الهه خسروییگانه: «در اینجا چار زندان است/ به هر زندان دو چندین نقب/ در هر نقب چندین مرد در زنجیر...» احمد شاملو، این شعر را در زندان قصر و در توصیف آن سرود. زندانی که در زمانه خودش میزبان بزرگان زیادی بود. از فرخی یزدی گرفته تا اخوان ثالث و …
اما احمد شاملو تنها کسی نبود که در زندان قصر شعرها سروده بود. پیش از آن فرخی یزدی، که در اوایل حکومت پهلوی به زندان قصر افتاد و سرانجام در همان جا هم با آمپول هوا او را کشتند در سلول انفرادیاش، دیوارها را از شعر سیاه کرده بود. سلولی که هنگام مرمت زندان قصر، این شعر روی دیوارش حک شده بود: «بیگناهی گر به زندان مرد با حال تباه/ ظالم مظلومکش هم تا ابد جاوید نیست/ وای بر شهری که در آن مزد مردان درست/ از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست».
مهدی اخوان ثالث هم «در حیاط کوچک پاییز در زندان» را در زندان قصر سرود. شعرهایی که با حبسیه «من این پاییز در زندان…» آغاز میشد.
اما حالا مدتها از آن سالها گذشته و میگویند زندان قصر که اول باغ موزه بود و میگویند حالا میخواهد هتل هم بشود. برای افتتاح همین هتل بود که غلامرضا امامی، سیدمهدی غنی، علیرضا محمودی ایرانمهر، محسن هجری، هادی خورشاهیان، مهدی رجبی، جعفر توزندهجانی، رضا خوشدل راد، مرتضی برزگر و ... نویسندگانی بودند که دعوت باغ موزه قصر را برای افتتاح هتل زندان قصر پذیرفتند و به آنجا سر زدند.نویسندگان هر کدام لباس زندان را پوشیدند و راهی یکی از سلولهای انفرادی شدند. در آنجا از آنها خواسته شده بود که هر کدام داستانی بنویسند.
محمدرضا سعیدی مدیر باغ موزه قصر درباره این نوشتهها میگوید: «از نویسندهها خواستیم آن شب هر کدام داستانی بنویسند و وقتی این داستانها نوشته شد، حتی به آنها اجازه ندادیم که این داستانها را به خانه ببرند تا رویشان کار کنند چون میخواستیم همه آن چیزی که در آن حال و هوا نوشتهاند را به همان شکل ضبط و ثبت کنیم.
اما آن شب به این نویسندگان چطور گذشت؟ غلامرضا امامی نویسنده ادبیات کودک و نوجوان که در سالهای پیش از انقلاب برای ملاقات آدمهایی مثل مهدی بازرگان و آیتالله طالقانی بارها به زندان قصر رفته بود، درباره آن شب حرفهای جالبی میزند: «خانم عرفان نظرآهاری نویسنده کودک و نوجوان شبی از من دعوت کرد به زندان قصر که باغ موزه قصر شده بروم. ایشان خبر داشتند که من قبل از انقلاب مدتی در زندان کمیته «مهمان این آقایان»* بودم. ایشان پیشنهاد کردند به یاد زندانیان سیاسی قبل از انقلاب شبی را در سلولهای انفرادی بگذارنم.»
او در پاسخ به این پرسش که پیش از این زندان قصر را دیده بود، میگوید: «من زندان قصر را دیده بودم، پیش از انقلاب که برای دیدار دوستان و سروران زندانی به آنجا میرفتم. اما داخل زندان را ندیده بودم. به هدایت عرفان نظرآهاری از سلولها، بندهای خصوصی و عمومی بازدید کردم و یادها و خاطرههای زندانیان قبل از انقلاب در دلم زنده شد. بیش از هر چیز دستاوردها و هنرهای زندانیان فعلی زندان اوین برایم جالب بود. تابلوهای نقاشی، دستبافتهای فرش، مبلهای چوبی و هنرهای دستی که زندانیان فعلی آن را ساخته بودند.»
