منصور علیمرادی از نویسندگان نام آشنای کرمانی است که با خبرآنلاین به گفت و گو نشسته است.

شهرام پارسا مطلق-  جايزه ادبي «هفت اقليم» و جلسات متعدد معرفي ،نقد ،بررسي و انعکاس آن در فضاهاي مجازي و نشريات کشور براي رمان «تاريک ماه»،انتشار چندين کتاب از جمله مجموعه داستانهاي «زيباي هليل» و «نام ديگرش باد است سينييور» افسانه هاي جنوب کرمان مجموعه شعرهاي آوازهاي عقيم باد و شعر محلي جنوب کرمان ليکوهاي رودباري و بلوچي و ... ديده شدن آنها در سطح ملي و محلي کافي بود تا منصور عليمرادي را به عنوان يک نويسندهي ملي مطرح کند.اين روزها دو جلد جديد از مجموعهي ده جلدي دايره المعارف حوزه ي فرهنگي هليل رود را در دست انتشار دارد و جلسات متعدد نقد و بررسي مجموعه داستان «نام ديگرش باد است سينييور» برگزار ميشود. به همين بهانه با او گفتوگويي انجام داده ام که ميخوانيد:

بگذاريد از آخر شروع کنم در داستان« شام آخر شهرزاد» يعني آخرين داستان کتاب « نام ديگرش باد است سينيور» شبه شعرهايي شبيه شعرهاي ترجمه اين سالها ديده مي شود، مثل: نام ديگر جک باد است/ نام ديگر جک ماه است ...، منظور در اين جا چه بوده؟

به نام خدا. در داستان آخر اين مجموعه، يعني شام آخر شهرزاد من مي خواستم از همه ي ژانرها به نوعي استفاده کنم و همه ي اين قطعه ها، يعني زبان آرکائيک، زبان امروزي، طنز، ترانه، و...در يک سازه ي داستاني با هم چفت و بست پيدا کنند، داستان به نوعي نقيضه هايي هم بر فرم هاي داستان هاي امروز ي ما هست. از طرفي خود داستان آخري داستاني است که سرنوشت مجموعه را به مثابه يک کل واحد تعيين مي کند.

زبان «نام ديگرش باد است، سينيور» با زبان داستان هاي ديگر شما فرق مي کند، خودت چه نظري داري؟

من در دو حوزه ي اقليمي و اجتماعي فرهنگي بزرگ شده ام، هم گرمسير و هم سردسير، فضا و رويدادهاي تاريک ماه در نواحي رودبار جنوب مي گذرند و نواحي گرمسيري، اما «نام ديگرش باد است..» مجموعه اي از داستان هاي عشايري است، شايد داستان هايي در مورد مردمان نواحي کوهستاني جنوب، سهم عشاير در ادبيات داستاني ما خيلي کم بوده، به همين خاطر زبان و فرم و فضا در اين مجموعه بايد تغيير مي کرد.« نام ديگرش باد است، سينيور..» شامل هفت داستان به هم پيوسته است تقريبا، که به زندگي يک جامعه ي عشايري کوچک مي پردازد که ناگهان يکجا نشين شده اند، زمان داستان ها شايد مربوط به شصت هفتاد سال پيش باشد، بيشتر حول محور تحول اجتماعي در يک جامعه ي ساده ي عشايري.

در داستان « کشتگان قلعه زنگيان» اين مجموعه در پاورقي ها به موضوعات جالبي اشاره مي کني از جمله اين که در کانادا بوده اي و اگر درست به خاطر بياورم در جايي اشاره مي کني که اخلاف يکي از شخصيت هاي داستان در نامه اي به شما اصل ماجراي فتح «قلعه ي زنگيان» را به شکل ديگري روايت مي کند، گويا براي تان کشک و روغن و سوغات محلي هم فرستاده...

