تاریخ انتشار: ۹ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۰

مهم ترین مشکل در جامعه ما نداشتن یک درک مشترک از مفاهیم کلیدی و حساس است. در واقع می توان گفت هر چه تعداد مفاهیمی که از آنها درک مشترک داریم بیشتر باشد، همگرایی بیشتری در جامعه وجود داشته و پیشرفت ممکن تر خواهد بود. به مقداری که تعداد این مفاهیم از نظر نداشتن درک مشترک بیشتر می شود، مشکل واگرایی و تفرقه در جامعه بیشتر خواهد بود.

یکی از اولین کتابهایی که در مطالعات تاریخ اسلامی ام خواندم، کتاب «جامع بیان العلم و فضله» از ابن عبدالبر اندلسی متوفای 463 بود، دانشمندی برجسته، فقیه و محدث و مورخ. این کتاب را به دلیل نکاتی که در باره منع از کتابت حدیث در روزگار نخست اسلامی داشت و نیز آگاهی های دیگر مربوط به تاریخ حدیث می خواندم، زمانی که مقالات تاریخ تدوین حدیث را در سالهای 65 - 66 در مجله نور علم نوشتم. اما آن زمانها هیچ وقت فکر نکردم تعریف علم از نظر ابن عبدالبر چیست؟ مقصودم این است که مسلمانان از کلمه «علم» چه چیزی در ذهن داشتند و وقتی مرتب بر آن تاکید می کردند و آن را فریضه می دانستند مقصودشان کدام علم با چه معنایی بود.

این اواخر که کتاب روزنتال به اسم دانش پیروزمند منتشر شد حس کردم برای اولین بار یک نفر در مقابل پرسش چیستی از علم، به تنوع برداشت های مسلمانان در فرقه ها و گروه های مختلف از اخباری و فلسفی و صوفی و غیره از مفهوم علم توجه کرده است. در سالهای اخیر و از وقتی که درس فرهنگ و تمدن اسلامی را می دادم، به تدریج متوجه اهمیت این مفهوم نزد مسلمانان شدم. این که آنها مرز علم و خرافه را چه می دانسته اند. نظرشان به علوم تجربی چگونه بود و .... خوب سالها بود که با مفهوم علم از دید سید حسین نصر و جریان های اطراف او هم آشنا بودم. می دانستم که آنها تلقی شان از علم سنتی یا عرفانی یا رمزی چیست. آنها اغلب علم در معنای جدید را قبول نداشتند. کتاب نظریه متفکران اسلامی در باره طبیعت نخستین کاری بود که در باره جهانشناسی اسلامی نوشته شد و به ابعاد این مسأله پرداخت. کاری قوی، ولی با پیش فرض بود.

اغلب به ما تعلیم داده می شد که مفهوم علم تجربی یا ساینس، غربی است و آنچه در شرق مد نظر بوده نوعی علم عرفانی است. این را شایگان هم در اثار قدیمش داشت. بعدها هم گفته شد که عقل یونانی منطقی، عقل عرب، بیانی و عقل ایرانی گنوسی و عرفانی است. به هر حال اینجا زبان شاعرانه که زبانی بیانی اما درزبان فارسی غزل و عرفانی است خیلی قوی است. همه اینها چنین به ذهن ما می رساند که ما به طور جدی با مفهوم علم آشنا نبوده و نیستیم. تلقی مان از علم نوعی دانستن عرفانی است. همین چند روز قبل هم در جلسه ای که استادان دانشکده ادبیات بودند، باز این باره صحبت شد. استادی از گروه فلسفه دقیقا همین را گفت که اساسا از نظر ما مفهوم علم چیز دیگری است، چیزی که با این معیارهای سنجش امروزین علم و آنچه علم سنجی نام گرفته منطبق نیست.

همین الان، اگر به کتابهای ملاصدرا سر بزنید، یا فیض کاشانی یا ملاهادی سبزواری و یا بسیاری دیگر، خواهید دید که تلقی شان از علم نوعی فهم فلسفی - عرفانی است. دریافت شهودی سهم زیادی در این تلقی دارد. اصلا جای آن نیست که شما استدلالی بخواهید. اساسا در بسیاری از آن موارد خواستن استدلال از نظر آنها تمسخر است. پای استدلالیان در آن مباحث چوبین و سخت بی تمکین است. اما اگر برای دانستن مفهوم علم، سراغ ابوریحان بیرونی برویم، دانشمندی کم نظیر که او را می توان با انیشتین امروزین مقایسه کرد، مفهوم علم چیز دیگری است. بسیاری از منجمان ریاضی دادن فهمیده هم همین طور بودند. افرادی مانند رازی هم در پزشکی چنین بودند. اما در مقابل، اگر همه اینها را کنار بگذاریم و سری به اهل حدیث در بغداد بزنیم.

