بزرگ ترین مشکل برنامه سینمایی هفت این است که گرداننده این برنامه یعنی بهروز افخمی و اعوان و انصارش حد و اندازه خودشان را نمی دانند. به قول حضرت مولانا: نازنینی تو ولی در حد خویش الله الله پا منه از حد خویش بهروز افخمی که بزرگ تر این جمع محسوب می شود با یکی و نصفی فیلم گمان می کند پدر سینمای نوین ایران است.

در زمانه ای که قدیمی ترها اجازه فعالیت درست و حسابی نداشتند و جوان ترها هنوز از راه نرسیده بودند با فیلم عروس گل کرد. فیلمی که بخش اعظم مقبولیتش را مدیون چهره فتوژنیک نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب بود. و البته دفاع جانانه سیدمرتضی آوینی که گمان می کرد باید از بچه مسلمان ها دفاع کرد تا اعتماد به نفس لازم را برای رقابت با بزرگان سینمای ایران به دست بیاورند.البته جز این فیلم نصفه و نیمه افخمی یک فیلم خوب هم در کارنامه اش دارد: شوکران.چیزی جز این در بساط فیلمساز متوسط ما نیست. و تازه اگر پای قیاس در میان باشد بعید می دانم همین مقدار امتیاز را هم بتوان به ایشان داد. همین" ابد و یک روز "ساخته جوان بیست و شش ساله ای که حمایت هیچ کس را هم در پس پشت نداشت می ارزد به کل کارنامه سینمایی جناب افخمی. تازه وضعیت بهروز افخمی خیلی بهتر از اعوان و انصار اوست. به هرحال در کارنامه سینمایی او یکی و نصفی فیلم پیدا می شود اما در کارنامه دوستانش به زحمت می توان چیز دندان گیری یافت.منتقدی که در کارنامه اش دفاع از فیلم اخراجی ها را دارد هر چیزی می تواند نام گرفت الا منتقد. با اخراجی ها مشکلی ندارم اما کسی که دعوی هیچکاک شناسی و برگمان فهمی دارد نمی تواند سنگ اخراجی ها را به سینه بزند مگر این که...بگذاریم و بگذریم. و آن یکی هم تنها هنرش در حوزه سینما مشاوره غلط دادن به این و آن است. حتی برای نمونه یک فیلمساز را در سینمای ایران سراغ ندارید که از همکاری با ایشان پشیمان نشده باشد و بعد از یک همکاری کوتاه مدت هرچه ناسزا بلد است نثار ایشان نکرده باشد.

و آن یکی که از همه عبوس تر است اصلا معلوم نیست چه کاره است و چه دخلی به فرهنگ و هنر دارد؟ به هرحال اندک لطافتی، ذوقی، خردک دانشی، درکی، چیزی هم باید داشت. فقط با فحش دادن به این و آن و کف برلب آوردن و اتهام زدن و عربده کشیدن که نمی توان دعوی فرهنگ داشت. شاید آقای افخمی بگوید من با بالارفتن سنم به درک جدیدی از فرهنگ و هنر رسیده ام. ایرادی هم ندارد. به هرحال زیبایی جهان به پذیرفتن همین تفاوت هاست اما مشکل این جاست که افخمی و اعوان و انصارش از تریبون یک رسانه به اصطلاح ملی استفاده حزبی و جناحی می کنند. افخمی سال هاست که در مقام سخنگوی یک اقلیت سیاسی ظاهر شده است. یک گروه نه چندان خوش نام که کارنامه روشنی ندارد. این بخش ماجرا هم خیلی مهم نیست. بخش تاسف بار ماجرا این است که افخمی و دوستانش در یک برنامه به ظاهر فرهنگی از روش های مردرندانه ای برای کوبیدن حریفانشان بهره می گیرند. دور از انصاف و مروت است که آدم محترم و باوقاری مثل طهماسب صلح جو را در موقعیتی قرار بدهی که نتواند چنان که شاید و باید از عقایدش دفاع کند. از اخلاق و ادب به دور است که ارزیابی کارنامه کمال تبریزی را به آدمی بسپاری که اول باید صلاحیت خودش را اثبات کند تا بعد بتواند صلاحیت تبریزی را رد کند. برنامه هفت برنامه ای است از بهروز افخمی. از این برنامه نمی توان توقع بی طرفی داشت. به هرحال افخمی درست یا غلط صاحب نوعی اندیشه است. اما می توان از او انتظار داشت که اندکی برای کسانی که هم چون او نمی اندیشند حق سخن گفتن قائل باشد. می دانم که اگر به افخمی بگویید چرا چنین نمی کنی خواهد گفت من از همه دعوت می کنم اما خودشان نمی آیند. دروغ هم نمی گوید. منتهی نمی گوید چرا دیگرانی که چون او نمی اندیشند پایشان را به آن برنامه نمی گذارند. این که دیگران از مواجهه با افخمی و اعوان وانصار او می هراسند دلیل بر حقانیت افخمی و دوستانش نیست. خیلی از بزرگان سیاسی ما از مناظره با احمدی نژاد پرهیز می کنند اما آیا این پرهیز نشانه حقانیت احمدی نژاد است؟

توضیح ضروری:

خودم بهتر از هرکس دیگری می دانم که در این یادداشت کوتاه یک جاهایی تند رفته ام. به ویژه درباره شخص بهروز افخمی. که زمانی بسیار دوستش می داشتم و هنوز هم از عمق جان دریغ می خورم که چرا آدم نازنینی مثل او با خودش چنین کرد، اما در این تندی تعمد داشتم. اول این که می خواستم حالی دوستان برنامه هفت کنم که سخن گفتن تند و بی ملاحظه چه مزه ای دارد. دوم این که می خواستم تا حدودی دوستانی را که از دست افخمی و یارانش آزرده خاطر شده اند تشفی خاطر دهم.