مبانی نظری هنر در فرهنگ ایرانی
مفهوم شناسی کلمه هنر در متون اوستایی و پهلوی
سابقة نظری فرهنگ ما نشان نمیدهد تعریف هنر آن هم در قاموس تحلیلی یا مثلاً رویکردی که در تعاریف منطقی وجود دارد (همچون کشف جنس و فصل در یک شیء که تعاریف حدی را میسازند و یا کشف جنس و عرض که موجد تعاریف رسمیاند) همانندفرهنگ غرب، مورد توجه و تحلیل قرار گرفته باشد. بهعنوان مثال سعی و تلاشی که افلاطون در رساله کراتولوس (رسالهای در ریشهیابی واژهها) قریب به 2400 سال پیش دارد:
«سقراط: یکی از آنها واژة هنر است که باید معنی اصلی آن را روشن کنیم.
هرموگنس: درست است.
سقراط: اگر بعضی از حرفهای آن را جابجا کنی ... معنی «خرد داشتن» نمیدهد؟
هرموگنس: سقراط، توجیه غریبی کردی.
سقراط: دوست من، مگر نمیدانی نخستین نامها را بعضی کسان زود دگرگون ساختند چون گمان میکردند که بدین سان به زیبایی آنها میافزایند؟ به پارهای حروفی تازه افزودند و در بعضی از آنها حروف را جابجا کردند یا حرفهایی از آن کاستند. آنان کسانی بودند که زیبایی ظاهر را برتر از حقیقت میشمردند و با گذشت زمان واژهها را به صورتی درآوردند که امروز هیچکس نمیتواند به معنی راستین آنها پی ببرد...» و تلاشهای بسیار وسیع دیگر در بستر تاریخ نظری غرب از همان اوان تا نظریة شباهتهای خانوادگی ویتگنشتاین و تئوری نهادی جرج دیکی در دهههای پایانی قرن بیستم.
××××××××××××××××××××
هیچکدام از این تأملات در تاریخ نظری ما در باب تعریف هنر وجود ندارد حتی در تعریف واژه نیز به بیان کلیاتی از تاریخ لغوی آن در زبان اوستایی اشاره شده است. نگارنده در مقالهای تحقیقی و با مبنا قرار دادن متون اوستایی و پهلوی و با در نظر گرفتن این معنا که در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی سه اصطلاح در باب هنر موجود بوده و هست (هنر، فن و صناعت) به کالبدشکافی واژة هنر که اصطلاحی کاملاً ایرانی و ریشهدار است پرداخت.
"اصطلاح هنر مرکب از «هو = hu» و «نر = nara» است. در تعريف «هو» معاني زير ذکر شده است: خوب، نیک، به، زیبا، بسیار، بسنده، رسا، نیرومند و استوار. این واژه، پیشوند است و با قرارگرفتن در ماقبل برخی کلمات، معانی جدیدی میآفریند. ذكر مهمترين كلماتي كه با پيشوند «هو» در زبان اوستايي ساخته شده است، به دليل آشنايي با وسعت معنايي اين كلمه و نيز شناخت جغرافياي كلمه «هونر» در فرهنگ ايران باستان، ضرورت تام دارد. بر اين اساس برخي از اين كلمات عبارتند از:
-«anitat-iBia-uh» با آوانوشت: hu-aiwi-tatina (هوآئیویتِچین) که به معنای «تیزرونده و تندرونده» است.
-«atxiri-uh» با تلفظ: hu-irixta (هوئیربخت) که به معنای «خوبلبریزشده یا خوبپرشده» است.
-«atVrVk-uh» با تلفظ: hu-kereta (هوکِرِت)، به معنای «خوبساخته، خوشریخت و خوشپیکر».
-«atarx-uh» با تلفظ: huxrata (هوخرَتَ) که به معنای «نیکوخرد یا خردمند» است.