خطیب بغدادی در قرن پنجم با نگارش تقیید العلم یا الکفایه فی علم الروایه یا همین ابن عبدالبر اندلسی که دانشمندی برجسته است در همین کتاب جامع بیان العلم، اینها چه تلقی از علم دارند؟ راستش برای اینها علم یعنی حدیث. علم یعنی اطلاعاتی که ما اخبار بدست می آوریم. این اطلاعات تنها مربوط به دین نیست مربوط به جهان و طبیعت و تاریخ و پزشکی و نجوم و همه چیز است. اساسا از نظر اینها به خصوص اخباری ها و اهل حدیث بغداد، همه چیز جز اینها، ضد علم و بی ربط و کفر و زندقه است. ببینید این برداشت های متفاوت ما از علم است. برداشت هایی که ما ایرانی ها، سهمی از آن را داریم. این که دست توانایی در شعر و ادب داریم، برای این که ذهن ما در حوزه فهم و علم، ذهنی نزدیک به عرفان است. عمده متون ما در قالب ادبیات است، ادبیاتی که نوعی هنر و زیبایی است و بر علم به معنای دانایی کاملا غلبه دارد. اساسا جز در حد امور جاری در زندگی، بحث از فهم تجربی چندان در میان نیست، بلکه وصف شاعرانه در قالب حماسه یا غزل یا هر نوع دیگری غالب است. وقتی سراسر شعر صائب را ملاحظه می کنیم می توانیم دریابیم که حتی اگر او در زندگی روزانه اش یک مرد تجربی بوده، ذهنش اساسا منعطف به عالم دیگری است، عالمی که علم به آن هم از همان نوع است.

حال می توانید هر کتابی از کتب تراث را بخواهید، در جفر، در کیمیا، در نجوم و اختیارات و تقویم، حتی گاهی در پزشکی و غیره، و ملاحظه کنید که و باید بکنید که اینها با چه تلقی از مفهوم علم به سراغ آن موضوع رفته اند. به طور غالب ما هم از دوره صفوی به بعد دو نوع علم فلسفی و اخباری داشته ایم. در میانه آنها عرفان هم ضمیمه شده است و ترکیبی درست شده که اسمش حکمت متعالیه شده که حالا برخی برای آن در خلق تحولی مهم در ایران معجزه قائلند. دعواهای دیگری هم شده که از دل آنها مثلا اصحاب معارف مشهد درآمده اند. متجددین ما هم که تربیت شان در مدارس و دانشگاه های جدید بوده بکلی از آنها فاصله گرفته و دره ای عمیق میان آنها و علوم قدیمه ایجاد شده است. فکر کنید الان ما گرفتار چه تعارضی در عمق برداشتمان نسبت به مفهوم علم هستیم و وقتی از پیشرفت یا پسرفت آن می گوییم در واقع اظهاراتمان مربوط به کدام یک از آن تلقی هاست.

امروز هم کتابی با نام «مأخذ العلم» ازابوالحسین احمد فارس لغوی سرشناس ایرانی و از اهالی ری که گفته اند از «رستاق الزهراء» بوده است، دیدم. نمی دانم از این روستا، مقصود بوئین زهراست یا جای دیگر. در همان متن آمده است که این قریه را کرسف جیاناتاذ [شاید: جیان آباد] می نامند. از او به عنوان قزوینی زهراوی اشتاجردی هم یاد شده است. وی در سال 395 هجری در همان ری درگذشت. از اشتاجرد و جیان آباد در انساب سمعانی یاد نشده است. حدس قوی آن است که وی از اهالی بوئین زهرا است که منطقه کهن و با همین نام شهره بوده و گفتن قزوینی یا رازی هم منافاتی با این امر ندارد. باید در پی روستاهایی با این دو نام در آن نواحی بود.البته مدتی هم همدان بوده است.

