آقای دبره، ممنونیم به خاطر این نوشته زیبا، ولی شما که "تهران دیده‌اید" و طعم ترافیک تهران را چشیده‌اید، بهتر می‌دانید که تهران دیگر رمقی برای تحمل اتومبیل بیش‌تر ندارد. محبت کنید و به این تجار محترم فرانسوی بفرمائید، اگر قصد سرمایه‌گذاری در ایران دارند حوزه دیگری را در نظر بگیرند؛ نکند که خدای ناکرده روزی گرد بدنامی بر قبای‌شان بنشیند.

نسل ما رژی دبره را خوب می‌شناسد؛ همان جوان فرانسوی که در پاریس شاگرد لویی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست، بود، ستایش‌گر پرشور کاسترو و انقلابش شد، به کوبا رفت و به تدریس فلسفه در دانشگاه هاوانا پرداخت. او کمی بعد به "کانون شورشی" پیوست که چه‌گوارا در بولیوی ایجاد کرده بود؛ در 20 آوریل 1967، قریب به شش ماه پیش از دستگیری و کمی بعد مرگ تراژیک چه‌گوارا، به اسارت درآمد و به سی سال زندان محکوم شد. در همان اوان دستگیری، رساله "انقلاب در انقلاب" او در پاریس و نیویورک منتشر شد که در سال‌های پسین بر نسل جوان سراسر جهان تأثیرات ژرف بر جای نهاد و الهام‌بخش بسیاری در گروش به راه و روش چریکی شد. آوازه دبره پس از مصاحبه با اوریانا فالاچی، در زندان بولیوی، به اوج رسید. روشنفکرانی نامدار چون راسل و سارتر و مالرو، و حتی دوگل، رئیس‌جمهور فرانسه، و پاپ، رهبر دینی مسیحیان کاتولیک، خواستار آزادی‌اش شدند. در 1970 آزاد شد و به شیلی رفت، درباره "انقلاب شیلی" نوشت و با آلنده گفتگوها کرد. با کودتای ژنرال پینوشه و استیلای "خونتا" بر شیلی در 1973 به فرانسه بازگشت. از آن پس چهره‌ای "محترم" و "رسمی" بود و هفت سال مشاور میتران رئیس‌جمهور سوسیالیست. دبره برجسته‌ترین نماد زنده نسل شورشی آرمان‌گرای دهه 1960 است که امروز راه آن روز خود را نقد می‌کند و به آرمان‌های سوسیالیستی، به شکلی معتدل، پایبند است.

دبره اخیراً به ایران آمد و در روزنامه لوموند یادداشتی منتشر کرد درباره این سفر. +، +، +، +.

یادداشت دبره جنجالی بوده و این جنجال ادامه دارد؛ بویژه به دلیل جملات زیر:

«آیا به یاد داریم که از 1979 متحد عراق تجاوزگر بودیم، به او سلاح میدادیم و با او منافع مشترک داشتیم؛ کاری که نقض آشکار حقوق بین‌الملل بود؟ ما کشوری را که به او تجاوز شد تحریم کردیم. این جنگ خونین برای ایران همانقدر هزینه و تلفات داشت که جنگ سال‌های 1914-1918 [جنگ جهانی اوّل] برای ما. با این تفاوت: از جنگ ما یک قرن گذشته است و از جنگ ایران یک چهارم قرن.

گویی درست نمی‌دانیم که در سرزمین خود، با حمایت آشکار عمومی، با حمایت نمایندگان پارلمان و شهرداران، "مجاهدین خلق" را اسکان داده‌ایم؛ فرقهای  سیاسی- مذهبی که در کشور خود کم‌ترین پایگاهی ندارد و پیشینه جنگ در کنار صدام حسین علیه میهن خود را در کارنامه خویش دارد؛ فرقهای که نیمی از اعضای دولت [ایران] را هدف قرار داده و کشته و هزاران غیرنظامی [ایرانی] را به قتل رسانیده. از ما می‌پرسند: تروریست‌ها کجا هستند؟ با شما هستند یا با ما؟»

و نیز:

ایرانیان «حیرت خود را ابراز می‌کنند از تداوم سکوت ما در قبال سلاح‌های هسته‌ای اسرائیل، که پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای را امضاء نکرده است؛ و نیز از سکوت ما در قبال همین وضع در هند و پاکستان. کدام یک از این سه کشور پذیرفته‌اند که آژانس بین‌المللی انرژی اتمی سه هزار بازدید از تأسیسات‌شان به عمل  آورد؟»

انتشار یادداشت رژی دبره مقدمه‌ای بود بر سفر هیئت بلندپایه «تجار فرانسوی» به ایران و دیدارشان با «تجار ایرانی».