دیگر ترکیبات استفاده شده با «هو» عبارتند از: «هوخشت» (پادشاه نیک)، «هوخشنئوثر» (نیکخرسند یا بسیار خرسند و خشنود)، «هوخشنوت» (بسیار تیز، خوبتیز)، «هوگئو» (نیکوروان، نیکنام)، «هوچیثرا» (زن نیکنژاد)، «هوچیستی» (دانشورجانه، نیکودانش)، «هوزنتو» (نیکخوی)، «هوتشت» (خوشاندام، خوشساحت)، «هودانو» (نیکودان، دانا)، «هونائیرویاونچ» (با جوانمردی و مردانگی گامبردارنده) و نهایت، «anaruh» (هونر) به معناي هنر خوبی ودلاوری و نيز «TNawaran‐uh» و «tAVranuh» «هونرونت» (هنرمند) و «هونرِنات» tAVaran‐uh به معناي برتری، شایستگی و خوبی (مؤنث آن: هونرونت)".
اما مهمتر از تعریف لغت، تبیین جغرافیای معرفتی واژة هنر در متن گاثهها به عنوان معتبرترین بخش اوستا و به یک عبارت متن معیار در اندیشه و آیین زرتشتی است. در دو آیه از گاثهها هنر ظهور قطعی دارد:
نخست، بند پنجم هات 43 که پورداود در کتاب گاتها کهنترین بخش اوستا این بند را چنین ترجمه نموده: «و تو را پاک شناختم، ای مزدا اهورا، آنگاه که ترا نخست در آفرینش زندگی نگریستم که چگونه کردارها و گفتارها را مزد خواهی داد ـ پاداش بد به بد (و) خوب به خوب ـ از هنرت در پایان گردش آفرینش».
و دوم، بند هشتم هات پنجاه: «با سرودهاي شناخته شده كه از كوشش (من است) به شما روي كنم، اي مزدا، با دستهاي بلند شده، و به شما اي ارديبهشت، با نماز پارسايان، و بشما با آنچه از هنر منش نيك است» و یا صریحترین تعریفی که از هنر در فصل چهارم کتاب پنجم دینکرد (از متون پهلوی) وجود داشته و تقریباً تمامی معانی مذکور در فرهنگنامههای دهخدا و معین را با خود دارد: «دربارة برگزیدگی و برتری تخمه (= نژاد) ایرانیان؛ زمانی که آلودگی برخاسته از آمیختگی متجاوز (= اهریمن) به آفرینش رسید، نخست اینکه در هنگام تقسیم نژاد مردمان، از میان فرزندان سیامک، خوبخردی و نیکخویی و پیمانداری و سپاسگزاری و آزرم (= خوبشرمی) و امیدواری و بخشندگی و راستی و آزادگی و دوستداشتن نیکان و دیگرهنرها (= فضیلتها) و فرّه ـ خویشکاری ـ بیشتر در فِرَواک جایگزین شد (= اندرنشست) و به نواحی (دیگر) هم رفت» .
یکبار دیگر به این متن توجه کنید. پس از ذکر معانیای چون خوبخردی، نیکخویی، پیمانداری، سپاسگزاری، آزرم (= خوبشرمی)، امیدواری، بخشندگی، راستی، آزادگی و دوستداشتن نیکان، فراز «دیگر هنرها» و به تعبیری دیگر فضیلتها ذکر میشود. این بدان معناست که تمامی این صفات ازجمله معانی هنرند و به یک عبارت عین هنر. و بازتاب چنین نظری را میتوان در این بیت از غزل 227 دیوان حافظ یافت که عشق را هنر نامیده و ازجمله دیگر هنرها دانسته است:
عشق میورزم و امید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
و البته نسبت مستقیم و مترادفی که در این بیت از ابیات حافظ (به عنوان آیینه عصر خویش) میان «فن» و « هنر» وجود دارد.
