من به جمهوری اسلامی رای میدهم نه یک کلمه زیاد ونه یک کلمه کم. این را میگویند دموکراسی هدایت شده. آنجا اجازه ندادند که غیر از جمهوری اسلامی شکل بگیرد ولی جامعه را آزاد میگذاشتند. اجازه دادند که روحانیتی که در طول تاریخ اساس آن بر وحدت بود ، در درونش شکاف ایجاد بشود. به نظر من ما به این مسئله توجه نداریم. امام پذیرفت که دو اسلام داریم. امام در سال 66 در اوج جنگ ، در اوجی که ایران دچار بحران جنگ است و دچار عقب افتادگی نظامی هستیم و تهران زیر بار موشکهای صدام است، ایشان اجازه میدهد که روحانیت تجزیه بشود. به این میگویند دموکراسی هدایت شده. ما در کشورهای جهان سوم دموکراسی محض نمیتوانیم داشته باشیم. اگر داشته باشیم دچار همین تنشهایی میشویم که در پاکستان وجود دارد. ما نیاز به یک دموکراسی هدایت شده یا یک دیکتاتوری مصلح داریم. دموکراسی هدایت شده این است که اجازه دهیم در دل جامعه گفتمانها شکل بگیرند و بتوانند به عرصه سیاست بیایند.راه دیگر هم دیکتاتوری مصلح است که میآید و اقتصاد را میسازد. مانند سیستمی که در چین داریم. چین نمیتواند تا چند سال دیگر همین سیستم اقتدارگرایی را ادامه دهد و مجبور است تبدیل به دموکراسی بشود. اقتصاد را میسازد ، طبقات اقتصادی و اجتماعی شکل میگیرند و جامعه به ظرفیت دموکراسی میرسد. آنوقت اگر این نظام مدیریت داشته باشد و مانند شوروی منفجر نشود میتواند کم کم دایره قدرت را کاهش بدهد و فضا را باز کند. در ایران متاسفانه این هم وجود ندارد. در ایران نظام مشارکت سیاسی که همان انتخابات است نظام غلطی است. نظام انتخاباتی ما اجازه ظهور و رشد نخبگان سیاسی را نمیدهد. مجلس شورای اسلامی را ببینید. از سطح متوسط جامعه به مراتب پایینتر هستند. تعارف هم نداریم. این هم در اثر نظام انتخاباتی است. در نظام انتخاباتی شما اگر 6 ماه برای انتخابات مجلس فعالیت کنید نمیدانید که توسط شورای نگهبان تایید خواهید شد یا نه و اصلا آیا نامزد باقی خواهید ماند یا خیر. بنابراین نخبگان حاضر به این هزینه نیستند.
یک زمانی رد صلاحیت ننگ بود اما الآن افتخار شده است. آن وقت یک نفر با 12 هزار رای نماینده مجلس میشود. واقعا کسی که 12 هزار طرفدار دارد توانایی قانون گذاری برای کل مردم را دارد؟ این مجلس میتواند نظارت بکند؟
من نمیگویم که انتخابات مجلس حزبی بشود ولی یکی از راهها این است که انتخابات مجلس استانی بشود که مردم در سطح استان ، نخبگان استان را بفرستند. این جریانی بود که در مجلس پنجم شروع شد وجلوی آن گرفته شد. مجلس ششم هم هرچه تلاش کرد این را تصویب کند شورای نگهبان جلوی آن را گرفت. به نظر من دولت آقای روحانی هم دولت گفتمانی نیست. به نظر من شعار روحانی که همان اعتدال بود هم رای نیاورده است. مردم میخواستند طرفداران جناح راست رای نیاورند. مردم به اینجا رسیده بودند که اولا جلیلی رای نیاورد، بعد حداد رای نیاورد، بعد اگر توانستند، رضایی هم رای نیاورد، بعد اگر توانستند ولایتی هم رای نیاورد و بعد قالیباف هم رای نیاورد و در آخر اگر مردم میتوانستند به کاندیدای اصلاحطلبتر رای می دادند. مردم میخواستند یک " نه " بزرگ به وضعیت موجود بگویند.
یعنی میگویید در این انتخابات تودهها از نخبگان پیشی گرفتند؟
ابوالحسنی: ببینید ما 150 سال است که با استبداد مبارزه میکنیم. دنبال این هستیم که استبداد نباشد. هرکجا که فشار اقتدارگرایی شکل میگیرد مردم جلوی آن میایستند. احساس شد که آقای احمدینژاد با آن شعار عدالت توزیعی میتواند کاری کند. اما عدالت او رویهای نبود. دولت احمدینژاد هم گفتمان نبود. آقای احمدینژاد در مناظره و نطق آدم قویای بود.