در میان اشیاء اما ظاهرا یکی، روی امامی تاثیر عجیبی گذاشته است: «راهنمای زندان گفت برخی از این کارها دسته جمعی است و مثلا یک زندانی محکوم به اعدام تا نیمه فرشی را بافته و پس از او زندانی را زندانیان دیگر دنباله کار را گرفتند. در بند عمومی هم نوایی پخش میشد و صدایی خوش از یک زندانی دوران قبل از انقلاب که صدایش از رادیو ایران پخش شده بود و اکنون به گوش میرسید. پس از گذشت سال ها...»
او همچنین در پاسخ به اینکه در زندان قصر به دیدار چه کسانی میرفت، میگوید: «در بند عمومی به یاد آزادگانی افتادم که سالها عمرشان را در این چارچوب سیمانی سخت گذرانده بودند و من گاه که فرصت مییافتم به دیدارشان میرفتم و در شمار آنان زندهیادان آیتالله طالقانی، و مهندس مهدی بازرگان بودند.به یاد دوستانی افتادم که آن سالها در بند بودند. دوست و خویشاوند عزیزم، سید حسن طباطبایی آن روز و مهندس سیدحسن طباطبایی امروز که عمرش دراز باد. و نیز به یاد دوست یگانه از کف رفتهام زندهیاد خسرو گلسرخی. که ماهی چند میهمانم بود، در خانه کوچکم در لالهزار نو...این یادها برایم زنده شد و بر دیوار زندان تصویر و عکس آزادگانی را دیدم از هر گروه، که برای آزادی و دفاع از حق و عدالت شبهای بسیار و روزهای فراوانی را در این زندان گذرانده بودند.»
به روایت امامی، سرانجام مسئولان و طراحان این برنامه پیشنهاد میدهند که نویسندگان شبی را در یکی از سلولهای انفرادی بگذرانند:«مدیریت زندان که او را مردی نیکنهاد یافتم و خانم عرفان نظرآهاری پیشنهاد کردند برای تجدید آن خاطرات و به یاد آن آزادگان شبی را در سلول انفرادی بند سیاسی بگذرانیم. این پیشنهاد را پذیرفتم و خانم نظرآهاری با دیگر دوستان هم سخن گفتند.شب جمعه ۱۳ آذر به سلول انفرادی رفتم. بنا شد هر کس قصه مردی زندانی را بنویسد و من در سلول انفرادی با قلم و کاغذی که به دست داشتم به نام و به یاد طالقانی، قصهای را نوشتم و به آنها سپردم...»
امامی از صبح و بیدار شدن در سلول انفرادی هم میگوید:«صبح که شد در سلول آهنی را زدند و چای آوردند. کسی که لباس زندانی به تن داشت، مسئول پخش صبحانه شده بود و ا و کسی نبود جز سیدمهدی غنی زندانی سیاسی پیش از انقلاب و نویسنده و پژوهشگر امروز. در هواخوری با دوستانی که شبی را در آنجا در ززندان قصر گذرانده بودیم بیشتر آشنا شدیم. شب شگفتی بود گویا صدای زندانیان را میشنیدم و کبوتری که از پشت شیشه بلند و میلههای آهنی به شیشه میکوفت و با این کوبیدن پیام میداد.»
او در پاسخ به این پرسش که شب در زندان قصر و سلول انفرادی چطور گذشت؟ به چه چیزهایی فکر میکرده، میگوید: «زندان نخست در دل و اندیشه پدید میآید و آنگاه قفسهای آهنی و سیمانی به این اندیشه جامه عمل میپوشانند. در راه که از زندان آزاد میشدم عرفان نظرآهاری گل سرخی به دستم داد. به او گفتم کاش جهان بیزندان بود به یاد فرخی یزدی شاعر لب دوخته افتادم که در همین زندان و در همین سلولها بود که کشته شد... که مرد... اما ماند. و این شعر فرخی را زیر لب زمزمه کردم: آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی.»
58244