«سياق معنوی در هات که در آیات فوق آن را ذکر کردیم نشان ميدهد هنر در قاموس گاثاها به نحوي نمايانگر نوعي نيروي تميز و متكي بر انديشه و خرد است. زرتشت در بند اول با تكيه بر نيروي فَروَشي خود (كه پيش از اين جهان، آفريده شده بود) از لُمعه آغازيني در جهان مينوي سخن ميگويد كه با شهود خويش نظاره کرده است، چگونه اهورا با اتكاي به هنر خويش و با تشخيص و تمیز نيكان از بدان، بدان را جزا و نيكان را در پايان گردشِ آفرينش سزا خواهد داد. اين هنر اهورا كه اولاً و بالذات نمايانگر قدرت تشخيص اوست و ثانياً و بالعرض نمايانگر عدالتورزی او در جزاي نيكوكار و سزاي زشتكار، با خرد نسبتي تنگاتنگ دارد زيرا در بند بعدي هاتِ 43 (بند6) به شدت بر آن تأكيد ميشود:
«در آن سرانجام تو با خرد پاكت به در خواهي آمد، اي مزدا، با كشور جاوداني و با منش نيك كه از كردارش جهان راستي خواهد بر افزود آنان را (فرشته پارسايي) از داوري آگاه خواهد نمود آن (داوري) خردت را كه هيچكس نتواند فريفتن» .
بدين ترتيب نسبت ميان خرد و هنر بسيار روشن ميشود بهويژه در كاربرد ديگر واژة هنر در گاثاها (بند 8 هات 50). در اين هات كه با طلب ياري و استمداد زرتشت آغاز ميشود: «آيا روان من از ياوري كسي برخوردار تواند بود؟» و به اشتياق و آرزوي او در رسيدن به بهشت و استمداد از امشاسپندان ادامه مييابد، خرد به ميانجيگري منش نيك (كه همان «وهومنه» یا بهمن است) زرتشت را ميآموزاند تا زبانش را راه راست باشد. سپس در بند 8 اين هات، زرتشت اميدوار ميشود تا به دستياري هنر «منش نيك»، به اهورا نزديك شود. به ديگر سخن در بند 6 اين هات، خرد به ميانجيگري «وهومن» (منش نيك)، آموزگار زرتشت ميشود و در بند 8، اين آموزگاري «وهومن»، هنرمندي او قلمداد ميشود.
نهايت اينكه در گاثاها هنر، صفت «اهورا» است و نيز صفت «وهومن» و در هر دو نيز كاركرد ويژه «اهورا» و «وهومن» در تشخيص و تميز است و نيز قدرتي كه سبب ميگردد پارسايان بتوانند به اهورا نزديك شوند. بر پايه چنين بنيادي در تمامي متون متأثر از گاثاها و اوستا، هنر نوعي فضيلت محسوب ميگردد كه نسبت نزديكي با خرد، پارسايي و مهمتر قدرت تمیز دارد» . ذکر ظریفهای در اینجا ضرورت دارد. اگر تعریف فرهنگ معین از هنر را یکبار دیگر مورد توجه قرار دهیم اصطلاح تقوی و پرهیزکاری را ازجمله تعاریف هنر خواهیم دید. اینک با توجه به این معنا و نیز دقت در ماهیت هنر در گاثهها که همانا قدرت تمییز و تشخیص بر پایة خرد است میتوانیم بابی در ادراک یکی از نزدیکترین و شبیهترین آیات قرآن با این معنا بیابیم یعنی آیة شریفه سورة انفال:
«یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر تقوای الهی پیشه کنید خداوند از برای شما فرقان (نیروی تمییز و تشخیص) قرار میدهد، گناهانتان را میپوشاند و شما را میآمرزد که او صاحب فضل و بزرگواری و بلند مرتبه است. چنانکه میبینیم در قرآن نیز تقوی سبب ظهور نیروی تشخیص در نهاد انسان است و این همان تعریف هنر در گاثههاست و البته آنچه در فرهنگ معین آمده و مهمتر در کلام حافظ که بیان و بنانش در زبان و فرهنگ فارسی معیار است:
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
یعنی آنکه تقوی و دانش ازجمله هنرهایند.