چرا جمهوری خواهان در آمریکا ریگان را کاندیدا میکنند؟ مگر ریگان سیاستمدار قویای است؟ در آن فضا او در گفت و گو مناظره برنده شد. آقای احمدینژاد یک هنرپیشه سیاسی بوده است که در آن فضا از ایشان استفاده ابزاری شده است. خود ایشان چون بنمایه اجتماعی نداشت این بازیگری را پذیرفت. ایشان یک گفت وگو کننده قوی است و تعارف هم نداریم والبته برای خودش هم خوب است. دو گروه ایشان را ابزار کردند. یک عده نیروهای مذهبی اعتقادی که من معتقدم نیروهای پاک و جبههای و رزمنده بودند و از فرایند رو به شد مدرنیته که پیرامون آقای خاتمی و هاشمی شکل گرفته بود ترسیده بودند. یک جریان دیگر هم افراد دیکتاتوری بودند که در اثر فرایند نظامی گری که داشتند روح اقتدارگرایی داشتند و دیدند که در فرایند دموکراتیک نمیتوانند به قدرت برسند. اینها دوست داشتند به قدرت برسند. اینها از طریق یک دستکاری سیاسی - انتخاباتی به قدرت رسیدند. به نظر بنده یک مشت انسانهای فرصت طلب چپاولگر هم از این قضیه استفاده کردند و بعد از حاکمیت آقای احمدینژاد آمدند و به نظر من سود اصلی را اینها بردند.
این دولت هم یک دولت گفتمانی نیست. یک شعاری داده است که خوب است. مردم از افراطی گری خسته شدند. اما آقای روحانی اولا با شخصیت خودشان رای آوردند که توانستند در مناظره برنده باشند. همان تکنیکی که آقای احمدینژاد 84 توانست. به نظر من آقای روحانی ابتدائا برنده مناظره هستند. دوم رقبای اصلی را نظام سیاسی نگذاشتند که بیایند. رقبای اصلی آقایان خاتمی و هاشمی بودند. شاید اگر امکانش میبود که یک نیروی سیاسی از سه سال پیش گارد بگیرد بتواند برنده انتخابات بشود ولی نمیشد. سوم اینکه مردم به دنبال یک " نه " بودند و این " نه " را به جریان اقتدارگرای چپاولگر اقتصادی گفتند.
البته آقای دکتر بحث ما درباره دولت پیشین نبود. بحث ما بیشتر درباره گفتمان اعتدال است. اگر بگذارید من فقط یک سوال دیگر بپرسم و آن اینکه آقای دکتر ابولحسنی فرمودند که کشورهای در حال توسعه نیازمند یک دیکتاتوری مصلح و یا یک دموکراسی هدایت شدهاند. اما ما میبینیم که نمونه اینها هم خیلی جواب نداده است. مثلا حکومت زین العابدین بن علی در تونس یک دیکتاتوری توسعه خواه بود. اما میبینیم که الآن اخوان المسلمین در تونس حکومت میکند و باز هم مردم به خیابانها ریختهاند. وضعیت مصر را هم که همه میدانند. آیا این تجویزی که آقای دکتر ابولحسنی میکنند صحیح است؟
موثقی:ما به عنوان جوامع درحال گذار، باید یک سری تغییرات را بپذیریم که به وضعیت ثبات برسیم که این تغییرات را طی نکردهایم. برای گذار نقش رهبران، نخبگان، روشنفکران و دولت مرکزی قوی مهم است. در طول تاریخ هم همه کشورها اینگونه وضعیتی را گذراندهاند. ما پیش از موعد نمیتوانیم لیبرال باشیم. باید زیرسازی بشود. بنابراین برای گذار این نقش دولت و رهبران و نخبگان کلیدی است اما نگاه باید یک نگاه سیستمی و جامع الاطراف و مدرن باشد. عقل و علم و کارشناسی به همراه واقع بینی و در نظر گرفتن شرایط کشور و اوضاع جهان خیلی اهمیت دارد. تغییرات را باید به صورت هدایت شده باید به سمت اهداف کلان برد. این اهداف هم اهداف ملی و توسعهای هستند. مثلا سند چشم انداز. یک دولت قوی و کارآمد میخواهد که بتواند بر اساس علم و کارکارشناسی و نهادینگی امور ، تقسیم کار تخصصی و شایستهسالاری این تغییرات را به سمت وضعیت مطلوب هدایت بکند. بعد از آن نقش دولت و رهبران میتواند کمرنگتر بشود. ما مقاطع تاریخی را در نظر نمیگیریم و به مسایل به صورت ذهنی نگاه میکنیم. چه اقتصاددانان ما، چه سیاسیون ما و چه روشنفکران ما در حوزه فرهنگ به این توجه نمیکنند. این واقعیتهای تاریخی را و اینکه ما در کجا قرار داریم را در نظر نمیگیرند و خیلی انتزاعی و تجریدی ، تجویزهای ایدئولوژیک میکنند و مسایل را مطلق میکنند. این هم عکس العملهای خود را دارد و جواب نمیدهد.
در این وضعیت چگونه میتوان اعتدال را حفظ کرد؟
موثقی: در واقع باید هم در حوزه گفتمان، فرهنگ و تفکر همین فاکتورهای مستعد اعتدال مانند رویکردهای عقلانی و علمی را تقویت کرد. فاکتورهایی مانند رویکردهای عقلانی، رویکردهای علمی و فضا دادن به علم و کار کارشناسی، فعالیتهای مدنی، فعالیت احزاب، اهمیت دادن به طبقه متوسط و کارآفرینی. ما الآن در دنیا از لحاظ میزان تورم اول هستیم. چند کشور در دنیا هستند که در تورم اول ، دوم و سوم هستند. ایران نسبت به بلاروس و سوریه وضعیت بهتری داشت که فکر میکنم الآن از آنها هم پیشی گرفتهایم.
219219