می گويد: «همين جوري، يهويي، براي خنده و مسخره بازي» با چند نفر از بچهها قرار گذاشتيم كانديدا شويم و شديم و همين جوري شوخيشوخي رأي آورديم.
ميگويد: همين جوري براي مسخره بازي من و يكي از دوستانم با هم توافق كرديم كه دو ليست مجزا تهيه كنيم و هر كداممان در صدر يك ليست قرار بگيريم.
ميگويد: حالا در شورای هفت نفره، 3 نفر از ليست من رأي آوردهاند و 4 نفر از ليست دوستم كه براي خنده، رقيب هم شديم.
ميگويد: در انتخابات هيأت رئيسه، چون آنها اكثريت داشتند، بيمعرفتها رئيس و نايبرئيس و منشي را بين خودشان تقسيم كردند و ما 3 نفري كه در اقليت هستيم سرمان بيكلاه ماند.
همه اينها را با خنده و نشاط تعريف ميكند. حرفش كه تمام ميشود، خنده هم از روي لبش جمع ميشود.
كمي ژست جديتري ميگيرد و ميپرسد: بابا! در عالم سياست و انتخابات هم قصه همين قدر مسخره است؟
نميدانم چه جوابي بدهم. ميگويم نميدانم. با ناباوري نگاه ميكند. ادامه ميدهم هيچ وقت توي بازي سياست نبوده ام. هميشه كنار نشستهام و تماشا كردهام اما اين را فهميدهام كه حتي اگر اول كار قضيه شوخي بوده و بعداً جدي شده، دوستان قديمي به دشمنان خوني تبديل شدهاند.
نگاهم ميكند. ميگويم اين نگاه عاقل اندر سفيه است؟ ميگويد نه. دارم فكر ميكنم كه اصلا دوست ندارم اين خندهها و شوخيهايمان جدي بشود. برايم رفاقت خيلي مهمتر از رقابت است. همین فردا صبح به همه اعضاي شورا ميگويم اگر قرار است اين مسخره بازی دو سه روز قبلمان جدي شود و رنگ نارفاقتي بگيرد من يكي كنار ميكشم. مرده شور ببرد شوخي ای را كه جدي شود ...
این بار من نگاهش می کنم. می گوید:نگاه عاقل اندر سفیه است؟ جواب نمی دهم...