اینک میتوان دریافت چرا در شاهنامه فردوسی، هنر، فعل حق در آفریدن هستی است و هر هنری نشانی از اوست در گیتی:
نخست آفرین کرد بر دادگر کزو دید پیدا به گیتی هنر
وچه نسبت وسیعی میان هنر و خرد وجود دارد:
خرد باید و گوهر نامدار هنر یار و فرهنگش آموزگار
که میخواستم کایزد دادگر ندادی مرا این خرد وین هنر
و نیز با کردار درست و گفتارِ پاک و راهنما:
چو پرسند پرسندگان از هنر نشاید که پاسخ دهیم از گهر
به گفتار خوب ار هنر خواستی به کردار پیدا کند راستی
و هنری که طلب آن همراه با طلب دین و دانش است:
هنر جوی با دین و دانش گزین چو خواهی که یابی زبخت آفرین
و نهایت هرکه به دنبال تعالی و سربلندی است باید که صاحب پنج هنر در جان خویش باشد: فرهنگ، عمل، توان تشخیص و تمییز، پاک دلی و قدرت:
هر آن کس که جوید همیبرتری هنرهاش باید درین داوری
یکی رأی و فرهنگ باید نخست دوم آزمایش بباید درست
سوم یار بایدت هنگام کار ز هر نیک و هربد گرفتن شمار
چهارم دلت باید و راستی به شستن دل از کژّی و کاستی
به پنجم گرت زورمندی بود به تن کوشش آری بلندی بود
و در تاریخ بیهقی که هنر هرگونه کار بزرگ است و شگفت اینکه تعریف مذکور در هات 48 گاثهها یعنی داوری میان نیکان و بدان اینجا نیز تکرار میشود:
آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد. ... و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند. ... هنر بزرگ آن است که روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان».
و مولانا که نزد او هنر عین عرفان است در داستان نقاشی چینیان و رومیان و تهذیب و تطهیر دل تا صور عالم بالا در آن منعکس گردد:
رومیان آن صوفیانند ای پسر پی ز تکرار و کتاب بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها پاک از آز و حرص بخل کینهها
آن صفای آینه وصف دل است کو نقوش بی عدد را قابل است
گرچه غور و فقه را بگذاشتند لیک محو و فقر را برداشتند
تا نقوش هشت جنت تافته است لوح دلشان را پذیرا یافته است
صد نشان دارند و محو مطلقاند چه نشان بل عین دیدار حقاند
و پیش از او امام محمد غزالی در شرح عجائب دلِ احیاءالعلوم که همین داستان صورتگری چینیان و رومیان را میآورد و تطهیر دل را تابش عکس انوار حق میگیرد و کلیله و دمنه نیز که هنر را مترادف با علم و خرد میانگارد: « از ایشان به هنر و خرد مستغنی بود. ... هرگاه که ملک هنرهای من بدید، بر نواخت من حریصتر از آن باشد که من بر خدمت او و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهرهمند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود، نیکبخت گردید. ... و حرص تو در طلب علم و کسب هنر، مقرر».
بدین ترتیب روشن میشود چرا شعرا، عرفا و حکمای ما از واژة هنر به عنوان جامع جمیع فضیلتها استفاده نموده و چرا اصرار داریم مفهوم محدود و تخصیص خورده هنر امروز میبایست دستکم در معنا نسبتی با معنای متوسع و پر نفوذ گذشته داشته باشد. و البته چنین انتقاد نشود که اصطلاح هنر در سنت گذشتة ما کاربرد امروزی نداشته و صرفاً به عنوان یک فضیلت اخلاقی یا کمال روحانی مورد استفاده بوده است. زیرا تأمل در متونی که مرجع این تحقیق در بیان ماهیت نظری هنر در تمدن ایرانی ـ اسلامی بود خبر از کاربرد همین اصطلاح (هنر) در ساحاتی میدهند که مفهومیکاملاً امروزی دارند و این خود مُثبت و مؤید این معنا است که در متن این تمدن، هنر هم در ساحت معنوی خود کاربرد داشته هم در ساحت فنی و صناعی خود (به اصطلاح تکنیکال) که مفهومی امروزی است (زیرا تردیدی وجود ندارد هنر در سیر تاریخی خود از وجه معنوی به وجه ساختاری نزول کرده است).
