برادر عزیزم عبدالجواد موسوی با سلام و آرزوی قبولی طاعات. متأسفانه چند روزی است که بیماری کهنه فشارخون قلب و... به طرز شدیدتری گریبانم را گرفته و مجبورم اغلب اوقات را استراحت کنم. از طرفی حرفهای فراوان درباره موضوع مشترکی که پیرامون آن مطلب نوشته بودیم دارم که دوست داشتم در نشستی بهتفصیل به آن بپردازیم ولی به دو دلیل منصرف شدم. یکی همان بدحالی جسمی و روحیام، و دیگر اینکه صادقانه به این نتیجه رسیدم که حق با شما بود! در فضای پرتنش و ناپایدار عالم سیاست، سرودن از کسی ولو در موضع حق، نتیجهای جز سوءتعبیر مخاطبان و درآمیخته شدن صدق نیت با قضاوتهای سطحی و غالباً منفی دیگران ندارد! اگرچه، بهیقین و به فضل الهی هرگز به سکون و بیانگیزگی پناه نخواهم برد و جانب حق را رها نخواهم کرد، اما باوجود اقبال بسیاری دیگر از مخاطبان و بهویژه لطف خاصان و بزرگان، تصمیم گرفتهام دیگر شعری را منتشر نکنم که به هر نحو به سیاسیون یا جریانهای مصداقی روز مرتبط باشد، هرچند، آنچه تا امروز در این فضا سرودم جز برای عقیدهام و دفاع از ساحت خرد و حقیقت و بازگشت به آرمانهای مقدس نهضت 57 نبوده است.
اما با تلنگری که شما زدید، هرچند نقد جدی به براهین شما دارم و اکنون مجال پرداختن به آن نیست، بر آن شدهام که علیرغم احساس وظیفه و علاقه فراوان به سرنوشت میهن از سرودن شعر سیاسی دست بکشم و بهاجبار، به ساحتهای بدیهی و کلی شعر به مفهوم خاص آن بسنده کنم. چراکه دوست ندارم به دایره شمول تعلق به چپ و راست، اصلاحطلب و اصولگرا یا هر تقسیمبندی محدود و مقطعی دیگری تنزل پیدا کنم. البته این به معنای خودبزرگبینی یا کوچک شمردن سیاسیون نیست، بلکه نمیخواهم ساحت هنر و سیاست بهطرزشبهه برانگیزی باهم درآمیزد. وگرنه قبلاً هم گفتهام که من شاعر سیاسیام و هنوز هم بر آن باورم. ولی شاعر سیاست زده، هرگز!
این نامه را هم ازآنجهت بهعنوان شما نوشتم که حق نصیحت به گردنم دارید و تلنگر اصلی را شما زدید. وگرنه خطابم به همه عزیزان است که بسیاری از آنان مشوق بنده نیز بودهاند و شاید از این تصمیم برمن خرده هم بگیرند. این نامه ضمناً کنایهای هم به سیاسیون دارد که شاید مختصرش این باشد که ما به وظیفه وجدانی خود عمل کردیم اما گوش شنوایی ندیدیم! اگر شما شأن شعر را نمیشناسید، من شاعر بیش از ین وظیفه ندارم که از آبرو و شأنی که خداوند به اهلقلم داده است، برای ابراز خواستهها و مواضعم هزینه کنم. خاصه آنکه نهتنها قدر ندیدم که جفاهای فراوان هم کشیدم. چه از بدخواهان و افراطیون. چه برخی مدعیان حقطلبی و روشنفکری...بگذریم.
اکنون زمان آن است که به آنان_البته نه خاصان و پاکان عرصه سیاست_ عرض کنم بهتر است هرکدام راه خود را برویم و داوری را به خداوند و بندگان پاک و برگزیدهاش بسپاریم. هرچند علت اصلی این تصمیم بیمهریهای شما نیست که اگر باخدا معامله کنیم نه از شماتت کسی باکی باید داشت و نه از تأیید کسی پروبال باید گرفت. ولی بنده اصراری بر سرودن شعر سیاسی بههرقیمتی ندارم. توضیح بیشتر هم اگر لازم شد، خواهم گفت. هرچند مطمئنم و خوشحال که لازم نخواهد شد! چراکه این چیزها برای سیاستبازان مهم نیست در پایان بازهم از شما برادر فهیم و پرتلاش سپاسگزارم. ضمناً دست همه عزیزانی که انگیزه مرا از سرودن برای بزرگانی که غالباً در موضع مظلوم بودهاند، درک کردهاند، میبوسم. ما آزمودهایم درین شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از ین ورطه رخت خویش...
5757