هیئت فرانسوی چنان گرم و خودمانی است که انگار نه انگار همین چند هفته پیش دولت فرانسه در کنفرانس ژنو بزرگ‌ترین کارشکنیها را علیه ایران ‌کرد و انگار نه انگار که آقای اولاند همین چندی پیش دستور حمله نظامی به سوریه را صادر کرد که با تلفن اوباما، که دخالت نظامی در سوریه را منوط به رأی کنگره کرده بود، مجبور به لغو آن شد.

روابط آن کانون‌های مالی- تجاری پاریس، که با کانون‌های مالی- تجاری معین در لندن و نیویورک و هنگ‌کنگ و دهلی و توکیو و مسکو و سایر مراکز تجاری جهان، همبستهاند، و با چهره‌های سرشناس و پیشینه آن‌ها خوب آشنا هستم، با ایران معمولاً از این جنس بوده است.

در دوران سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی، کانون‌های مالی همبسته با حکومت لویی فیلیپ اورلئان بزرگ‌ترین فروشندگان اسلحه به ایران بودند و «حاجی»، به بهانه شکست ایران در جنگ با روسیه، خریدار آن؛ و این آش چنان شور بود که ملا قربانعلی بیدل قزوینی، شاعر اهل بیت، در وصفش سرود:

نگذاشت برای شاه، حاجی درمی/ شد صرف قنات و توپ، هر بیش و کمی

نه مزرع دوست را از آن آب نمی/ نه  خایه  خصم  را  از  آن  توپ   غمی

انقلاب 1848 رخ داد و لویی فیلیپ، بهمراه ملکه‌اش، با لباس مبدل و با گذرنامه انگلیسی، با نام "آقا و خانم اسمیت"، به لندن گریخت. لویی بناپارت، برادرزاده ناپلئون، که تا دیروز در لندن از سر بینوایی "غاز می‌چرانید"، هم عضو پلیس  ضد شورش انگلستان بود و هم عضو سازمان مخفی کربوناری، ناگهان شد "ناپلئون سوّم". این  همان تحول زشتی است که مارکس، در کتاب "هیجدهم برومر لوئی بناپارت"، آن جمله معروف را در وصفش بیان کرده: «تاریخ دو بار تکرار می‌شود، بار اوّل به صورت تراژدی و بار دوّم به صورت کمدی مسخره.»

زمان جنگ هرات بود. فرمانده سلحشور قشون ایران، سلطان مراد میرزا حسام‌السلطنه، در صفر 1273 ق. هرات را به تصرف درآورد. به تلافی شکست هرات، قشون بریتانیا، به فرماندهی ژنرال سِر جیمز اوترام، در بندر بوشهر پیاده شد و تا برازجان پیش رفت. تهاجم دریایی ناوگان انگلیس به محمره آغاز شد. هم عشایر جنوب فارس دفاعی جانانه کردند هم عشایر بنی‌کعب محمره. اندکی بعد، قیام گسترده مردمی بر ضد سلطه بریتانیا در سراسر شبه قاره هند شعله‌ور شد؛ قیامی که به "موتینی بزرگ" معروف است. بزرگان هند با ارسال نامه‌هایی خواستار مداخله نظامی ایران و پیشروی حسام‌السلطنه به سوی بنگال و بیرون راندن انگلیسی‌ها از خاک هند بودند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک به سود ایران بود که ناگاه فرخ خان امین‌الدوله غفاری کاشانی، نماینده ایران، با حمایت صدراعظم، میرزا آقا خان نوری، و با دلالی ناپلئون سوّم، پیمان ننگین پاریس را با نماینده بریتانیا، لرد کاولی، منعقد کرد (7 رجب 1273/ 4 مارس 1857). بدینسان، هرات از ایران منتزع شد و آن همه تلاش عبث ماند. ناصرالدین شاه چنان به خشم آمد که در نامه‌ای نوشت: «باری، فرخ خان خسارت بعکس داد. از این مرحله تا قیامت خواهم سوخت... اگر خدا بخواهد انگلیس را مرد نباشم اگر از کلکته ندوانم...» ناصرالدین شاه و رجال وطن‌دوست ایران، که با بغرنجی‌های سیاست غرب ناآشنا بودند، باز فریب فرانسه را خوردند.