ذکر برخی مثالها ساحت دو وجه اصطلاح هنر در مفهوم روحانی و صناعی خود در فرهنگ گذشته را نشان میدهد. به عنوان مثال اصطلاح هوئیتی (huiti) که به معنای افزارمند، هنرمند و کارگر سازندة ابزار است و نیز اصطلاح ویسپتش (vispa-tas) در یشتهای یکم و چهاردهم که دقیقاً به معنای پیکرسازنده، [پیکرتراش] نگارنده [نقاش] و همه را اندام و گونهدهنده [صورتبخش] صفتی که ازجمله صفات اهورامزدا است. و یا کارکرد دو وجهی اصطلاح هنر در شاهنامه که علاوه بر مفاهیم فوقالذکر (وجه روحانی و معنوی آن) مفهومیکاملاً امروزی نیز دارد همچون روایت فردوسی از جریان باربد:
بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گشتیم و او نو شود
زننده بدان سرو برداشت زود همان ساخته پهلوانی درود
یکی نغز دستان بزد بر درخت کز آن خیره شد مرد بیدار بخت
سرودی به آواز خوش برکشید که اکنون تو خوانیش داد آفرید
به سرکش چنین گفت کای بدهنر تو چون حنظلی باربد چون شکر
چرا دور کردی تو او را زمن دریغ آمدت رود از این انجمن
و یا کاربرد اصطلاح هنر در احیاءالعلوم، آنگاه که غزالی قصة چینیان و رومیان را برای تبیین ضرورت تصفیه و تزکیة دل میآورد (گرچه از اصطلاح صناعت نیز استفاده کرده) و نیز کاربرد صریح اصطلاح هنر برای نقاشی در مثنوی (ذیل همان قصه).
البته سخن در باب فن و صناعت که ترجمة Techne یونانیاند و در نهضت ترجمه میهمان فرهنگ فارسی و عربی شدند بسی افزونتر و نیازمند مجالی فراختر است اما در این مختصر چارهای جز بیان این معنای فشرده و منقبض نیست که در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی هنر معمولاً در قاموس معنا به معنای فضیلت و انجام هر کار در حد کمال و غایت جمال بود (و البته همچنان که ذکر شد مورد استفاده در معنای امروزی) و فن و صناعت در ساحت عمل، ظهور معنا بود در قالب و ساختار چون ظروف زیبا، معماری، صنایع دستی و....
به هرحال در یک بررسی مقایسهای نمیتوان تمامی دغدغهها و جهد و تلاش وسیعی که در جامعة غربی در باب تعریف هنر صورت گرفته را در جامعة ایرانی نیز به همان اندازه جاری و ساری دانست. فرهنگ ما به دلیل نوپایی پژوهشها و تازگی تحقیقاتش در باب بنیادهای نظری هنر، به تأملات بسیار افزونتری نیاز دارد تنها نکتهای که در این آغاز میتوان گفت تأمل بر این معناست که از سه واژهای که مفهوم هنر را در بطن خویش دارند و رایج در فرهنگ ماست (یعنی اصطلاح «هنر، فن و صناعت») اولی همچنانکه ذکر کردیم هویتی کاملاً ایرانی دارد و اصطلاحات دوم و سوم کاملاً وارداتیاند یا به یک عبارت ترجمة تخنة یونانی هستند. تاریخ و فرهنگ ما نشان میدهد هرسه واژه در لسان حکما و عرفا همان ماهیت ایرانی هنر را داشتهاند.
پانوشتها:
1- اقسام تعریف در منطق ارسطویی: تعریف در نخستین تقسیم به حد و رسم، و سپس هریک به تام و ناقص تقسیم میشود.1-الف. حدّ تام: حد تام اساسیترین نوع تعریف است؛ و غرض از آن بیان تمامیحقیقت شیء است. این نوع تعریف از انضمام جنس قریب به فصل قریب شیء به دست میآید، مانند تعریف انسان به «حیوان ناطق». که حیوان جنس قریب و ناطق فصل قریب است
ب. حدّ ناقص: این قسم از تعریف از انضمام جنس بعید به فصل قریب به دست میآید، مانند تعریف انسان به «جسم یا جوهر ناطق». چنین تعریفی از آن رو حد ناقص خوانده میشود که در آن تمام حقیقت انسان بیان نمیشود. نیز در این تعریف که «مثلث کمیتی است محدود به 3 خط مستقیم»، «کمیت» جنسِ بعید و «محدود به 3 خط مستقیم» فصل آن است.