بگذریم و به بحث اصلی برگردیم. فکر کردم کتاب مأخذ العلم باید عنوان بسیار زیبایی باشد و بتواند به ما در درک مفهوم علم کمک کند. کتاب بسیار کوچک است و عناوینی که دارد از حد و چارچوب انتقال مفاهیم در قالب کلیات علم حدیث بیرون نمی رود. این درست است که این کتاب در باره علم حدیث است، اما مبتنی بر نوعی از نگاه به علم است که علم را تنها در چارچوب مراودات علمی میان محدثان تعریف کرده و مورد توجه قرار داده است. این در حالی است که ابن فارس یک لغوی است و علم لغت فارغ از استفاده هایی که در متون دینی دارد، یک علم مستقل از علوم دینی است. با این حال، او هم در دل این فرهنگ، و البته به عنوان یک محدث هم، علم را تنها از همین زاویه تعریف می کند. در رساله کوتاه مأخذ العلم، نخستین روایت این است که «إن العلماء ورثة الانبیاء» سپس روایت «قیّدوا العلم» را آورده که در باره روا شمردن نوشتن و کتابت است. چون همچنان این بحث بود که علم تنها نوع شفاهی اش ارزش دارد و علم مکتوب روا نیست.

رساله خطیب بغدادی در قرن پنجم هم در همین موضوع است که روا شمردن کتابت علم یعنی حدیث را اثبات کند. تصور کنید بعد از سه چهار قرن همچنان این موضوع اهمیت دارد که حدیث شفاهی یا همان علم که چیزی جز حدیث نیست، در اذهان بر حدیث مکتوب ترجیح دارد و باید برای آنها ثابت کنند که تقیید العلم درست و شرعی است. در همان حدیث آمده است که از رسول (ص) پرسیدند که تقیید علم به چه معناست؟ حضرت فرمود: الکتاب. نوشتن آن. (مأخذ العلم، ص 45). سپس آیه کتابت دیون از قرآن و ن و القلم را هم بتوان تکمله این بحث آورده است. در ادامه چند بحث کوتاه در باره قرائت کتاب بر استاد و این که این بهتر از قراءت استاد برای توست، فرق حدثنا و اخبرنا، مناوله علم یعنی اجازه گرفتن نقل از کتاب استادی با یک اجازه کلی نه قراءت استاد بر شاگرد یا به عکس ، دادن اجازه و ادب و آداب آن که ابزاری برای حفظ وثاقت علمی در میان عالمان و شاگردان بود.

این اجازه کار را آسان می کرد و لازم نبود هر کسی برای خواندن یک کتاب، آن هم به طور کامل پیش استاد برود، بلکه با اجازه کارش آسان می شد. با این حال برخی مخالف بودند و می گفتند حتما باید به این شهر و آن شهر رفت و علم را یعنی حدیث را از دو لب آن استاد شنید و نوشت. همین، و و رساله تمام می شود. البته این رساله به رغم اسم مهمش که مأخذ العلم است، الزاما در باره حدیث است، اما چنان که اشارت رفت، استفاده از این اسم، نشانگر مفهومی از علم در این فرهنگ است. محدثان بیشترین طالب علمان را تشکیل می دادند و کسانی که به علوم دیگر توجه داشتند عشری از اعشار اینان هم نبودند. طبیعی بود که در این شرایط جایگاه طیفهای مختلف علم با مفهومی از علم که هر کدام به آن اهمیت می دادند و بار معنایی که برای آن قائل بوده و مفاهیم مورد نظرشان را به جامعه منتقل می کردند متفاوت بود.

این گروه ها اغلب زبان همدیگر را هم در نمی یافتند و همان طور که چنین تفاوت و کم درکی میان متکلمان و فقیهان و فیلسوفان و صوفیان و اخباریان بود، درست میان عالمان از طبقات مختلف با این دسته از عالمان دینی هم وجود داشت و گاه شدیدتر هم بود. جایی در اختیارات علامه مجلسی ص 66 آمده است: «بدان که حکما ستاره را جسم می دانند و اهل شرع نور». دقت در این عبارت از زاویه مفهوم علم نشان می دهد که «حکما» یک گروه اند و «اهل شرع» گروه دیگر. موضوع محل بحث آنها «ستاره» است. گروه اول آن را «جسم» می داند و گروه دوم آن را «نور». نفس توجه به این مطلب، نوع درک آنها، مستند آنها در این تفسیر همه در چارچوب دو مفهوم از علم است و به همین دلیل هیچ گاه هم به نتیجه ای نخواهد رسید. طرفداران آنها هم همیشه این تعارض را میان خود خواهند داشت. این است نتیجه چند گانگی ما در مفهوم علم.