به نظر خودم اين درست ترين و تکنيکي ترين داستاني است که نوشته ام.داستان چند روايت دارد و در تقابل حاشيه و متن است که بافت آن شکل مي گيرد. داستان در نقد تاريخ است، متن تاريخي که مثلا سيصد سال پيش نوشته شده و در اين متن، مورخ از منظر قضاوت شخصي رويدادهايي را ذکر کرده که قطعيت آن رويدادها چندان شفاف نيست، مورخ هر چقدر هم که بي طرف باشد باز بر مبناي درک و دريافت شخصي و ديده ها و شنيده ها قضاوت مي کند. رويداد اصلي داستان «قلعهي زنگيان» فتح يک دژ در منطقه اي روستاي و عشايري توسط يک اردوي ناآشنا است. مردي کهنسال به اسم «خالو شکرالله» که به هنگ کهنوج براي دادخواهي رفته، دارد ماجراي کشتار و چپاول قلعه را براي سرتيپ تعريف مي کند، خالوشکرالله دلکش حرف مي زند و به غايت خوش سخن است، قدري جلوتر، تازه مي فهميم که اين نوکر سرتيپ است که دارد از قول خالوشکر الله براي نويسنده ماجرا را تعريف مي کند.حالا در اين بين، متن چند پي نوشت دارد تا داستان فرمت تاريخ پيدا کند.حاشيه و متن تقريبا هم عرض اند. در مورد قسمت دوم سوال شما عرض کنم که بله، متن، پي نوشت هايي هم دارد مثل همان ماجراي رفتن من به کانادا و آلمان که تماما جعلي است.اصلا در داستان است که شما مي توانيد هر چيزي را جعل کنيد.

خبر ها و يادداشت هاي متعددي در مورد جلسات نقد و معرفي اين مجموعه داستان در نشريات و فضاي مجازي ديده ام بازخورد کتاب ميان اهالي هنر ، ادبيات و نقد چگونه بود؟

به نظرم خوب بوده، ولي به نسبت تاريک ماه که هنوز هم در موردش نقد نوشته مي شود اين مجموعه آن طور که لازم است ديده نشده، خودم فکر مي کنم در اين مجموعه به نسبت تاريک ماه، چه در زبان و چه در فرم حرفه اي تر کار کرده ام.

بعضي از داستان ها به سينما نزديک مي شوند مثل داستان «جاده»، خودت چه فکر مي کني؟

در مورد تاريک ماه هم اين را شنيده ام، داستان «جاده» به نظرم جداي از داشته هاي ادبي اش، براي فيلم شدن، فقط يک تيم فيلمبرداري لازم دارد و بس.منظور اين که خيلي سينمايي است. و از جمله داستان هاي به شدن مورد علاقه ي من است.
جاده، داستاني غريب است.کودکي عشاير با يک معلم در يک جاده ي بياباني همراه مي شوند، بعد در پايان، ما به بُعد ديگري از ماجرا مي رسيم.

شخصيت کودک را چطور ساختيد؟ ما به ازاي بيروني داشت؟

من تجربه ي زندگي عشايري داشته ام، مکان داستان و طبيعتي که در داستان آورده شده، زادگاه من است در جنوب، هر چند اسمي از آن برده نمي شود. و کودک هم شايد از همان تجربيات کودکي من در زندگي عشايري سر برآورده باشد.

آيا مجموعه داستان« نام ديگرش باد است، سينيور» در حوزه ي مجموعه داستان هاي به هم پيوسته قرار مي گيرد.

بله. ولي نه به شکل متداول مجموعه داستان هاي به هم پيوسته.بعضي از داستان ها مثل «عبدلو» که شهري است، فضا و ماجراي اش بنيادا با ديگر داستان ها متفاوت است، حتي در داستان آخري مجموعه يعني:«شام آخر شهرزاد»، منتها به زعم خودم داستان ها در زيرساخت هاي شان است که با هم يک سازه واحد را مي سازند.

مي دانم که دو جلد جديد از دايره المعارف حوزهي هليل رود در دست انتشار است، اين دو جلد کدام حوزه از اين مجموعه را در بر مي گيرد؟ تا به حال چند جلد از اين مجموعه چاپ شده؟

اول اين که خداوند بزرگ را شاکرم که باز مثل هميشه در زندگي، اين بار هم لطف و عنايت اش باعث شد که بتوانم دو جلد ديگر از اين مجموعه را تمام کنم. اين دو جلد، «جلد اول اشعار و ترانه هاي شفاهي» و جلد اول«ضرب المثل ها» را شامل مي شوند که تا آنجا که در توانم بوده سعي کرده ام درست و دقيق و علمي تدوين شده باشند. حال بايد ديد که اصحاب فرهنگ و اساتيد حوزه ي پژوهش نظرشان چيست. تا به حال از مجموعه ي فرهنگ حوزه ي هليل رود، کتاب هاي:« شروگ ماه»، دفتر اول و دفتر دوم «ليکوهاي رودبار جنوب»، و «افسانه هاي مردمان کرانه هاي رود هليل» چاپ و منتشر شده اند.