ج. رسم تام: این قسم از تعریف یا از ترکیب جنس قریب و عرض خاص شیء به دست میآید، مانند تعریف انسان به «حیوان ضاحک»؛ و یا از ترکیب جنس قریب و یک یا چند عرض، مانند تعریف انسان به «حیوان کاتب»، یا «حیوانی که به خرید و فروش میپردازد». غرض از این قسم از تعریف تمیز یک نوع از دیگر انواع در جنس قریب است.
د. رسم ناقص: این قسم از تعریف از ترکیب جنس بعید و عرض خاص شیء و یا جنس بعید با یک یا چند عرض به دست میآید، مانند تعریف انسان به «جسم یا جوهر ضاحک»، یا «موجودی که به خرید و فروش میپردازد»؛ و غرض از آن تمیز یک نوع از انواع دیگر است.
ه. تعریف به اعراض: این تعریف یا از ترکیب عرض عام و عرض خاص شیء به دست میآید، مانند تعریف انسان به «راست قامتِ ضاحک»، یا از ترکیب چند عرض عام، مشروط بر آنکه از لحاظ مصداق با معرَّف مساوی باشد. رک. مدخل تعریف در مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی.
2- رساله کراتولوس از دوره آثار افلاطون، جلد دوم، ص 726.
3-بهرامی، 1369، 1588، به نقل از مقالة «مفهومشناسی واژه هنر در متون اوستایی و پهلوی»، فلسفةهنر اسلامی، از نگارنده، نشر انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1390.
4- گاثهها 17 هات از هفتاد و دو هات یسنا هاست که مهمترین بخش اوستا محسوب میشود اوستا دارای پنج بخش است:
الف: یسنا؛ که چنانچه گفتیم شامل هفتادودو هات است و در اين ميان هفده هاتِ از آن يعني گاثاها، مهمترین و معتبرترین بخش اوستا را تشكيل ميدهند.
ب: ویسپَرَد؛ که بخش اخلاقی و تاحدودی عارفانه اوستاست. اين بخش در اصليترين تقسیمبندی خود دارای بیستوچهار «کَرده» است و از نظر زبان، بیان و محتوا بسیار شبیه یسنا.
ج: یشتها؛ که امروزه شامل بیستویک سرود برای ایزدان است (و اعتقاد بر این است که در اصل سی سرود بوده است)؛ شامل سرودهایی در ستایش ایزداني چون آبان، مهر و....
د: خُرده اوستا؛ که بیشتر شامل ادعیه و نمازهایی است در جهت گرامیداشت عناصر و کواکب، و برای پیروان دینی در جشنها و اعیاد تدوین شده است. برخی از فصول این بخش از اوستا عبارتند از: اوستای کشتی، سروش باژ، هوشبام و....
ه: وندیداد؛ که آخرین بخش اوستا محسوب میشود و برخی از پژوهشگران آن را کاملاً متمایز از دیگر بخشهای اوستا و بهیکعبارت «نماینده آیینها و دادگذاریهای مغان باختری یا مادی» میدانند، شامل بیستودو فَرگَرد است. اهمیت گاثهها و معیاریت آن اهمیت فوقالعاده دارد: «به نظر من همچنان که در فصول آینده نیز این نظر را تأیید خواهد کرد، گاثهها به طرزی روشن و بیپیرایه، روح و شکل دین زرتشت را، به همان ترتیب که مؤسس و بنیانگذار این آئین والا، فکر و عمل میکرده است، در خود حفظ و نگهداری نموده است. اگر پارسیان عصر حاضر و اساتید کنونی دین زرتشت، بخواهند منطبق با آئین و روح پیامبر باستانی خود، زندگی خویش را بنا نهند، فرامین و برنامههای گاثهها بهترین راهنما و کلید دینشناسی آنان خواهد بود. آن کسانی که مایل به فهم و درک حقیقی روح دین زرتشت هستند، میبایست با کوششی واقعبینانه گاثهها را مورد بررسی قرار داده و حتی از حل و تفسیر نکات پیچیده و مبهم آن کوتاهی نکنند»(کیگر، 1382، 80 و 81). به نقل از بهرامی، 1369، 1588، به نقل از مقالة «مفهومشناسی واژه هنر در متون اوستایی و پهلوی»، فلسفه هنر اسلامی، از نگارنده.
