همواره یک کلمه حرف داشته ام که حرف تازه‌ای نیست. ممکن است مخالفانی داشته باشد. معتقدم آدمی با تفکر، آدمی می‌شود. حال این تفکر چه لوازمی دارد، بحث دیگری می‌طلبد.

همه قبول نمی‌کنند که ما به فلسفه نیاز داریم. مردم به درستی می‌پندارند که فلسفه به هیچ کاری نمی‌آید. مدام می‌گویند که فلسفه نان نمی‌شود. هر چند ممکن است جام شوکران بیاورد. به همین دلیل فلسفه غریب رانده می‌شود اما در عین حال هست و با بودنش سیاست،‌ علم و حرفه و رونق کسب و کار می‌آورد، این را در تاریخ هم شاهد هستیم.

هر زمان که تفکر غایب و ضعیف بوده، بی‌نشاطی و درماندگی به جامعه رسوخ کرده است. البته فلسفه به معنای مابعدالطبیعه یک صورت تفکر است. فلسفه یکی از انواع تفکر است. هر جا در این تاریخ 2500 ساله فلسفه بوده ما یک گشودگی در شئون زندگی می‌بینیم. بنابراین هر کجا فلسفه هست، خردمندی هم هست. البته منظور از خردمندی، خرد عملی است. در حالی که در فلسفه، این خرد تجزیه به خرد نظری و عملی می‌شود.

فلسفه عین خردمندی نیست. ما سیاستمدار خردمند داریم ولی فیلسوف نیست. شاید اصلا فلسفه نخوانده باشد. لازم نیست سیاستمدار، فیلسوف باشد. شاید بهتر است که فیلسوف نباشد. چرا که فلسفه گرفتاری می‌آورد.‌ آنچه افلاطون مطرح می‌کرد ایده‌آل بود که فلیسوفان باید حکومت کنند.
فلسفه راهنمای عمل است هرچند در عمل زندگی به ما مدد نرساند. در امر معاش، سیاست، حرفه، تربیت و روابط اما فلسفه بنای خرد را محکم می‌کند.

ما معمولاً بین هوش و خرد در کاربرد اشتباه می‌کنیم،‌ هوش امری ژنتیکی است، در هر جامعه مردمی هستند که هوش فراوان دارند اما عقل گاه هست و گاه نیست. این عقل را در فلسفه و هنر می‌توانیم بیابیم. هنر با منطق سر و کار ندارد البته مخالف آن هم نیست اما هنر با خردمندی کار دارد یا با عقلی که پشتوانه خردمندی است بنابراین زمانی که هست اعتماد و اعتبار و اخلاق و پیوستگی و دوستی هم هست.

بنابراین این فلسفه را غریب و رانده شده از همه جا تصور نکنیم. همین دشمن رانده شده اگر نباشد مصیبتی به بار می‌آید چرا که پیوند و همبستگی و مهر و دوستی بین مردم وجود نخواهد داشت.

منبع: خبرآنلاین