یکی از مقالاتی که به تازگی در باره تجدد خواندم، مقاله ای است از چنگیز پهلوان. این مقاله در مجموعه ای از ایشان با عنوان تجدد و روشنفکری به چاپ رسیده (یا نرسیده) است (صص 331 ـ 395 «تهران، قطره 1389»).
عمده آن یا به عبارت بهتر نیمه اول آن شرح و توضیحی است بر رساله «تجدد و ملیت» ابوالحسن خان فروغی. این توضیحات، جالب و گرایش هر دوی آنها یعنی فروغی و پهلوان، در این اثر، نسبت به رفتن راه میانه با یک اندیشه نسبتا متین قابل توجه است. در ادامه به بحث از اندیشه فخرالدین شادمان و تقی زاده در زمینه تجدد پرداخته که آنها هم به هر حال خواندنی است.
اما نکته جالب برای من، کنایه های ابلغ من التصریح ایشان به ارائه کننده نظریه استبداد ایرانی و ایران کلنگی است که البته در یک چهارچوب کلی تر در انتقاد از کسانی که با نگاه غربی تاریخ ایران را می خوانند مطرح کرده است. من بدون قضاوت می خواهم چند جمله از آن را نقل کنم:
یک جا نوشته است:
یکی که در انگلستان نشسته و مدام تاریخ ایران را به اعتبار استبدادی بودن می نکوهد، حتی ذره ای زحمت نکشیده، ببیند چه استبداد و خشونتی را پادشاهان عقب افتاده ی انگلیس بر سر مردمان خود و بر مردمان خویشاوند خود روا داشته اند، چه رسد به مردمان کشورهایی که به استعمار درآوردند. اینان جامعه ایران را «جامع کلنگی» می نامند که ابتذال خودشان را به نمایش در می آورند و نادانسته همین جامعه را «کوتاه مدت» می نامند، بی آن که استنباط فکری منسجم یا فکری فلسفی در ارتباط با تاریخ داشته باشند. (ص 337).
جای دیگری هم نوشته است:
مردمانی چون فروغی به تاریخ و فرهنگ ایران ارج می گذاشته اند مانند چپی های وطن خود را خوار نشمرده اند و مانند این ولگردان آکسفوردی همه تاریخ ایران را سست و استبدادی و لرزان ننگریسته اند. همه ی آکسفورد کلنگی است و بوی تعفن از زیرزمینهای نمور آن به مشام می رسد. انگلیسیان ایرانی تبار تنها به یک دوره از تاریخ انگلیس نظر می اندازند و آن را معیار سنجش تاریخ ایران می گیرند و امریکاییان ایرانی تبار آن قدر شنگ تخته می اندازند که حاصلی جز بی باوری در پرتو اندیشه هایی ناهمگن به بار نمی نشاند. (ص 349)
و در جای دیگر نوشته است:
برخی چنین وانمود می کنند که گویا می توان تاریخ ایران را از راه اندیشه ی سیاسی به سبک یونانی و غربی توضیح داد و از فراز و نشیب و انحطاط این تاریخ سخن گفت. این شیوه ی اندیشیدن یکسره غیر علمی و گمراه کننده است (ص 333).