...این قدر یادم هست که پول کتابها را بی معطلی به یک بوتیک کوچک و ساده رساندم که آن روزها برای من آخر همه مراکز خرید و مال های رنگارنگی بود که بعدها دیدم.

از مرد جوان كه تازه مشتري اش شده بودم و گاه با شرم و حيا جورابي يا گل سري از او مي خريدم خواستم تا هديه اي ويژه و متفاوت و گران به من پيشنهاد كند.
پيشنهاد آن روز فروشنده جوان يك بابليس بود كه فكر مي كنم با يك روسري يا يكي دو قطعه ديگر كادوي متفاوت من به همسرم شد و بسيار هم شاد و خوشحالش كرد.

البته همسرم وقتي بيشتر اين هديه را گرامي داشت كه به طور اتفاقي - يادم نيست چه طور - ماجراي فروش كتابها از دهانم پريد و او كه تعلق خاطر من به كتاب را مي دانست و هميشه كتابهايم را هووي خود مي ديد ديگر اين هديه كوچك و ناچيز را كنار نگذاشت.
اين روزها كه در آشفتگي اثاث كشي و جابه جايي خانه ( فكر كنم براي هجدهمين بار طي بيست و چهار پنج سال !) چشمم به اين بابليس كهنه و رنگ و رو رفته افتاد و ديدم همسرم هنوز آن را مثل يك چيز قيمتي و عزيز نگهداشته ، ناگهان موجي از خاطره هاي قديمي در خاطر و خيالم جريان يافت.

خاطره ها عجيبند و قدرت شگفتي دارند. قدرت خاطره ها را دست كم نگيريد و يادتان باشد همين امروز داريد با هر نگاه ، با هر لبخند ، با هر مهرباني و هديه خاطره اي مي سازيد كه بيست و پنج سال بعد همچنان قدرتمند در زندگي شما و اطرافيانتان حضور خواهد داشت.
شايد اگر آن دوره مستمسك عروه هنوز در كتابخانه من بود فوقش چند بار به آن مراجعه مي كردم يا از ديدن و داشتنش به وجد مي آمدم ، اما اين بابليس كهنه ... خدا مي داند تا حالا توي اين همه سال چند بار زندگي مرا نجات داده !

الآن كه بعد از مدتها ديدمش به ياد مي آورم كه بارها ديدنش به همسرم انگيزه و اميد داده است ! هر بار كه مثل هر مرد و زني دعوا كرده ايم ، هر بار كه در فراز و نشيب زندگي به صخره نااميدي و ديوار ناكامي خورده ايم ، هر بار كه ناشيگري و ناداني من باعث شده كه همسرم غمگين بشود و خود را در بن بست ببيند ... ناگهان خاطره اي مثل همين انتخاب من بين كتابهاي عزيز وهديه سالروز تولد و يادگاري عزيزي مثل اين بابليس كهنه جلوي چشمش قرار گرفته و قوي تر از هر داروي مسكّن و درمان مؤثري او را براي ايستادن و تحمل كردن و همراهي و زندگي با من نگهداشته است!

از من مي پرسيد آيا از اين انتخاب و اين معامله پشيمان نيستم ؟ مي گويم: هرگز ! امروز هم اگر بيست و پنج سال به عقب برگردم باز هم براي خريدن اين كادوي ساده كتابهايم را مي فروشم ! هر چند يواشكي پيش شما اعتراف مي كنم كه هنوز هم بعد از اين همه سال اگر جايي در كتابخانه يا مدرسه اي يك دوره مستمسك عروه چاپ بيروت ببينم دور و برم را نگاه مي كنم و اگر كسي نباشد يواشكي به عطف و جلد و صفحاتش نگاهي دزدكي مي اندازم ، شايد همان دوره اي باشد كه يك روز بعد ازظهر پاييزي به سينه ام چسبيده بود و به سختي از خودم جدايش كردم تا در مقابلش چند اسكناس مچاله شده بگيرم و بتوانم بروم براي تولد همسرم كادو بخرم !

منبع: وبلاگ
"