این داستان مفصل است. سال‌ها گذشت. هم در دسیسه‌های زمان نهضت مشروطه و هم در کودتای 1299 "فرانسوی‌ها" شریک بودند. از یاد نبریم که در 8  فوریه 1919 این ژنرال فرانشه دسپری، فرمانده قشون فرانسه، بود  که بطرزی نمادین وارد اسلامبول شد؛ سوار بر اسبی سفید آن‌گونه که زمانی سلطان محمد فاتح وارد قسطنطنیه شد. قدرت‌های پیروزمند جنگ اوّل با هم به تقسیم غنایم جنگی نشستند و دولت‌های جدید خاورمیانه، از جمله سلطنت پهلوی در ایران، پیامد این تقسیم بود. طبعاً، صحبت از مردم فرانسه یا همه دولت‌های فرانسه نیست؛ همان‌گونه که مردم یا همه دولت‌های بریتانیا و ایالات متحده آمریکا در توطئه‌ها علیه ایران دخیل نبودند. کانون‌های معینی بودند که میراث‌شان تا امروز تداوم یافته و این میراث متولیانی دارد صاحب قدرت و ثروت فراوان که راه اسلاف خود را ادامه می‌دهند.

باز کودتایی دیگر در ایران رخ داد؛ کودتای 28  مرداد که ظاهراً حاصل شراکت سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا و آمریکا بود. ولی ایده و نقشه به جای دیگر تعلق داشت؛ کانون‌های معین مالی در لندن و پاریس و نیویورک. و سپس، قرارداد کنسرسیوم منعقد شد. هیچ کس نپرسید که پس از کودتا بارون گی دو روچیلد فرانسوی برای چه به تهران آمد و چرا در قرارداد کنسرسیوم 6 در صد سهم به کمپانی نفت فرانسه و 14 در صد به کمپانی رویال داچ شل داده شد؛ یعنی جمعاً 20 در صد سهم کانونی خویشاوند شد که رسماً نامی از آن در کودتا نیست. سال‌ها بعد نیز کسی نگفت که کمپانی توتال همان کمپانی فرانسوی سهیم در قرارداد کنسرسیوم است که در سال 1924 تأسیس شد و تا سال 1985 "کمپانی نفت فرانسه" (سی. اف. پی.) نام داشت.

از دوران نوجوانی، در کنار "پیکان"، با "ژیان" آشنا شدم. اوّلین اتومبیلی که خریدم، در سال 1349، ژیانی زردرنگ بود. کمپانی نخست، که آن زمان "ایران ناسیونال" نام داشت، در اصل انگلیسی بود و دومی سرمایه‌گذاری کمپانی فرانسوی سیتروئن در ایران. بعدها، کمپانی فرانسوی پژو نیز وارد ایران شد و پس از انقلاب بتدریج فرانسه به نقش‌آفرین اصلی در بازار اتومبیل ایران بدل شد. باز کسی نپرسید اتومبیل‌های فرانسوی، که بازار جهانی قابل‌اعتنایی ندارد،  چرا در ایران این همه "محبوب" است!

«هیئت تجاری فرانسه» در تهران است و سرگرم مذاکره با «تجار ایرانی». ورودش با برودت هوا مقارن است. خیر است یا شرّ، نمی‌دانم. ولی آنچه من نوشتم قطعاً با نیت خیر بود. دولتمردان ما، بحمداللّه، باسواد و دانشمند و قابل‌اند. ولی تا زمانی که نیاموزیم در سیاست غرب حرف اوّل را کانون‌های مالی می‌زنند نه دولت‌ها، و کانون‌های مالی مرز و تعلقات ملّی ندارند، بقول ناصرالدین شاه، «از این مرحله تا قیامت خواهیم سوخت.»

آقای دبره، ممنونیم به خاطر این نوشته زیبا، ولی شما که "تهران دیده‌اید" و طعم ترافیک تهران را چشیده‌اید،  بهتر می‌دانید که تهران دیگر رمقی برای تحمل اتومبیل بیش‌تر ندارد. محبت کنید و به این تجار محترم فرانسوی بفرمائید، اگر قصد سرمایه‌گذاری در ایران دارند حوزه دیگری را در نظر بگیرند؛ نکند که خدای ناکرده روزی گرد بدنامی بر قبای‌شان بنشیند.