صبح روز 27 مرداد بود که ایمیل علی میرزایی،دوست خوب و سردبیر نگاه نو شگفتزدهام کرد. آن هم در محیط و فضایی که دهها هزار فرسنگ از موطن به دور است.البته شاید این خاصیت مرگ است که آدمی را شگفت زده میکند. درباره زهرایی بزرگ پیش از این به تفاریق نوشتهام و بعدها نیز خواهم نوشت.
او حوصله اهل نشر بود؛یادی از محمد زهرایی
در این جا به تناسب سالروز مرگش،یکی از خاطراتم را نقل میکنم تا نشان دهم که او چه ناشر چیرهدستی بود و وقتی کاری را به دست میگرفت ، ایدههای نو در او فوران میزد و از هر کار کوچکی میتوانست یک ایده و طرحی بزرگ بسازد.
اجازه میداد ایدهها در ذهنش و به قول خودش خیس بخورد و ورز یافته و اندک اندک جوانه زده و بلند شود.
با افراد مختلف در زمینههای گوناگون صحبت میکرد و به خصوص با نویسندگان و مترجمان تا بتواند آن ایده را به خوبی بپزد و بارآورش سازد. هیچ شخصی را که در زمینهای تخصص داشت کوچک نمیشمرد و گوشی شنوا داشت برای گرفتن اطلاعات خام و پختن آن درکارخانه ذهنش و پرورشش در ساختاری که خود طراحی کرده بود و به گمانم کمتر کسی را یارای سردرآوردن از این ساختار بود.
به یاد دارم یکی از روزهای بهمن سال 90(23 بهمن ) به همراه او به دفتر آقای مسجدجامعی رفتیم برای پیگیری و چگونگی اجرایی کردن کاربری فرهنگی مکانهایی در تهران ، طی یک طرحی برای ناشران و کتابفروشان که خود داستان مفصلی دارد و به وقتش باید با تمامی جوانبش بازش کنم.
آقای مسجد جامعی از من خواسته بود ناشرانی را که علاقهمند به ایجاد کتابفروشی هستند و امکانات این کار را دارند به او معرفی کنم و استاد زهرایی نخستین کسی بود که ازاین کار استقبال کرد و آن صبح زود با هم به خیابان بهشت رفتیم تا پی این ماجرا را بگیریم.
او ناشری بود که دهها طرح و پروژه داشت که با احدی دربارهاشان سخن نمیگفت و مثل شعبدهبازی که ناگهان چیزی شگفت از آستینش بیرون می آورد، چنین خصلتی داشت. آن روز هم وجه دیگری از شگرد کاریاش را نشان داد؛این که تا زمانی کار به انجامی خوش نرسیده بهتر است مکتوم نگهش داریم ، چرا که حاسدان و رقبا مجال را بر تو تنگ میکنند و پروژهها و طرحها را از تو میدزدند و به شکلی سخیف و خفیف اجرایش میکنند و آنگاه اصل ایده و طرح مظلوم و درمانده عقیم خواهد ماند.
بعد از صحبتها و چاق سلامتی و حرف و حدیثها، آقای مسجدجامعی از کار و بارش پرسید و زهرایی نمونهای از یک کارتون(نقاشی)کار نورالدین زرین کلک را جلوی اقای مسجد جامعی رونمایی کرد. تصویری بود از ملانصرالدین در بازار یکی از شهرها( مثلا بغداد) و دیالوگهایی که در قصههای این ملای طنزپرداز به کار گرفته شده بود.
گفت که 12 سال است روی پروژهای به نام ملانصرالدین کار میکند. تمامی داستانهای ملانصرالدین در هر فرهنگ و طایفهای را جمع کرده و حتی به ترکیه رفت تا اطلاعاتی تکمیلی در این زمینه به دست آورد،یا برخی از روزنامههای قدیمی را می خرید و تورق میکرد تا مگر که یک نشانهای جدی تر از ملانصرالدین به دست آورد. به کشورهای همسایه چون آذربایجان هم سرکی کشید که بتواند اطلاعات تازه قدیمی را از آنجا جمع کند و البته در این مسیر به هر کسی که سفری به جایی میکرد سفارش میداد که اگر چیزی در این زمینه گرد آورده است برایش به ارمغان آورد. یک فضیلت اخلاقی منحصر به فردی داشت که به کارهای افراد و تلاششان ارج مینهاد، چه زبانان و چه مالا. همیشه میگفت اجر شما ماجور و مشکور است و به این گفتهاش عمل میکرد. به همین دلیل بود که برای بسیاری از کارهایش امدادهای خارج از برنامه هم میرسید و من این گونه موارد را امدادهای غیبی میخواندم و او میخندید.
همانند تمامی کتابهایش پروندهای برای ملانصرالدین تشکیل داد و هر چه را شنید و دید و خواند در آن قفسه جای داد. حتی به صرافت افتاد که طرح عروسکی به نام ملانصرالدین را به سمت تولید مجسمههای کوچک پیش ببرد. به همین دلیل به من گفت که ماکان( فرزند آقای زهرایی) را فرستادم چین که بتواند اطلاعاتی بهتر از شرق دور درباره ملانصرادین به دست آورد و نیز سفارش چندین پز و فیگور از مجسمههای ملا را به سازندگان چینی بدهد که به فکر تولید انبوه آن هم باشد.
به استاد نورالدین زرینکک سفارش ساخت و نقاشی کارتون را داد تا در کنار انتشار اصل قصه تابلوهایی نفیس را در لابلای داستان جاسازی کند.
آنگونه که بعدها از استاد زهرایی در زمینه کارشنیدم این گونه بود که یک لنگ (قرمز)خاص را به عنوان پسزمینه انتخاب کرد . یک لنگ که خودش گفته رفته یزد و با یک بافنده خاص صحبت کرده و انواع مخصوصی از آن لنگ را سفارش داده و تا نهایت یکی را انتخاب کرده است.
حتی میگفت که با اورهان پاموک وارد مذاکره شده که این کار را ترجمه کند و میگفت که ترک ها هم دنبال این ماجرا هستند و دریغ و افسوس میخورد که چرا سازمان اکو چنین کاری را نمیکند و در این زمینه دستی از آستین بیرون نمیآورد. اصرار داشت که باید پیش از ترکهاو ناشران و دولت و وزارت فرهنگ ترکیه دست به این کار زد.
در یک سالی که از درگذشت این دوست و ناشر کم نظیر میگذرد دورا دور خبرهایی را از طریق ماکان عزیز می شنوم. آبان ماه هم که به تهران آمدم با ماکان بر سر مزارش رفتم و یادی از روزها و خاطراتی کردم که انصافا تکرار نشدنی است.
اکنون هم در تماسهای گاه و بیگاه با آنان هستم و نظاره میکنم که چگونه این فرزندان برومند آقای زهرایی و البته همسر گرامیشان(خانم مستغنی) و نیز دوستان نازنینی چون رضا خاکیانی برزگوار که درختی پربار و برگ اما فروتن را میماند، بر نهال قرص و محکمی که زهرایی در حیاتش و با کمک همین افراد بارآور و برومندش کرد، آب لطف و خرد فراوانی میافشانند و دیر و دور نیست که ما از نشر کارنامه بیشتر و بیشتر بشنویم.
یادش گرامی باد و نامش پرطنین.