5-پورداود، 1378،502. رک. مقالة فوق.
6- پورداود، 1378، 565، همان.
آموزگار و تفضلی، 1386، 36 و 37. رک. همان.7-
8- دیوان حافظ، نسخة مرحوم غنی و قزوینی، غزل 227.
9- پورداود، 1378، 132. همان.
10 رک. مقالة «مفهومشناسی واژه هنر در متون اوستایی و پهلوی»، فلسفه هنر اسلامی، از نگارنده.
11- قرآن کریم، سوره انفال، آیه 29.
12- دیوان حافظ، غزل 276.
13- شاهنامه فردوسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، بر اساس نسخه ژول مل، به کوشش عبدالله اکبریان راد، نشر الهام، چاپ دوم، 1386، ص 103.
14-همان، ذیل باب لشکر کشیده سرخه به جنگ رستم.
15-همان، ذیل باب گفتن جاماسب انجام رزم را با گشتاسب.
16-همان، ذیل باب بزم سوم نوشین روان با بزرگمهر و موبدان.
17- همان، ذیل باب پند دادن نوشینروان پسر خود هرمزد را.
18-همان، ذیل باب بزم سوم نوشینروان با بزرگمهر و موبدان.
19- تاریخ بیهقی. خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر به تصحیح علیاكبر فیاض انتشارات هرمس 1388
20-مثنوی معنوی، مولانا جلالالدین رومی، دفتر اول، قصه مریکردن رومیان و چینیان.
21-در حكايت آمده است كه اهل چين و اهل روم در خدمت يكى از پادشاهان به كمال استادى و وفور حذق در صناعت نقاشى مفاخرت كردند و مباهات نمودند، پس رأى پادشاه بر آن قرار گرفت كه هر دو فريق صفهاى را نقش كنند، يك جانب اهل چين و يك جانب اهل روم، و پردهاى ميان ايشان آويخته شود تا بر كار يك ديگر اطلاع نيابند. و اهل روم از رنگهاى غريب چندان جمع كردند كه در شمار نيايد، و اهل چين بىرنگ در رفتند و به روشن كردن و زدودن جانب خود مشغول شدند. و چون اهل روم از نقاشى فارغ آمدند، اهل چين دعوى كردند كه ما نيز بپرداختيم. پادشاه تعجب فرمود كه بىرنگ چگونه بپرداختند. و چون اين سخن با چينيان تقرير كردند ايشان گفتند كه شما را بر كار احاطتى نيست، پرده بر بايد داشت تا صحت دعوى ما روشن شود. چون پرده برداشتند عجايب دستكارى روميان با زيادت روشنى و درفشانى در جانب چينيان ظاهر شد، زيرا كه از بسيارى زدودن چون آينه روشن گشته بود، پس جانب ايشان به سبب مزيد صفا خوبتر نمود. پس همچنين عنايت اوليا در تطهير و تزكيت و جلا و تصفيت دل باشد، تا حق صريح با نهايت روشنى در آن بدرفشد، چنانكه چينيان كردند. و عنايت علما و حكما در آن كه نقش علمها در دل حاصل كنند.و كار بر هر نوع كه باشد، دل مؤمن نميرد، و علم او به مردن محو نشود، و صفاى او تيرگى نپذيرد. و حسن- رحمت الله عليه- بدين اشارت فرموده است: التّراب لا يأكل محلّ الايمان، اى، دل آدمى در خاك نپوسد. پس آن وسيلت او باشد كه او را در حضرت الهى مقرب گرداند. ترجمة احياءعلومالدين،امام محمد غزالی، ترجمه محمد خوارزمی، ج 3، ص 47، 22- کلیله و دمنه. ابوالمعالی نصر الله منشی با تصحیح مجتبی مینوی نشرثالث 1389
23- شاهنامه فردوسی، ذیل باب داستان باربد رامشگر، ص 676.